هزار شب و یک شب(کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:هزارشب ویک شب.jpg|بندانگشتی|کتاب هزار شب و یک شب: خاطرات آزاده بیژن کریمی، آزاده شهرکردی است]]
'''خاطرات آزاده بیژن کریمی، آزاده شهرکردی است.'''
'''خاطرات آزاده بیژن کریمی، آزاده شهرکردی است.'''  


=== فرداده کتاب ===
== فراداده کتاب ==
{{Infobox|title=هزار شب و یک شب}}
'''نویسنده:''' بیژن کریمی '''  '''  
'''نویسنده:''' بیژن کریمی '''  '''  


خط ۲۳: خط ۲۳:
'''قطع کتاب:''' وزیری
'''قطع کتاب:''' وزیری


'''نوع کتاب:''' خاطره   
'''نوع ماده:''' کتاب(خاطره)   


=== '''معرفی کتاب''' ===
== '''معرفی کتاب''' ==
این کتاب خاطرات آزاده بیژن کریمی، آزاده شهرکردی است. بیژن با پای راستی که زانویش گلوله خورده بود و کتفی که آن هم از گلوله دشمن بی‌نصیب نمانده بود، به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. در حالی که چند روز از مجروحیت و بیهوشی‌اش می‌گذشت، قاعدتاً او باید در این مدت از خونریزی یا گرسنگی و تشنگی تلف می‌شد، اما خواست خدا بود که زنده بماند. در همان لحظات اول [[اسارت و اسیران|اسارت]] یک سرباز جوان عراقی نارنجکی به سمتش پرتاب می‌کند که به شکل تصادفی تنها چند ترکش نصیب بیژن می‌شود. همین‌طور چند روز بعد یک افسر بعثی به قصد زدن تیرخلاص گلوله‌ای به او شلیک می‌کند که به دست وی برخورد می‌کند.  
این کتاب خاطرات آزاده بیژن کریمی، آزاده شهرکردی است. بیژن با پای راستی که زانویش گلوله خورده بود و کتفی که آن هم از گلوله دشمن بی‌نصیب نمانده بود، به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. در حالی که چند روز از مجروحیت و بیهوشی‌اش می‌گذشت، قاعدتاً او باید در این مدت از خونریزی یا گرسنگی و تشنگی تلف می‌شد، اما خواست خدا بود که زنده بماند. در همان لحظات اول [[اسارت و اسیران|اسارت]] یک سرباز جوان عراقی نارنجکی به سمتش پرتاب می‌کند که به شکل تصادفی تنها چند ترکش نصیب بیژن می‌شود. همین‌طور چند روز بعد یک افسر بعثی به قصد زدن تیرخلاص گلوله‌ای به او شلیک می‌کند که به دست وی برخورد می‌کند.  


بیژن کریمی سال 1366 در [https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AC%D8%B1_%DB%B1%DB%B0#:~:text=%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AC%D8%B1%20%DB%B1%DB%B0%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE,%D8%B3%D9%88%DB%8C%20%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%8C%20%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%20%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1%D9%81%D8%AA. عملیات والفجر 10] در جبهه شمالی به [[اسارت و اسیران|اسارت]] دشمن بعثی درآمد. سال‌های [[اسارت و اسیران|اسارت]] این آزاده در زندان [[الرشید ،زندان|الرشید]] و [[اردوگاه تکریت 11]] به‌عنوان مفقودالاثر سپری شد.
بیژن کریمی سال 1366 در [https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AC%D8%B1_%DB%B1%DB%B0#:~:text=%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%20%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%AC%D8%B1%20%DB%B1%DB%B0%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE,%D8%B3%D9%88%DB%8C%20%D9%86%DB%8C%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%8C%20%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%20%D9%BE%D8%B0%DB%8C%D8%B1%D9%81%D8%AA. عملیات والفجر 10] در جبهه شمالی به [[اسارت و اسیران|اسارت]] دشمن بعثی درآمد. سال‌های [[اسارت و اسیران|اسارت]] این آزاده در زندان [[الرشید ،زندان|الرشید]] و [[اردوگاه تکریت 11]] به‌عنوان مفقودالاثر سپری شد.


=== '''گزیده‌ای از محتوای کتاب''' ===
== '''گزیده‌ای از محتوای کتاب''' ==
یکی از سربازهای عراقی نزدیک کامیون رفت و در عقب کامیون را باز کرد. پایین پرید و با سرباز دیگر، یکی سر و دیگری پای جنازه‌ها را می گرفتند و با شمارش یک، دو، سه آن پیکرها را به داخل کامیون پرتاب می‌کردند! خیلی دردناک و رنج‌آور بود.  
یکی از سربازهای عراقی نزدیک کامیون رفت و در عقب کامیون را باز کرد. پایین پرید و با سرباز دیگر، یکی سر و دیگری پای جنازه‌ها را می گرفتند و با شمارش یک، دو، سه آن پیکرها را به داخل کامیون پرتاب می‌کردند! خیلی دردناک و رنج‌آور بود.  


با دیدن این صحنه گرسنگی و تشنگی، گرما و رنج و درد خودمان را فراموش کردیم. با بی‌رحمی تمام همانند اینکه کیسه باری را به داخل کامیون بیندازند، این جنازه‌ها را که در غربت و اسارت با رنج بسیار شهید شده بودند، اینگونه داخل کامیون می‌انداختند.
با دیدن این صحنه گرسنگی و تشنگی، گرما و رنج و درد خودمان را فراموش کردیم. با بی‌رحمی تمام همانند اینکه کیسه باری را به داخل کامیون بیندازند، این جنازه‌ها را که در غربت و اسارت با رنج بسیار شهید شده بودند، اینگونه داخل کامیون می‌انداختند.


خدایا اینها چه کسانی هستند. سربازان عراقی چنان قهقهه می‌زدند، انگار مسابقه پرتاب گذاشته بودند! وقتی به جمع خودمان نگاه کردم، دیدم هر کدام از بچه‌ها همان‌طور که سر جای خود بی‌حال روی زمین افتاده‌اند، فقط اشک می‌ریزند. کسی حرفی نمی‌زند<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>.
خدایا اینها چه کسانی هستند. سربازان عراقی چنان قهقهه می‌زدند، انگار مسابقه پرتاب گذاشته بودند! وقتی به جمع خودمان نگاه کردم، دیدم هر کدام از بچه‌ها همان‌طور که سر جای خود بی‌حال روی زمین افتاده‌اند، فقط اشک می‌ریزند. کسی حرفی نمی‌زند<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>.


=== کتابشناسی ===
== نیز نگاه کنید به ==
 
* [[اسارت و اسیران]]
* [[خاطرات خود نگاشت]]
* [[زندان الرشید]]
* [[اردوگاه تکریت 11]]
 
== کتابشناسی ==
<references />
[[رده:اسارت و اسیران]]
[[رده:اردوگاه تکریت 11]]
[[رده:افراد (آزاده‌ها)]]
[[رده:کتاب]]

نسخهٔ ‏۲۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۰۲

خاطرات آزاده بیژن کریمی، آزاده شهرکردی است.

فراداده کتاب

هزار شب و یک شب

نویسنده: بیژن کریمی   

ویراستار: مریم بیات 

حروف‌چین و صفحه‌آرا: مریم مردانی   

لیتوگرافی، چاپ و صحافی: پرتو- نگین

نوبت و سال چاپ: اول، 1390   

شمارگان: 2000  

قیمت پشت جلد: 60000 ریال  

تعداد صفحات: 356

شابک: 9-55-5013-600-978

قطع کتاب: وزیری

نوع ماده: کتاب(خاطره) 

معرفی کتاب

این کتاب خاطرات آزاده بیژن کریمی، آزاده شهرکردی است. بیژن با پای راستی که زانویش گلوله خورده بود و کتفی که آن هم از گلوله دشمن بی‌نصیب نمانده بود، به اسارت درآمد. در حالی که چند روز از مجروحیت و بیهوشی‌اش می‌گذشت، قاعدتاً او باید در این مدت از خونریزی یا گرسنگی و تشنگی تلف می‌شد، اما خواست خدا بود که زنده بماند. در همان لحظات اول اسارت یک سرباز جوان عراقی نارنجکی به سمتش پرتاب می‌کند که به شکل تصادفی تنها چند ترکش نصیب بیژن می‌شود. همین‌طور چند روز بعد یک افسر بعثی به قصد زدن تیرخلاص گلوله‌ای به او شلیک می‌کند که به دست وی برخورد می‌کند.

بیژن کریمی سال 1366 در عملیات والفجر 10 در جبهه شمالی به اسارت دشمن بعثی درآمد. سال‌های اسارت این آزاده در زندان الرشید و اردوگاه تکریت 11 به‌عنوان مفقودالاثر سپری شد.

گزیده‌ای از محتوای کتاب

یکی از سربازهای عراقی نزدیک کامیون رفت و در عقب کامیون را باز کرد. پایین پرید و با سرباز دیگر، یکی سر و دیگری پای جنازه‌ها را می گرفتند و با شمارش یک، دو، سه آن پیکرها را به داخل کامیون پرتاب می‌کردند! خیلی دردناک و رنج‌آور بود.

با دیدن این صحنه گرسنگی و تشنگی، گرما و رنج و درد خودمان را فراموش کردیم. با بی‌رحمی تمام همانند اینکه کیسه باری را به داخل کامیون بیندازند، این جنازه‌ها را که در غربت و اسارت با رنج بسیار شهید شده بودند، اینگونه داخل کامیون می‌انداختند.

خدایا اینها چه کسانی هستند. سربازان عراقی چنان قهقهه می‌زدند، انگار مسابقه پرتاب گذاشته بودند! وقتی به جمع خودمان نگاه کردم، دیدم هر کدام از بچه‌ها همان‌طور که سر جای خود بی‌حال روی زمین افتاده‌اند، فقط اشک می‌ریزند. کسی حرفی نمی‌زند[۱].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،