بازخوانی چند روز در اسارت: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «'''اردوگاه رمادی 9''' === دوشنبه ـ ۵ فروردین ۱۳۶۴ === دوازده روز از مجروحیتم میگذشت و دستم هنوز بخیه نشده بود. هربار به کلاهرنگیها میگفتم چشمغرهای میرفتند و میگفتند «بالنوبه». بالاخره نوبت به من رسید و بهیاری که به او سائر میگفتند صدای...» ایجاد کرد) |
(←پاورقی) |
||
| (یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
| خط ۲: | خط ۲: | ||
=== دوشنبه ـ ۵ فروردین ۱۳۶۴ === | === دوشنبه ـ ۵ فروردین ۱۳۶۴ === | ||
دوازده روز از مجروحیتم | دوازده روز از مجروحیتم میگذشت و دستم هنوز بخیه نشده بود. هربار به کلاهرنگیها میگفتم چشمغرهای میرفتند و میگفتند «بالنوبه». بالاخره نوبت به من رسید و بهیاری که به او سائر میگفتند صدایم کرد. سائر جوانی بچهشکل بود و به هرکسی میرسید اشکش را درمیآورد. از وسایل توی دستش فهمیدم چه کارم دارد. دو زانو جلویش نشستم و سرم را برگرداندم. سائر قیچیاش را توی زخم فرو کرد تا گوشتهای مرده دستم را در بیاورد. در همان حال ترانهای عربی میخواند و با صدای بلند میخندید. انگارنهانگار طرفش یک آدم بود و درد میکشید. هربار که نوک قیچیاش در دستم میرفت آه از نهادم بلند میشد. برای تحمل دردی که میکشیدم دندانهایم را بههم میفشردم. میترسیدم چیزی بگویم بدتر کند. بالاخره سوزن بخیه را برداشت و شروع به دوختن کرد. به دلیل عفونت دستم دو طرف زخم بههم نمیرسید. هربار که نخ بخیه را میکشید گوشتم پاره میشد. | ||
خداخدامیکردم زودتر بخیهام تمام شود و نفس راحتی بکشم! | خداخدامیکردم زودتر بخیهام تمام شود و نفس راحتی بکشم! | ||
بعضی از مجروحان آسایشگاه نسبت به بقیه شرایط سختتری داشتند. یکی از آنها نادر منصورآبادی، همافر نیروی هوایی بوشهر، بود. نادر یک دست و دو پایش تیر خورده بود و بهسختی راه | بعضی از مجروحان آسایشگاه نسبت به بقیه شرایط سختتری داشتند. یکی از آنها نادر منصورآبادی، همافر نیروی هوایی بوشهر، بود. نادر یک دست و دو پایش تیر خورده بود و بهسختی راه میرفت. یکی دیگر ابوطالب نظری<sup>[1]</sup> بود که در بازار رضای مشهد مغازه داشت. ابوطالب تیر به چشم چپش خورده و یکطرف صورتش کبود شده بود. حسین آخوندزاده هم ترکش بزرگی به مثانهاش خورده بود و مدام ناله میکرد. هر روز که میگذشت بوی تعفن زخم در آسایشگاه بیشتر میشد. بهیارهای عراقی هفتهای دوبار برای رسیدگی به مجروحان به [[اردوگاه]] میآمدند. آنها هروقت کیفشان کوک بود پانسمان ما را عوض میکردند؛ هروقت هم نه، چرخی در آسایشگاه میزدند و میرفتند. بعضی از بچهها زرنگی میکردند و مقداری لوازم درمانی کش میرفتند. | ||
=== چهارشنبه ـ ۷ فروردین ۱۳۶۴ === | === چهارشنبه ـ ۷ فروردین ۱۳۶۴ === | ||
صبح زود خبر شهادت غلامعلی معتمدی<sup>[2]</sup> در [[اردوگاه]] پیچید. غلامعلی در عملیات بدر از ناحیه سر مجروح شده بود و خیلی درد | صبح زود خبر شهادت غلامعلی معتمدی<sup>[2]</sup> در [[اردوگاه]] پیچید. غلامعلی در عملیات بدر از ناحیه سر مجروح شده بود و خیلی درد میکشید. چند روز پیش نگهبانی به نام جواد با کابل به سرش زده بود. بعد از شهادتش محمدرضا عروجی<sup>[3]</sup> میگفت:<blockquote>غلامعلی خیلی [[نماز]] میخوند. یهروز بهش گفتم: چرا اینقدر [[نماز]] میخونی؟!</blockquote>آروم گفت: <blockquote>مگه اینجا بهجز [[نماز]] کار دیگهای هم داریم!</blockquote>روز شهادتش بعد از [[نماز]] صبح به سجده رفت. مثل همیشه سجدهاش خیلی طول کشید. هر چی صداش زدیم بلند نشد. رفتیم جلوی پنجره و نگهبانای عراقی رو صدا زدیم. در آسایشگاه که باز شد به کمک یکی از بچهها بردیمش پایین. صورتِش کبود شده بود و بهسختی نفس میکشید. دهنمو رو دهنش گذاشتم و تا تونستم بهش تنفس دادم؛ فایدهای نداشت. چند دقیقه بعد غلامعلی رفت و روح پاکش به [[شهدای اسیر|شهدا]] پیوست. مثِ اینکه قسمت ما نبود بیشتر خدمتش باشیم. | ||
آنروز جوان هجدهساله فرخشهری از بین ما رفت و نام خود را بهعنوان اولین [[شهید و شهادت|شهید]] [[اردوگاه]] ثبت کرد. عراقیها پیکر مطهرش را به قبرستان رمادی بردند و در محل مخصوص [[اسرا]]<nowiki/>ی ایرانی دفن کردند. | |||
=== یکشنبه ـ ۱۱ فروردین ۱۳۶۴ === | === یکشنبه ـ ۱۱ فروردین ۱۳۶۴ === | ||
سر ظهر یک آمبولانس نظامی وارد حیاط قاطع شد. جلوی پنجرهها جمع شدیم تا ببینیم اسیر جدیدی آوردهاند یا | سر ظهر یک آمبولانس نظامی وارد حیاط قاطع شد. جلوی پنجرهها جمع شدیم تا ببینیم اسیر جدیدی آوردهاند یا میخواهند کسی را ببرند. چند دقیقه بعد ده اسیر مجروح از آمبولانس پیاده شد.<sup>[4]</sup> یکی از آنها نوجوانی با دشداشه نارنجی بود که با دو عصای زیربغلی میآمد. خوب نگاه کردم او را شناختم؛ سیدمحمد مرتضایی بود. عراقیها پای چپش را از بالای ران قطع کرده بودند. با دیدن او خیلی خوشحال شدم. از طرفی هم ناراحت شدم که پایش را در نوجوانی از دست داده بود. سیدمحمد از کنار آسایشگاه ما رد شد و بهطرف آسایشگاه ۴ رفت. از گوشه پنجره تا توانستم نگاهش کردم. خداخدا میکردم زودتر بیرون برویم و او را ببینم. | ||
ساعت ۵ عصر در آسایشگاه را باز کردند. باعجله به انتهای راهرو رفتم. روبهروی آسایشگاه ۴ اتاقکی بود که بعدها به آسایشگاه دهنفره معروف شد. عراقیها همه آن ده نفر را در آن اتاق جای داده بودند. نگاهی به داخل کردم؛ سیدمحمد گوشهای نشسته بود و با بچهها خوشوبش | ساعت ۵ عصر در آسایشگاه را باز کردند. باعجله به انتهای راهرو رفتم. روبهروی آسایشگاه ۴ اتاقکی بود که بعدها به آسایشگاه دهنفره معروف شد. عراقیها همه آن ده نفر را در آن اتاق جای داده بودند. نگاهی به داخل کردم؛ سیدمحمد گوشهای نشسته بود و با بچهها خوشوبش میکرد. انگارنهانگار که پایش قطع شده بود. بهطرفش رفتم و گفتم: | ||
چرا پاتو قطع کردن؟! | چرا پاتو قطع کردن؟! | ||
لبخندی زد و گفت: نمیدونم؛ کردن دیگه! | لبخندی زد و گفت:<blockquote>نمیدونم؛ کردن دیگه!</blockquote>بعدها ماجرای مجروحیتش را پرسیدم؛ گفت:<blockquote>اونروز بهطرف دشمن پیشروی کرده بودیم. نزدیک بود تو محاصره قرار بگیریم که دستور عقبنشینی داده شد. به ستون ۱ شدیم و بهصورت نیمخیزدو شروع به عقبرفتن کردیم. آرپیجیزنا از کنار جاده بهطرف دشمن شلیک میکردن. ما که رسیدیم چند دقیقه صبر کردن تا رد بشیم. من آخرای ستون بودم. یکی از آرپیجیزنا به خیال اینکه همه رفتن شلیک کرد و آتیش عقبهش به پای من خورد. اولش فکر نمیکردم اتفاق خاصی پیش اومده باشه. کمی که رفتم پام سنگین شد و نتونستم قدمازقدم بردارم. تو [[استخبارات]] فهمیدم که بعدش یه تیر قناصه هم به پام خورده!</blockquote> | ||
لبخندی زد و ادامه داد:<blockquote>البته برای منم بد نشد. هم پامو فرستادم بهشت برام جا بگیره؛ هم مثل امام موسیبن جعفر <sup>(ع)</sup> توفیق زندونای عراق نصیبم شد؛ هم دوستای خوبی مثل تو پیدا کردم.</blockquote>در قاطع ۱ چهار جانباز قطع پا داشتیم. یکی از آنها سیدمحمد مرتضایی بود که پای چپش را از بالای ران قطع کرده بودند. دو نفر دیگر شمسالله بختیاری<sup>[5]</sup> و داوود نواب<sup>[6]</sup> بودند که پای چپشان از زیر زانو قطع شده بود. محمدرضا شریفزاده<sup>[7]</sup> هم پای راستش از کنار قوزک قطع شده بود. ماجرای قطع پای شریفزاده در نوع خودش عجیب بود. یکروز ماجرای پایش را پرسیدم، گفت:<blockquote>تو عملیات شیشتا تیر به شکمم خورد. عراقیا منو بردن [[بیمارستان]] تموز رمادی. تو [[بیمارستان]] یه وزنه ده کیلویی به پای راستم آویزون کردن. هر چی میگفتم پام چیزیش نیس، گوش نمیدادن. بعد از ۳۳ روز یکی از دکترا گفت پات سیاه شده و باید قطعش کنیم. منو بردن اتاق عمل و انگشتای پامو قطع کردن. چند روز بعد پام عفونت کرد؛ فرستادنم [[بیمارستان نظامی الرشید بغداد|بیمارستان الرشید]] بغداد. اونجا هم پامو از قوزک قطع کردن!</blockquote>بچههای قطع پا با مشکلات زیادی مانند کمبود عصا بودند. با اینحال کارهای شخصیشان را خودشان انجام میدادند و در کارهای عمومی آسایشگاه همکاری میکردند. ماههای اول سال ۶۴ رزمندگان اسلام عملیاتهای ظفر، قدس و قادر را انجام دادند. عراقیها [[اسرا]]<nowiki/>یی که در این عملیاتها میگرفتند را به قاطع 2 میآوردند. | |||
در بین [[اسرا]]<nowiki/>ی جدید ده نفر قطع پای زیر زانو داشتیم. از آن ده نفر موسی وفادار<sup>[8]</sup>، حسن عشقی<sup>[9]</sup>، غلامرضا بیات<sup>[10]</sup> و مصطفی ثروتی<sup>[11]</sup> پای راستشان قطع بود؛ | |||
محمدرضا فروغی<sup>[12]</sup>، رمضان قمری<sup>[13]</sup>، داراب زکیزاده<sup>[14]</sup>، ابراهیم رمضانی<sup>[15]</sup> و محمدعلی برزگر<sup>[16]</sup> پای چپشان قطع بود؛ | |||
مهدی پیرزاد<sup>[17]</sup> هم پاشنه پای چپش رفته بود. | |||
سالهای اول که [[اسیران جنگ|اسیر]] کمتر بود عراقیها سالی یکبار کفش کتانی میدادند. هربار که کفش میدادند بچههای قطع پا لنگههای اضافیاش را جفت میکردند و به فوتبالیستها میدادند. | |||
بعضی از بچهها شرایط متفاوتی نسبت به بقیه داشتند. سیدمحمد مرتضایی پدرش سال گذشته در عملیات خیبر مفقودالاثر شده بود. جاوید فتوحی برادرش دو سال پیش در عملیات والفجر مقدماتی مفقودالاثر شده بود. | بعضی از بچهها شرایط متفاوتی نسبت به بقیه داشتند. سیدمحمد مرتضایی پدرش سال گذشته در عملیات خیبر مفقودالاثر شده بود. جاوید فتوحی برادرش دو سال پیش در عملیات والفجر مقدماتی مفقودالاثر شده بود. علیاکبر ناصری<sup>[18]</sup> برادرش سه سال پیش در عملیات فتحالمبین شهید شده بود. برادر محمود جهانبخش<sup>[19]</sup> در عملیات بدر که خودش اسیر میشود به شهادت رسیده بود. محمدرضا و عباس صدیقی دو برادری اسیر شده بودند. محمدحسین شیری<sup>[20]</sup>، قدمعلی اسحاقیان<sup>[21]</sup>، عبدالله طالبی<sup>[22]</sup>، امین غریبی<sup>[23]</sup> و محمد صادقیان<sup>[24]</sup> برادرشان در اردوگاه دیگری بود. سیدرضا کاظمی<sup>[25]</sup>، محمدرضا احرامیان<sup>[26]</sup> و شعبانعلی صادقیان تازه ازدواج کرده بودند. حسین آخوندزاده هم دختری به نام فاطمه داشت که مدتی پیش گم شده بود. آخوندزاده هر وقت درباره دخترش حرف میزد بغضش میترکید و اشک از گونهاش سرازیر میشد.<sup>[27]</sup> | ||
در اردوگاه چهار نفر داشتیم که تیر به فکشان خورده و دندانهایشان شکسته بود. یکی از آنها فرمانده دلاور نیشابوری محمدباقر درودی<sup>[28]</sup> بود. آقای درودی شخصیتی متین داشت و استواری در | در [[اردوگاه]] چهار نفر داشتیم که تیر به فکشان خورده و دندانهایشان شکسته بود. یکی از آنها فرمانده دلاور نیشابوری محمدباقر درودی<sup>[28]</sup> بود. آقای درودی شخصیتی متین داشت و استواری در چهرهاش موج میزد. نفر دوم بسیجی اهوازی علی برهان<sup>[29]</sup> و نفر سوم بسیجی یزدی باقر حیدری<sup>[30]</sup> بود. نفر چهارم هم سرباز تهرانی سیدجواد صفوی<sup>[31]</sup> بود. این چهار نفر و بعضی دیگر از مجروحان شرایط بسیار سختی داشتند. علیرضا اصفهانی<sup>[32]</sup> ترکش به کمرش خورده و قطع نخاع شده بود. علیاکبر یوسفزاده<sup>[33]</sup>، مجید خورشیدی<sup>[34]</sup> و محسن حاجیقاضی<sup>[35]</sup> تیر به سرشان خورده و نصف بدنشان فلج شده بود. شعبانعلی صادقیان، فریبرز خوبنژاد، قدرتالله رضوی<sup>[36]</sup> و علیرضا میرشمسی<sup>[37]</sup> کمرشان آسیب دیده بود و نمیتوانستند راه بروند. فریدون همتی<sup>[38]</sup> هم هر دوپایش شکسته و از کمر به پایین توی گچ بود. | ||
یکی از مجروحان که شرایط سختی داشت «علیمحمد صادقیان» بود. علیمحمد در جبهه مسئول تدارکات گروهان ما بود. در عملیات | یکی از مجروحان که شرایط سختی داشت «علیمحمد صادقیان» بود. علیمحمد در جبهه مسئول تدارکات گروهان ما بود. در عملیات گلولهای به پیشانیاش میخورد و عصب چشم راستش قطع میشود. اسیر که میشود عراقیها هفت گلوله روی سرش خالی میکنند. یکی از گلولهها به چشم چپش میخورد و بینایی آن هم از بین میرود. یکروز درباره [[بیمارستان]] تموز صحبت میکردیم؛ آه سردی کشید و گفت: <blockquote>تو [[بیمارستان]] یه پزشک عراقی بود به نام دکتر سعدی که فارسی خوب صحبت میکرد. میگفت پیشاز انقلاب دانشگاه شیراز درس میخونده. دکتر سعدی چشم منو بدون بیهوشی تخلیه کرد. موقع عمل طاقت نیاوُردم و شروع به ناله کردم. یکی از عراقیا سیلی محکمی به صورتم زد که دنیا رو سرم خراب شد!</blockquote>چشم راست علیمحمد ظاهر سالمی داشت؛ برای همین نگهبانها به او گیر میدادند که میبیند. آنها گاهی علیمحمد را به غرفه<sup>[39]</sup> میبردند و به شیوه منحصربهفردی «تست بینایی» انجام میدادند. | ||
مدتی پیش سروانسمیر جای خودش را به سرگردحسین داده بود. یکروز نگهبانی به نام نبیل، علیمحمد را نزد فرمانده جدید [[اردوگاه]] میبرد. سرگرد نگاهی به صورتش میکند و | |||
میگوید:<blockquote>چشمات چی شده؟</blockquote>میگوید: <blockquote>چشم راستم عصبش قطع شده؛ چشم چپم هم تو بیمارستان تخلیه کردن. </blockquote>خودکارش را بهطرف چشم راست علیمحمد میبرد. وقتی مطمئن میشود که نمیبیند، میگوید: <blockquote>تو آدم بدی بودی؛ برای همین خدا چشماتو کور کرد.</blockquote>سرش را بالا میگیرد و میگوید:<blockquote>راضیام به رضای خدا</blockquote>شخصیت علیمحمد و نحوه جانبازیاش طوری بود که همه دوستش داشتیم. بعضی از بچهها مثل محمود غلامی، رسول پارساییان<sup>[40]</sup>، خلیل جعفری<sup>[41]</sup> و محمدحسین کریمی<sup>[42]</sup> همیشه همراهش بودند. ماههای اول پارچه سفیدی روی سرش میانداخت تا آفتاب اذیتش نکند. بعدها [[صلیب سرخ]] یک عینک آفتابی برایش آورد. در [[شکنجه|شکنجه]]های عمومی کسانی که میدیدند خودشان را زیر مشت و لگد دشمن جمع میکردند. علیمحمد نمیدانست از کجا برایش میآید و به کجای بدنش میخورد!<ref>بصری، محمدعلی(1403). [[زمستان می گذرد|زمستان میگذرد]]، تهران: انتشارات [https://www.mfpa.ir پیام آزادگان]،</ref> | |||
خودکارش را | |||
سرش را بالا | |||
شخصیت علیمحمد و نحوه | |||
== پاورقی == | == پاورقی == | ||
<small>[1]. آزاده و جانباز 70% ابوطالب نظری؛ تولد: فریمان، ۱ اسفند ۱۳۳۸؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۳۱ مرداد ۱۳۶۹</small> | <small>[1]. آزاده و جانباز 70% ابوطالب نظری؛ تولد: فریمان، ۱ اسفند ۱۳۳۸؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۳۱ مرداد ۱۳۶۹</small> | ||
<small>[2]. آزاده و جانباز شهید غلامعلی معتمدی قهفرخی؛ تولد: فرخشهر، 1 مرداد ۱۳۴۵؛ اسارت: 27 اسفند ۱۳۶۳؛ شهادت: ۷ فروردین ۱۳۶۴ (پیکر مطهر وی ۱ مرداد ۱۳۸۱ همراه با پیکرهای مطهر 570 آزاده شهید دیگر به وطن بازگشت و در گلزار شهدای | <small>[2]. آزاده و جانباز شهید غلامعلی معتمدی قهفرخی؛ تولد: فرخشهر، 1 مرداد ۱۳۴۵؛ اسارت: 27 اسفند ۱۳۶۳؛ شهادت: ۷ فروردین ۱۳۶۴ (پیکر مطهر وی ۱ مرداد ۱۳۸۱ همراه با پیکرهای مطهر 570 آزاده شهید دیگر به وطن بازگشت و در گلزار شهدای بهشتصالح فرخشهر آرام گرفت.)</small> | ||
<small>[3]. آزاده و جانباز 55% محمدرضا عروجی؛ تولد: اهواز، 30 مهر ۱۳۴۳؛ اسارت: 26 اسفند ۱۳۶۳ تا 4 شهریور ۱۳۶۹</small> | <small>[3]. آزاده و جانباز 55% محمدرضا عروجی؛ تولد: اهواز، 30 مهر ۱۳۴۳؛ اسارت: 26 اسفند ۱۳۶۳ تا 4 شهریور ۱۳۶۹</small> | ||
<small>[4]. شهید محمدباقر درودی (نیشابور)، شهید قربانعلی رئیسی (اهواز)، سیدمحمد مرتضایی (تهران)، | <small>[4]. شهید محمدباقر درودی (نیشابور)، شهید قربانعلی رئیسی (اهواز)، سیدمحمد مرتضایی (تهران)، شمسالله بختیاری (داران)، شعبانعلی صادقیان (یزد)، سیدجواد صفوی (تهران)، منصور طهماسبی (تهران)، شجاع شمسی (بافت)، فریبرز خوبنژاد (بهمئی) و علی برهان (اهواز)</small> | ||
<small>[5]. آزاده و جانباز 70% | <small>[5]. آزاده و جانباز 70% شمسالله بختیاری؛ تولد: داران، 1 اردیبهشت ۱۳۴۱؛ اسارت: 22 اسفند ۱۳۶۳ تا 4 بهمن ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[6]. آزاده و جانباز 55% داوود نواب؛ تولد: تهران، 11 اردیبهشت ۱۳۴۵؛ اسارت: 28 اسفند ۱۳۶۳ تا 4 بهمن ۱۳۶۷</small> | <small>[6]. آزاده و جانباز 55% داوود نواب؛ تولد: تهران، 11 اردیبهشت ۱۳۴۵؛ اسارت: 28 اسفند ۱۳۶۳ تا 4 بهمن ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[7]. آزاده و جانباز 60% محمدرضا | <small>[7]. آزاده و جانباز 60% محمدرضا شریفزاده؛ تولد: میبد، 7 خرداد ۱۳۴۷؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 3 بهمن ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[8]. آزاده و جانباز 50% موسی وفادار؛ تولد: سراب، ۵ آذر ۱۳۴۴؛ اسارت: ۱۰ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷</small> | <small>[8]. آزاده و جانباز 50% موسی وفادار؛ تولد: سراب، ۵ آذر ۱۳۴۴؛ اسارت: ۱۰ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷</small> | ||
| خط ۷۷: | خط ۶۹: | ||
<small>[13]. آزاده و جانباز 55% رمضان قمری؛ تولد: تویسرکان، ۱ فروردین ۱۳۴۳؛ اسارت: ۱۲ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷</small> | <small>[13]. آزاده و جانباز 55% رمضان قمری؛ تولد: تویسرکان، ۱ فروردین ۱۳۴۳؛ اسارت: ۱۲ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[14]. آزاده و جانباز 70% داراب | <small>[14]. آزاده و جانباز 70% داراب زکیزاده؛ تولد: بندر انزلی، ۱ فروردین ۱۳۴۲؛ اسارت: ۶ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[15]. آزاده و جانباز 70% ابراهیم رمضانی | <small>[15]. آزاده و جانباز 70% ابراهیم رمضانی بندهقرایی؛ تولد: کاشمر، ۳ فروردین ۱۳۴۶؛ اسارت: ۲۴ شهریور ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[16]. آزاده و جانباز 30% محمدعلی برزگر؛ تولد: لنگرود، ۳۰ شهریور ۱۳۴۱؛ اسارت: ۴ تیر ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷</small> | <small>[16]. آزاده و جانباز 30% محمدعلی برزگر؛ تولد: لنگرود، ۳۰ شهریور ۱۳۴۱؛ اسارت: ۴ تیر ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷</small> | ||
| خط ۸۷: | خط ۷۹: | ||
<small>[18]. آزاده و جانباز 40% علیاکبر ناصری دستنائی؛ تولد: شهرکرد، ۲ اردیبهشت ۱۳۴۷؛ اسارت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹ (برادرش ناصر ۱ فروردین ۱۳۶۱ به شهادت رسید و در گلزار شهدای دستناء شهرکرد آرام گرفت.)</small> | <small>[18]. آزاده و جانباز 40% علیاکبر ناصری دستنائی؛ تولد: شهرکرد، ۲ اردیبهشت ۱۳۴۷؛ اسارت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹ (برادرش ناصر ۱ فروردین ۱۳۶۱ به شهادت رسید و در گلزار شهدای دستناء شهرکرد آرام گرفت.)</small> | ||
<small>[19]. آزاده و جانباز 35% محمود جهانبخش؛ تولد: اهواز، ۱۷ تیر ۱۳۴۵؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۴ شهریور ۱۳۶۹ (برادرش محمدعلی در عملیات بدر به شهادت رسید. پیکر مطهر وی ۱۶ آذر ۱۳۷۳ | <small>[19]. آزاده و جانباز 35% محمود جهانبخش؛ تولد: اهواز، ۱۷ تیر ۱۳۴۵؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۴ شهریور ۱۳۶۹ (برادرش محمدعلی در عملیات بدر به شهادت رسید. پیکر مطهر وی ۱۶ آذر ۱۳۷۳ پساز ده سال مفقودیت تشییع گردید. برادر دیگرش حمید ۵ دی ۱۳۶۵ شهید شد. پیکرهای مطهر شهدای جهانبخش در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفته است.)</small> | ||
<small>[20]. آزاده و جانباز شهید محمدحسین شیری؛ تولد: اردکان، ۴ تیر ۱۳۳۴؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳؛ شهادت: ۲۹ شهریور ۱۳۶۴ در اردوگاه رمادی ۳ (پیکر مطهر وی ۱ مرداد ۱۳۸۱ همراه با پیکرهای مطهر 570 آزاده شهید دیگر به وطن بازگشت و در گلزار شهدای احمدآباد اردکان آرام گرفت.)</small> | <small>[20]. آزاده و جانباز شهید محمدحسین شیری؛ تولد: اردکان، ۴ تیر ۱۳۳۴؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳؛ شهادت: ۲۹ شهریور ۱۳۶۴ در اردوگاه رمادی ۳ (پیکر مطهر وی ۱ مرداد ۱۳۸۱ همراه با پیکرهای مطهر 570 آزاده شهید دیگر به وطن بازگشت و در گلزار شهدای احمدآباد اردکان آرام گرفت.)</small> | ||
| خط ۱۰۳: | خط ۹۵: | ||
<small>[26]. آزاده و جانباز 35% محمدرضا احرامیان (جانشین گردان امامحسن ع تیپ الغدیر)؛ تولد: یزد، ۱۷ بهمن ۱۳۴۰؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹</small> | <small>[26]. آزاده و جانباز 35% محمدرضا احرامیان (جانشین گردان امامحسن ع تیپ الغدیر)؛ تولد: یزد، ۱۷ بهمن ۱۳۴۰؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹</small> | ||
<small>[27]. فاطمه آخوندزاده سال 1372 پیدا شد و | <small>[27]. فاطمه آخوندزاده سال 1372 پیدا شد و پساز شانزده سال به آغوش [[خانواده]] بازگشت. آقای آخوندزاده شش سال پساز پیدا شدن دخترش بر اثر جراحات جنگ به شهادت رسید.</small> | ||
<small>[28]. آزاده و جانباز 55% شهید | <small>[28]. آزاده و جانباز 55% شهید حاجمحمدباقر درودی (فرمانده گردان سیفالله لشکر 5 نصر)؛ تولد: نیشابور، ۲۰ فروردین ۱۳۳۴؛ اسارت: ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ تا ۲۸ مرداد ۱۳۶۹ (۲۲ اسفند ۱۳۷۷ برای مقابله با اشرار شمال شرق کشور عازم مأموریت بود که در اثر سانحه رانندگی به شهادت رسید. پیکر مطهر وی در بهشترضای مشهد بهخاک سپرده شد. سه واقعه مهم زندگی شهید درودی یعنی «اسارت»، «تشرف به حج» و «شهادت» ایشان در ۲۲ اسفند به وقوع پیوسته است.)</small> | ||
<small>[29]. آزاده و جانباز 50% علی برهان؛ تولد: اهواز، ۳۰ خرداد ۱۳۴۵؛ اسارت: ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ تا ۴ شهریور ۱۳۶۹</small> | <small>[29]. آزاده و جانباز 50% علی برهان؛ تولد: اهواز، ۳۰ خرداد ۱۳۴۵؛ اسارت: ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ تا ۴ شهریور ۱۳۶۹</small> | ||
| خط ۱۱۵: | خط ۱۰۷: | ||
<small>[32]. آزاده و جانباز 70% علیرضا لران اصفهانی؛ تولد: اصفهان، ۱ آبان ۱۳۴۴؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۸ آبان ۱۳۶۷</small> | <small>[32]. آزاده و جانباز 70% علیرضا لران اصفهانی؛ تولد: اصفهان، ۱ آبان ۱۳۴۴؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۸ آبان ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[33]. آزاده و جانباز 70% علیاکبر | <small>[33]. آزاده و جانباز 70% علیاکبر یوسفزاده نجفآبادی (یوسفیان)؛ تولد: نجفآباد، ۱۰ دی ۱۳۴۷؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۸ آبان ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[34]. آزاده و جانباز 70% دکتر مجید خورشیدی؛ تولد: تکاب، ۱ تیر ۱۳۴۸؛ اسارت: ۳ فروردین ۱۳۶۴ تا ۸ آبان ۱۳۶۷</small> | <small>[34]. آزاده و جانباز 70% دکتر مجید خورشیدی؛ تولد: تکاب، ۱ تیر ۱۳۴۸؛ اسارت: ۳ فروردین ۱۳۶۴ تا ۸ آبان ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[35]. آزاده و جانباز 70% محسن | <small>[35]. آزاده و جانباز 70% محسن حاجیقاضی؛ تولد: گرگان، ۱۸ اسفند ۱۳۴۶؛ اسارت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ تا ۸ آبان ۱۳۶۷</small> | ||
<small>[36]. آزاده و جانباز 50% | <small>[36]. آزاده و جانباز 50% قدرتالله رضوی (نظافتی)؛ تولد: گرگان، ۲۲ خرداد ۱۳۴۴؛ اسارت: ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ تا ۳ شهریور ۱۳۶۹</small> | ||
<small>[37]. آزاده و جانباز 50% علیرضا میرشمسی؛ تولد: یزد، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۴۶؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹</small> | <small>[37]. آزاده و جانباز 50% علیرضا میرشمسی؛ تولد: یزد، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۴۶؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹</small> | ||
| خط ۱۲۷: | خط ۱۱۹: | ||
<small>[38]. آزاده و جانباز 70% فریدون همتی؛ تولد: سمنان، ۱۸ شهریور ۱۳۴۱؛ اسارت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ تا ۲ شهریور ۱۳۶۹ (خاطرات مشترک فریدون همتی و مصطفی امامی را میتوانید در کتاب «در ویلای صدام» به قلم محمدرضا اسلامی بخوانید.)</small> | <small>[38]. آزاده و جانباز 70% فریدون همتی؛ تولد: سمنان، ۱۸ شهریور ۱۳۴۱؛ اسارت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ تا ۲ شهریور ۱۳۶۹ (خاطرات مشترک فریدون همتی و مصطفی امامی را میتوانید در کتاب «در ویلای صدام» به قلم محمدرضا اسلامی بخوانید.)</small> | ||
<small>[39]. اتاق | <small>[39]. اتاق نگهبانهای [[اردوگاه]]</small> | ||
<small>[40]. آزاده و جانباز 50% رسول پارساییان؛ تولد: یزد، 1 آبان ۱۳۴۴؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 1 شهریور ۱۳۶۹</small> | <small>[40]. آزاده و جانباز 50% رسول پارساییان؛ تولد: یزد، 1 آبان ۱۳۴۴؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 1 شهریور ۱۳۶۹</small> | ||
<small>[41]. آزاده و جانباز 35% خلیل جعفری | <small>[41]. آزاده و جانباز 35% خلیل جعفری نجفآبادی؛ تولد: تهران، ۱۰ فروردین ۱۳۴۷؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 1 شهریور ۱۳۶۹</small> | ||
<small>[42]. آزاده و جانباز 35% محمدحسین کریمی؛ تولد: تفت، 30 فروردین ۱۳۴۷؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 1 شهریور ۱۳۶۹</small> | <small>[42]. آزاده و جانباز 35% محمدحسین کریمی؛ تولد: تفت، 30 فروردین ۱۳۴۷؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 1 شهریور ۱۳۶۹</small> | ||
| خط ۱۴۳: | خط ۱۳۵: | ||
[[رده:اسارت و اسیران]] | [[رده:اسارت و اسیران]] | ||
[[رده:اسرا]] | [[رده:اسرا]] | ||
<references />تهیه و تنظیم: فرزانه قلعهقوند | |||
[[رده:شکنجه]] | |||
[[رده:شکنجه در اسارت]] | |||
[[رده:شکنجه های جسمی]] | |||
نسخهٔ کنونی تا ۱ سپتامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۱:۱۷
اردوگاه رمادی 9
دوشنبه ـ ۵ فروردین ۱۳۶۴
دوازده روز از مجروحیتم میگذشت و دستم هنوز بخیه نشده بود. هربار به کلاهرنگیها میگفتم چشمغرهای میرفتند و میگفتند «بالنوبه». بالاخره نوبت به من رسید و بهیاری که به او سائر میگفتند صدایم کرد. سائر جوانی بچهشکل بود و به هرکسی میرسید اشکش را درمیآورد. از وسایل توی دستش فهمیدم چه کارم دارد. دو زانو جلویش نشستم و سرم را برگرداندم. سائر قیچیاش را توی زخم فرو کرد تا گوشتهای مرده دستم را در بیاورد. در همان حال ترانهای عربی میخواند و با صدای بلند میخندید. انگارنهانگار طرفش یک آدم بود و درد میکشید. هربار که نوک قیچیاش در دستم میرفت آه از نهادم بلند میشد. برای تحمل دردی که میکشیدم دندانهایم را بههم میفشردم. میترسیدم چیزی بگویم بدتر کند. بالاخره سوزن بخیه را برداشت و شروع به دوختن کرد. به دلیل عفونت دستم دو طرف زخم بههم نمیرسید. هربار که نخ بخیه را میکشید گوشتم پاره میشد.
خداخدامیکردم زودتر بخیهام تمام شود و نفس راحتی بکشم!
بعضی از مجروحان آسایشگاه نسبت به بقیه شرایط سختتری داشتند. یکی از آنها نادر منصورآبادی، همافر نیروی هوایی بوشهر، بود. نادر یک دست و دو پایش تیر خورده بود و بهسختی راه میرفت. یکی دیگر ابوطالب نظری[1] بود که در بازار رضای مشهد مغازه داشت. ابوطالب تیر به چشم چپش خورده و یکطرف صورتش کبود شده بود. حسین آخوندزاده هم ترکش بزرگی به مثانهاش خورده بود و مدام ناله میکرد. هر روز که میگذشت بوی تعفن زخم در آسایشگاه بیشتر میشد. بهیارهای عراقی هفتهای دوبار برای رسیدگی به مجروحان به اردوگاه میآمدند. آنها هروقت کیفشان کوک بود پانسمان ما را عوض میکردند؛ هروقت هم نه، چرخی در آسایشگاه میزدند و میرفتند. بعضی از بچهها زرنگی میکردند و مقداری لوازم درمانی کش میرفتند.
چهارشنبه ـ ۷ فروردین ۱۳۶۴
صبح زود خبر شهادت غلامعلی معتمدی[2] در اردوگاه پیچید. غلامعلی در عملیات بدر از ناحیه سر مجروح شده بود و خیلی درد میکشید. چند روز پیش نگهبانی به نام جواد با کابل به سرش زده بود. بعد از شهادتش محمدرضا عروجی[3] میگفت:
غلامعلی خیلی نماز میخوند. یهروز بهش گفتم: چرا اینقدر نماز میخونی؟!
آروم گفت:
مگه اینجا بهجز نماز کار دیگهای هم داریم!
روز شهادتش بعد از نماز صبح به سجده رفت. مثل همیشه سجدهاش خیلی طول کشید. هر چی صداش زدیم بلند نشد. رفتیم جلوی پنجره و نگهبانای عراقی رو صدا زدیم. در آسایشگاه که باز شد به کمک یکی از بچهها بردیمش پایین. صورتِش کبود شده بود و بهسختی نفس میکشید. دهنمو رو دهنش گذاشتم و تا تونستم بهش تنفس دادم؛ فایدهای نداشت. چند دقیقه بعد غلامعلی رفت و روح پاکش به شهدا پیوست. مثِ اینکه قسمت ما نبود بیشتر خدمتش باشیم.
آنروز جوان هجدهساله فرخشهری از بین ما رفت و نام خود را بهعنوان اولین شهید اردوگاه ثبت کرد. عراقیها پیکر مطهرش را به قبرستان رمادی بردند و در محل مخصوص اسرای ایرانی دفن کردند.
یکشنبه ـ ۱۱ فروردین ۱۳۶۴
سر ظهر یک آمبولانس نظامی وارد حیاط قاطع شد. جلوی پنجرهها جمع شدیم تا ببینیم اسیر جدیدی آوردهاند یا میخواهند کسی را ببرند. چند دقیقه بعد ده اسیر مجروح از آمبولانس پیاده شد.[4] یکی از آنها نوجوانی با دشداشه نارنجی بود که با دو عصای زیربغلی میآمد. خوب نگاه کردم او را شناختم؛ سیدمحمد مرتضایی بود. عراقیها پای چپش را از بالای ران قطع کرده بودند. با دیدن او خیلی خوشحال شدم. از طرفی هم ناراحت شدم که پایش را در نوجوانی از دست داده بود. سیدمحمد از کنار آسایشگاه ما رد شد و بهطرف آسایشگاه ۴ رفت. از گوشه پنجره تا توانستم نگاهش کردم. خداخدا میکردم زودتر بیرون برویم و او را ببینم.
ساعت ۵ عصر در آسایشگاه را باز کردند. باعجله به انتهای راهرو رفتم. روبهروی آسایشگاه ۴ اتاقکی بود که بعدها به آسایشگاه دهنفره معروف شد. عراقیها همه آن ده نفر را در آن اتاق جای داده بودند. نگاهی به داخل کردم؛ سیدمحمد گوشهای نشسته بود و با بچهها خوشوبش میکرد. انگارنهانگار که پایش قطع شده بود. بهطرفش رفتم و گفتم:
چرا پاتو قطع کردن؟!
لبخندی زد و گفت:
نمیدونم؛ کردن دیگه!
بعدها ماجرای مجروحیتش را پرسیدم؛ گفت:
اونروز بهطرف دشمن پیشروی کرده بودیم. نزدیک بود تو محاصره قرار بگیریم که دستور عقبنشینی داده شد. به ستون ۱ شدیم و بهصورت نیمخیزدو شروع به عقبرفتن کردیم. آرپیجیزنا از کنار جاده بهطرف دشمن شلیک میکردن. ما که رسیدیم چند دقیقه صبر کردن تا رد بشیم. من آخرای ستون بودم. یکی از آرپیجیزنا به خیال اینکه همه رفتن شلیک کرد و آتیش عقبهش به پای من خورد. اولش فکر نمیکردم اتفاق خاصی پیش اومده باشه. کمی که رفتم پام سنگین شد و نتونستم قدمازقدم بردارم. تو استخبارات فهمیدم که بعدش یه تیر قناصه هم به پام خورده!
لبخندی زد و ادامه داد:
البته برای منم بد نشد. هم پامو فرستادم بهشت برام جا بگیره؛ هم مثل امام موسیبن جعفر (ع) توفیق زندونای عراق نصیبم شد؛ هم دوستای خوبی مثل تو پیدا کردم.
در قاطع ۱ چهار جانباز قطع پا داشتیم. یکی از آنها سیدمحمد مرتضایی بود که پای چپش را از بالای ران قطع کرده بودند. دو نفر دیگر شمسالله بختیاری[5] و داوود نواب[6] بودند که پای چپشان از زیر زانو قطع شده بود. محمدرضا شریفزاده[7] هم پای راستش از کنار قوزک قطع شده بود. ماجرای قطع پای شریفزاده در نوع خودش عجیب بود. یکروز ماجرای پایش را پرسیدم، گفت:
تو عملیات شیشتا تیر به شکمم خورد. عراقیا منو بردن بیمارستان تموز رمادی. تو بیمارستان یه وزنه ده کیلویی به پای راستم آویزون کردن. هر چی میگفتم پام چیزیش نیس، گوش نمیدادن. بعد از ۳۳ روز یکی از دکترا گفت پات سیاه شده و باید قطعش کنیم. منو بردن اتاق عمل و انگشتای پامو قطع کردن. چند روز بعد پام عفونت کرد؛ فرستادنم بیمارستان الرشید بغداد. اونجا هم پامو از قوزک قطع کردن!
بچههای قطع پا با مشکلات زیادی مانند کمبود عصا بودند. با اینحال کارهای شخصیشان را خودشان انجام میدادند و در کارهای عمومی آسایشگاه همکاری میکردند. ماههای اول سال ۶۴ رزمندگان اسلام عملیاتهای ظفر، قدس و قادر را انجام دادند. عراقیها اسرایی که در این عملیاتها میگرفتند را به قاطع 2 میآوردند.
در بین اسرای جدید ده نفر قطع پای زیر زانو داشتیم. از آن ده نفر موسی وفادار[8]، حسن عشقی[9]، غلامرضا بیات[10] و مصطفی ثروتی[11] پای راستشان قطع بود؛
محمدرضا فروغی[12]، رمضان قمری[13]، داراب زکیزاده[14]، ابراهیم رمضانی[15] و محمدعلی برزگر[16] پای چپشان قطع بود؛
مهدی پیرزاد[17] هم پاشنه پای چپش رفته بود.
سالهای اول که اسیر کمتر بود عراقیها سالی یکبار کفش کتانی میدادند. هربار که کفش میدادند بچههای قطع پا لنگههای اضافیاش را جفت میکردند و به فوتبالیستها میدادند.
بعضی از بچهها شرایط متفاوتی نسبت به بقیه داشتند. سیدمحمد مرتضایی پدرش سال گذشته در عملیات خیبر مفقودالاثر شده بود. جاوید فتوحی برادرش دو سال پیش در عملیات والفجر مقدماتی مفقودالاثر شده بود. علیاکبر ناصری[18] برادرش سه سال پیش در عملیات فتحالمبین شهید شده بود. برادر محمود جهانبخش[19] در عملیات بدر که خودش اسیر میشود به شهادت رسیده بود. محمدرضا و عباس صدیقی دو برادری اسیر شده بودند. محمدحسین شیری[20]، قدمعلی اسحاقیان[21]، عبدالله طالبی[22]، امین غریبی[23] و محمد صادقیان[24] برادرشان در اردوگاه دیگری بود. سیدرضا کاظمی[25]، محمدرضا احرامیان[26] و شعبانعلی صادقیان تازه ازدواج کرده بودند. حسین آخوندزاده هم دختری به نام فاطمه داشت که مدتی پیش گم شده بود. آخوندزاده هر وقت درباره دخترش حرف میزد بغضش میترکید و اشک از گونهاش سرازیر میشد.[27]
در اردوگاه چهار نفر داشتیم که تیر به فکشان خورده و دندانهایشان شکسته بود. یکی از آنها فرمانده دلاور نیشابوری محمدباقر درودی[28] بود. آقای درودی شخصیتی متین داشت و استواری در چهرهاش موج میزد. نفر دوم بسیجی اهوازی علی برهان[29] و نفر سوم بسیجی یزدی باقر حیدری[30] بود. نفر چهارم هم سرباز تهرانی سیدجواد صفوی[31] بود. این چهار نفر و بعضی دیگر از مجروحان شرایط بسیار سختی داشتند. علیرضا اصفهانی[32] ترکش به کمرش خورده و قطع نخاع شده بود. علیاکبر یوسفزاده[33]، مجید خورشیدی[34] و محسن حاجیقاضی[35] تیر به سرشان خورده و نصف بدنشان فلج شده بود. شعبانعلی صادقیان، فریبرز خوبنژاد، قدرتالله رضوی[36] و علیرضا میرشمسی[37] کمرشان آسیب دیده بود و نمیتوانستند راه بروند. فریدون همتی[38] هم هر دوپایش شکسته و از کمر به پایین توی گچ بود.
یکی از مجروحان که شرایط سختی داشت «علیمحمد صادقیان» بود. علیمحمد در جبهه مسئول تدارکات گروهان ما بود. در عملیات گلولهای به پیشانیاش میخورد و عصب چشم راستش قطع میشود. اسیر که میشود عراقیها هفت گلوله روی سرش خالی میکنند. یکی از گلولهها به چشم چپش میخورد و بینایی آن هم از بین میرود. یکروز درباره بیمارستان تموز صحبت میکردیم؛ آه سردی کشید و گفت:
تو بیمارستان یه پزشک عراقی بود به نام دکتر سعدی که فارسی خوب صحبت میکرد. میگفت پیشاز انقلاب دانشگاه شیراز درس میخونده. دکتر سعدی چشم منو بدون بیهوشی تخلیه کرد. موقع عمل طاقت نیاوُردم و شروع به ناله کردم. یکی از عراقیا سیلی محکمی به صورتم زد که دنیا رو سرم خراب شد!
چشم راست علیمحمد ظاهر سالمی داشت؛ برای همین نگهبانها به او گیر میدادند که میبیند. آنها گاهی علیمحمد را به غرفه[39] میبردند و به شیوه منحصربهفردی «تست بینایی» انجام میدادند.
مدتی پیش سروانسمیر جای خودش را به سرگردحسین داده بود. یکروز نگهبانی به نام نبیل، علیمحمد را نزد فرمانده جدید اردوگاه میبرد. سرگرد نگاهی به صورتش میکند و
میگوید:
چشمات چی شده؟
میگوید:
چشم راستم عصبش قطع شده؛ چشم چپم هم تو بیمارستان تخلیه کردن.
خودکارش را بهطرف چشم راست علیمحمد میبرد. وقتی مطمئن میشود که نمیبیند، میگوید:
تو آدم بدی بودی؛ برای همین خدا چشماتو کور کرد.
سرش را بالا میگیرد و میگوید:
راضیام به رضای خدا
شخصیت علیمحمد و نحوه جانبازیاش طوری بود که همه دوستش داشتیم. بعضی از بچهها مثل محمود غلامی، رسول پارساییان[40]، خلیل جعفری[41] و محمدحسین کریمی[42] همیشه همراهش بودند. ماههای اول پارچه سفیدی روی سرش میانداخت تا آفتاب اذیتش نکند. بعدها صلیب سرخ یک عینک آفتابی برایش آورد. در شکنجههای عمومی کسانی که میدیدند خودشان را زیر مشت و لگد دشمن جمع میکردند. علیمحمد نمیدانست از کجا برایش میآید و به کجای بدنش میخورد![۱]
پاورقی
[1]. آزاده و جانباز 70% ابوطالب نظری؛ تولد: فریمان، ۱ اسفند ۱۳۳۸؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۳۱ مرداد ۱۳۶۹
[2]. آزاده و جانباز شهید غلامعلی معتمدی قهفرخی؛ تولد: فرخشهر، 1 مرداد ۱۳۴۵؛ اسارت: 27 اسفند ۱۳۶۳؛ شهادت: ۷ فروردین ۱۳۶۴ (پیکر مطهر وی ۱ مرداد ۱۳۸۱ همراه با پیکرهای مطهر 570 آزاده شهید دیگر به وطن بازگشت و در گلزار شهدای بهشتصالح فرخشهر آرام گرفت.)
[3]. آزاده و جانباز 55% محمدرضا عروجی؛ تولد: اهواز، 30 مهر ۱۳۴۳؛ اسارت: 26 اسفند ۱۳۶۳ تا 4 شهریور ۱۳۶۹
[4]. شهید محمدباقر درودی (نیشابور)، شهید قربانعلی رئیسی (اهواز)، سیدمحمد مرتضایی (تهران)، شمسالله بختیاری (داران)، شعبانعلی صادقیان (یزد)، سیدجواد صفوی (تهران)، منصور طهماسبی (تهران)، شجاع شمسی (بافت)، فریبرز خوبنژاد (بهمئی) و علی برهان (اهواز)
[5]. آزاده و جانباز 70% شمسالله بختیاری؛ تولد: داران، 1 اردیبهشت ۱۳۴۱؛ اسارت: 22 اسفند ۱۳۶۳ تا 4 بهمن ۱۳۶۷
[6]. آزاده و جانباز 55% داوود نواب؛ تولد: تهران، 11 اردیبهشت ۱۳۴۵؛ اسارت: 28 اسفند ۱۳۶۳ تا 4 بهمن ۱۳۶۷
[7]. آزاده و جانباز 60% محمدرضا شریفزاده؛ تولد: میبد، 7 خرداد ۱۳۴۷؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 3 بهمن ۱۳۶۷
[8]. آزاده و جانباز 50% موسی وفادار؛ تولد: سراب، ۵ آذر ۱۳۴۴؛ اسارت: ۱۰ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷
[9]. آزاده و جانباز 55% حسن عشقی؛ تولد: شهریار، ۱ تیر ۱۳۴۴؛ اسارت: ۱۰ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷
[10]. آزاده و جانباز 55% غلامرضا (حسن) بیات؛ تولد: ملایر، ۱۰ دی ۱۳۴۴؛ اسارت: ۱۰ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷
[11]. آزاده و جانباز 65% مصطفی (جانشین) ثروتی؛ تولد: شفت، ۲ مهر ۱۳۴۷؛ اسارت: ۷ تیر ۱۳۶۴ تا ۴ بهمن ۱۳۶۷
[12]. آزاده و جانباز 50% دکتر محمدرضا فروغی؛ تولد: مبارکه، ۱۰ آذر ۱۳۴۸؛ اسارت: ۱۸ شهریور ۱۳۶۴ تا ۴ بهمن ۱۳۶۷
[13]. آزاده و جانباز 55% رمضان قمری؛ تولد: تویسرکان، ۱ فروردین ۱۳۴۳؛ اسارت: ۱۲ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷
[14]. آزاده و جانباز 70% داراب زکیزاده؛ تولد: بندر انزلی، ۱ فروردین ۱۳۴۲؛ اسارت: ۶ مرداد ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷
[15]. آزاده و جانباز 70% ابراهیم رمضانی بندهقرایی؛ تولد: کاشمر، ۳ فروردین ۱۳۴۶؛ اسارت: ۲۴ شهریور ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷
[16]. آزاده و جانباز 30% محمدعلی برزگر؛ تولد: لنگرود، ۳۰ شهریور ۱۳۴۱؛ اسارت: ۴ تیر ۱۳۶۴ تا ۳ بهمن ۱۳۶۷
[17]. آزاده و جانباز 43% محمدمهدی پیرزاد؛ تولد: فسا، ۱۴ مرداد ۱۳۴۴؛ اسارت: ۸ تیر ۱۳۶۴ تا ۳۰ مرداد ۱۳۶۹
[18]. آزاده و جانباز 40% علیاکبر ناصری دستنائی؛ تولد: شهرکرد، ۲ اردیبهشت ۱۳۴۷؛ اسارت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹ (برادرش ناصر ۱ فروردین ۱۳۶۱ به شهادت رسید و در گلزار شهدای دستناء شهرکرد آرام گرفت.)
[19]. آزاده و جانباز 35% محمود جهانبخش؛ تولد: اهواز، ۱۷ تیر ۱۳۴۵؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۴ شهریور ۱۳۶۹ (برادرش محمدعلی در عملیات بدر به شهادت رسید. پیکر مطهر وی ۱۶ آذر ۱۳۷۳ پساز ده سال مفقودیت تشییع گردید. برادر دیگرش حمید ۵ دی ۱۳۶۵ شهید شد. پیکرهای مطهر شهدای جهانبخش در گلستان شهدای اصفهان آرام گرفته است.)
[20]. آزاده و جانباز شهید محمدحسین شیری؛ تولد: اردکان، ۴ تیر ۱۳۳۴؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳؛ شهادت: ۲۹ شهریور ۱۳۶۴ در اردوگاه رمادی ۳ (پیکر مطهر وی ۱ مرداد ۱۳۸۱ همراه با پیکرهای مطهر 570 آزاده شهید دیگر به وطن بازگشت و در گلزار شهدای احمدآباد اردکان آرام گرفت.)
[21]. آزاده و جانباز 35% دفاع مقدس و رزمنده مدافع حرم حجهالاسلام قدمعلی اسحاقیان دُرچه؛ تولد: اصفهان، ۱ فروردین ۱۳۴۶؛ اسارت: ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ تا ۳۰ آبان ۱۳۶۹
[22]. آزاده و جانباز 40% عبدالله طالبی احمدآبادی؛ تولد: کربلا، ۱۸ آبان ۱۳۴۷؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹
[23]. آزاده و جانباز 55% امین غریبی فلاحیه؛ تولد: اهواز، ۱۸ دی ۱۳۴۸؛ اسارت: ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ تا ۴ شهریور ۱۳۶۹
[24]. آزاده و جانباز 35% محمد (اوساحاجی) صادقیان؛ تولد: یزد، ۱ اسفند 1333؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۲۶ مرداد ۱۳۶۹
[25]. آزاده و جانباز 35% سیدرضا کاظمی (مسئول سازماندهی لشکر 5 نصر مشهد)؛ تولد: کاشمر، ۱۷ فروردین ۱۳۴۲؛ اسارت: ۲۰ اسفند ۱۳۶۳ تا ۴ شهریور ۱۳۶۹
[26]. آزاده و جانباز 35% محمدرضا احرامیان (جانشین گردان امامحسن ع تیپ الغدیر)؛ تولد: یزد، ۱۷ بهمن ۱۳۴۰؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹
[27]. فاطمه آخوندزاده سال 1372 پیدا شد و پساز شانزده سال به آغوش خانواده بازگشت. آقای آخوندزاده شش سال پساز پیدا شدن دخترش بر اثر جراحات جنگ به شهادت رسید.
[28]. آزاده و جانباز 55% شهید حاجمحمدباقر درودی (فرمانده گردان سیفالله لشکر 5 نصر)؛ تولد: نیشابور، ۲۰ فروردین ۱۳۳۴؛ اسارت: ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ تا ۲۸ مرداد ۱۳۶۹ (۲۲ اسفند ۱۳۷۷ برای مقابله با اشرار شمال شرق کشور عازم مأموریت بود که در اثر سانحه رانندگی به شهادت رسید. پیکر مطهر وی در بهشترضای مشهد بهخاک سپرده شد. سه واقعه مهم زندگی شهید درودی یعنی «اسارت»، «تشرف به حج» و «شهادت» ایشان در ۲۲ اسفند به وقوع پیوسته است.)
[29]. آزاده و جانباز 50% علی برهان؛ تولد: اهواز، ۳۰ خرداد ۱۳۴۵؛ اسارت: ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ تا ۴ شهریور ۱۳۶۹
[30]. آزاده و جانباز 35% باقر حیدری؛ تولد: یزد، ۱ فروردین ۱۳۴۵؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹
[31]. آزاده و جانباز 45% سیدجواد صفوی؛ تولد: تهران، ۱ شهریور ۱۳۴۳؛ اسارت: ۲۸ اسفند ۱۳۶۳ تا ۲ شهریور ۱۳۶۹
[32]. آزاده و جانباز 70% علیرضا لران اصفهانی؛ تولد: اصفهان، ۱ آبان ۱۳۴۴؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۸ آبان ۱۳۶۷
[33]. آزاده و جانباز 70% علیاکبر یوسفزاده نجفآبادی (یوسفیان)؛ تولد: نجفآباد، ۱۰ دی ۱۳۴۷؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۸ آبان ۱۳۶۷
[34]. آزاده و جانباز 70% دکتر مجید خورشیدی؛ تولد: تکاب، ۱ تیر ۱۳۴۸؛ اسارت: ۳ فروردین ۱۳۶۴ تا ۸ آبان ۱۳۶۷
[35]. آزاده و جانباز 70% محسن حاجیقاضی؛ تولد: گرگان، ۱۸ اسفند ۱۳۴۶؛ اسارت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ تا ۸ آبان ۱۳۶۷
[36]. آزاده و جانباز 50% قدرتالله رضوی (نظافتی)؛ تولد: گرگان، ۲۲ خرداد ۱۳۴۴؛ اسارت: ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ تا ۳ شهریور ۱۳۶۹
[37]. آزاده و جانباز 50% علیرضا میرشمسی؛ تولد: یزد، ۲۹ اردیبهشت ۱۳۴۶؛ اسارت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ تا ۱ شهریور ۱۳۶۹
[38]. آزاده و جانباز 70% فریدون همتی؛ تولد: سمنان، ۱۸ شهریور ۱۳۴۱؛ اسارت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ تا ۲ شهریور ۱۳۶۹ (خاطرات مشترک فریدون همتی و مصطفی امامی را میتوانید در کتاب «در ویلای صدام» به قلم محمدرضا اسلامی بخوانید.)
[39]. اتاق نگهبانهای اردوگاه
[40]. آزاده و جانباز 50% رسول پارساییان؛ تولد: یزد، 1 آبان ۱۳۴۴؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 1 شهریور ۱۳۶۹
[41]. آزاده و جانباز 35% خلیل جعفری نجفآبادی؛ تولد: تهران، ۱۰ فروردین ۱۳۴۷؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 1 شهریور ۱۳۶۹
[42]. آزاده و جانباز 35% محمدحسین کریمی؛ تولد: تفت، 30 فروردین ۱۳۴۷؛ اسارت: 23 اسفند ۱۳۶۳ تا 1 شهریور ۱۳۶۹
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ بصری، محمدعلی(1403). زمستان میگذرد، تهران: انتشارات پیام آزادگان،
تهیه و تنظیم: فرزانه قلعهقوند