تبسم اشک ها(کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:تبسم اشک ها.jpg|بندانگشتی|کتاب تبسم اشک ها: بیان خاطراتی از آزادگان ایرانی اسیر در اردوگاه‌های عراق است]]
'''بیان خاطراتی از آزادگان ایرانی اسیر در اردوگاه‌های عراق است.'''
'''بیان خاطراتی از آزادگان ایرانی اسیر در اردوگاه‌های عراق است.'''  


=== فراداده کتاب ===
== فراداده کتاب ==
{{Infobox|title=تبسم اشک ها}}
'''نویسنده:''' عبدالمجید اکبرنیا  
'''نویسنده:''' عبدالمجید اکبرنیا  


خط ۲۳: خط ۲۳:
'''قطع کتاب:''' رقعی  
'''قطع کتاب:''' رقعی  


'''نوع کتاب:''' خاطره   
'''نوع ماده:''' کتاب(خاطره)  


=== '''معرفی کتاب، معرفی راوی و نویسنده''' ===
== '''معرفی کتاب''' ==
تبسم اشک‌ها بیان خاطراتی از آزادگان ایرانی اسیر در [[اردوگاه]] های عراق است. خاطراتی از نحوه [[اسارت و اسیران|اسارت]] و اوضاع اسرای ایرانی در [[اردوگاه]] های رژیم بعث عراق و سختی‌ها و [[شکنجه‌های جسمی]] و [[شکنجه های روحی]] آنان در این [[اردوگاه]] ها که نشان‌دهنده وجود روح [[مقاومت]] و اخلاص در این آزادگان دارد. نگارنده به نقل از آزادگان، بدون بزرگ‌نمایی وقایع آنها را به نگارش درآورده و توضیح داده است که چرا صدام و رژیم‌های حامی او علی‌رغم فشار زیادی که به ایران آوردند نتوانستند در روحیه مقاوم مردم به‌ویژه آزادگان خلل ایجاد کرده و آنها را نسبت به نظام جمهوری اسلامی ایران بدبین و مأیوس کنند.
تبسم اشک‌ها بیان خاطراتی از آزادگان ایرانی اسیر در [[اردوگاه]] های عراق است. خاطراتی از نحوه [[اسارت و اسیران|اسارت]] و اوضاع اسرای ایرانی در [[اردوگاه]] های رژیم بعث عراق و سختی‌ها و [[شکنجه‌های جسمی]] و [[شکنجه های روحی]] آنان در این [[اردوگاه]] ها که نشان‌دهنده وجود روح [[مقاومت]] و اخلاص در این آزادگان دارد. نگارنده به نقل از آزادگان، بدون بزرگ‌نمایی وقایع آنها را به نگارش درآورده و توضیح داده است که چرا صدام و رژیم‌های حامی او علی‌رغم فشار زیادی که به ایران آوردند نتوانستند در روحیه مقاوم مردم به‌ویژه آزادگان خلل ایجاد کرده و آنها را نسبت به نظام جمهوری اسلامی ایران بدبین و مأیوس کنند.


عبدالمجید اکبرنیا جانباز و آزاده دزفولی سال 1361 در [http://wikidefa.ir/?page=result عملیات والفجر مقدماتی] به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. سال‌های [[اسارت و اسیران|اسارت]] این آزاده در [[اردوگاه رمادی 1 (کمپ 6)|اردوگاه رمادی 1]](کمپ6)، [[اردوگاه رمادی 2]](کمپ7)، [[اردوگاه موصل 1]] و [[اردوگاه موصل 2]] سپری شد.  
عبدالمجید اکبرنیا جانباز و آزاده دزفولی سال 1361 در [http://wikidefa.ir/?page=result عملیات والفجر مقدماتی] به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. سال‌های [[اسارت و اسیران|اسارت]] این آزاده در [[اردوگاه رمادی 1 (کمپ 6)|اردوگاه رمادی 1]](کمپ6)، [[اردوگاه رمادی 2]](کمپ7)، [[اردوگاه موصل 1]] و [[اردوگاه موصل 2]] سپری شد.  


=== '''گزیده‌ای از محتوای کتاب''' ===
== '''گزیده‌ای از محتوای کتاب''' ==
ناگهان یادم آمد که [[نماز]] عشا را نخوانده‌ام. مشغول خواندن تعقیبات [[نماز]] مغرب بودم که برای [[بازجویی]] مرا بردند به مقر. برای وضوگرفتن و یا تیمم‌کردن امکانی وجود نداشت. اما [[نماز]] وظیفه و تکلیفی بود که در هیچ وضعیتی از انسان ساقط نمی‌شد. ابتدا مدتی سرپا ایستادم تا تعادل ایستادنم بر روی دو پا برقرار شود الله‌اکبر ... و حمد و سوره را خواندم. به رکوع رفتم و برخاستم. لحظه سختی بود. اکنون می‌بایست به سجده می‌رفتم. فکر اینجایش را نکرده بودم که برای سجده‌رفتن بایستی کف هر دو دستم را بر روی زمین قرار دهم، اما من که دست‌هایم از پشت کمر به شکلی بسیار تنگ و فشرده به همدیگر قفل شده بود و در حالت عادی هم نمی‌توانستم تعادل خود را حفظ کنم، چند لحظه همین‌طور مردد سرپا ماندم ...<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref> .
ناگهان یادم آمد که [[نماز]] عشا را نخوانده‌ام. مشغول خواندن تعقیبات [[نماز]] مغرب بودم که برای [[بازجویی]] مرا بردند به مقر. برای وضوگرفتن و یا تیمم‌کردن امکانی وجود نداشت. اما [[نماز]] وظیفه و تکلیفی بود که در هیچ وضعیتی از انسان ساقط نمی‌شد. ابتدا مدتی سرپا ایستادم تا تعادل ایستادنم بر روی دو پا برقرار شود الله‌اکبر ... و حمد و سوره را خواندم. به رکوع رفتم و برخاستم. لحظه سختی بود. اکنون می‌بایست به سجده می‌رفتم. فکر اینجایش را نکرده بودم که برای سجده‌رفتن بایستی کف هر دو دستم را بر روی زمین قرار دهم، اما من که دست‌هایم از پشت کمر به شکلی بسیار تنگ و فشرده به همدیگر قفل شده بود و در حالت عادی هم نمی‌توانستم تعادل خود را حفظ کنم، چند لحظه همین‌طور مردد سرپا ماندم ...<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref> .


=== کتابشناسی ===
== نیز نگاه کنید به ==
 
* [[اسارت و اسیران]]
* [[شکنجه در اسارت]]
* [[اردوگاه]]
 
== کتابشناسی ==
<references />
[[رده:اسارت و اسیران]]
[[رده:شکنجه در اسارت]]
[[رده:افراد (آزاده‌ها)]]
[[رده:کتاب]]

نسخهٔ ‏۱۳ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۳

بیان خاطراتی از آزادگان ایرانی اسیر در اردوگاه‌های عراق است.

فراداده کتاب

تبسم اشک ها

نویسنده: عبدالمجید اکبرنیا

ویراستار: علی زندی

حروف‌چین و صفحه‌آرا: مریم مردانی

لیتوگرافی، ‌چاپ و صحافی: پرتو- باقری

نوبت و سال چاپ: اول، 1389

شمارگان: 2000

قیمت پشت جلد: 45000 ریال

تعداد صفحات: 262/ مصور

شابک: 1-51-5013-600-978

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب(خاطره)

معرفی کتاب

تبسم اشک‌ها بیان خاطراتی از آزادگان ایرانی اسیر در اردوگاه های عراق است. خاطراتی از نحوه اسارت و اوضاع اسرای ایرانی در اردوگاه های رژیم بعث عراق و سختی‌ها و شکنجه‌های جسمی و شکنجه های روحی آنان در این اردوگاه ها که نشان‌دهنده وجود روح مقاومت و اخلاص در این آزادگان دارد. نگارنده به نقل از آزادگان، بدون بزرگ‌نمایی وقایع آنها را به نگارش درآورده و توضیح داده است که چرا صدام و رژیم‌های حامی او علی‌رغم فشار زیادی که به ایران آوردند نتوانستند در روحیه مقاوم مردم به‌ویژه آزادگان خلل ایجاد کرده و آنها را نسبت به نظام جمهوری اسلامی ایران بدبین و مأیوس کنند.

عبدالمجید اکبرنیا جانباز و آزاده دزفولی سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی به اسارت درآمد. سال‌های اسارت این آزاده در اردوگاه رمادی 1(کمپ6)، اردوگاه رمادی 2(کمپ7)، اردوگاه موصل 1 و اردوگاه موصل 2 سپری شد.

گزیده‌ای از محتوای کتاب

ناگهان یادم آمد که نماز عشا را نخوانده‌ام. مشغول خواندن تعقیبات نماز مغرب بودم که برای بازجویی مرا بردند به مقر. برای وضوگرفتن و یا تیمم‌کردن امکانی وجود نداشت. اما نماز وظیفه و تکلیفی بود که در هیچ وضعیتی از انسان ساقط نمی‌شد. ابتدا مدتی سرپا ایستادم تا تعادل ایستادنم بر روی دو پا برقرار شود الله‌اکبر ... و حمد و سوره را خواندم. به رکوع رفتم و برخاستم. لحظه سختی بود. اکنون می‌بایست به سجده می‌رفتم. فکر اینجایش را نکرده بودم که برای سجده‌رفتن بایستی کف هر دو دستم را بر روی زمین قرار دهم، اما من که دست‌هایم از پشت کمر به شکلی بسیار تنگ و فشرده به همدیگر قفل شده بود و در حالت عادی هم نمی‌توانستم تعادل خود را حفظ کنم، چند لحظه همین‌طور مردد سرپا ماندم ...[۱] .

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،