زندان الرشید

از ویکی آزادگان
مشخصات فیزیكی زندان الرشید

كتاب خاطرات رئیس سپاه ششم نیروی زمینی سپاه و اسیر آزاده‌شده ایرانی علی‌اصغر گرجی‌زاده.

سردار گرجی‌زاده، راوی کتاب، یكی از ارشدترین مقام‌های سپاه پاسداران است که به اسارت نیروهای عراقی درمی‌آید. او، که در واپسین روزهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در جزایر مجنون، به اسارت نیروهای عراقی درمی‌آید، تا ۴ ماه پس از اسیرشدن به دست نیروهای بعثی، هویت خود را از آنان پنهان می‌کند. پس از لو رفتن هویت واقعی او برای نیروهای ارتش بعث، به زندان الرشید، که مخوف‌ترین زندان عراق بود، منتقل می‌شود تا باقی‌مانده دوران اسارت خود را در این زندان پشت‌سر بگذارد. صراحت راوی در بیان خاطرات از محسّنات این اثر است؛ او از بیان ترس‌ها و دل‌نگرانی‌هایش در دوران اسارت ابایی ندارد و وحشت خود از شکنجه‌های دشمن بعثی را پنهان نمی‌كند.

    زندگینامه

علی‌اصغر گرجی‌زاده در بیست‌ویکم خرداد 1342 در اندیمشک به دنیا آمد. دوران کودکی و مدرسه‌اش، که در اندیمشک و اندکی در دزفول گذشت، مقارن با تشدید تعارض حکومت پهلوی با خواست‌های ملت بود. داشتن خانواده‌ای اهل نماز و مسجد، به‌همراه فضای مغشوش جامعه، موجب شد وی نوجوانی کنجکاو و پی‌جو بار بیاید و به‌زودی از فعالان انقلاب و حافظان خط امام و اسلام شود. علی‌اصغر در بحبوحۀ انقلاب، که اختناق و تظاهرات شدت یافته بود، اوقات خود را در مسجد می‌گذراند و کمک به اموری چون ترویج مطالعه میان جوانان، تأمین خوراک مبارزان و گزارش سرکوب‌های حکومتی می‌کرد. 

  با پیروزی انقلاب و تشکیل کمیتۀ انقلاب اسلامی و سپس حزب جمهوری اسلامی، ورود او در مراتب تشکیلاتی و اطلاعاتی، بیشتر و رسمی‌تر شد. در 1358، او و چند تن دیگر سپاه پاسداران اندیمشک را بنا نهادند و پس از آنکه در سی‌ویکم شهریور 1359 جنگ به ایران تحمیل شد، با راه‌اندازی مقرّ ذخیره‌های سپاه پاسداران، به آموزش نیرو پرداختند. گرجی از 1362 رئیس حفاظت اطلاعات لشکر 7 ولی‌عصر (عج) و از 1364 رئیس ستاد سپاه خوزستان بود. پس از آن در 1365، که سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) تشکیل شد، به ریاست ستاد آن سپاه منصوب شد و با همین سمت بود که به اسارت عراقی‌ها درآمد.

   معرفی کتاب

کتاب زندان الرشید حوادثی را دربر دارد که در بازۀ چهارم تیر 1367، روز حملۀ شیمیایی عراق برای تصرف جزیرۀ مجنون، تا 23 شهریور 1369، روز بازگشت او به ایران، رخ داده‌اند. خاطرات را محمدعلی بهداروند، که همشهری و آشنای دیرین گرجی‌زاده است، در طی ده جلسۀ چهارساعته، از شهریور تا پایان 1389 نگاشته و پس از آن با تکمیل و ویرایشی که کرده در 1392 به چاپ رسانده است.در خلال نگاه موشکافی که راوی به مسائل اطرافش از تقابل و خشونت گرفته تا تعامل و عاطفت می‌اندازد، خوانندۀ کتاب با حوادث زمان از مردم ایران و انقلاب و جبهه و جنگ تا مردم عراق و خفقان و زندان و رنج، آشنایی ملموس می‌یابد[۱].

    چگونگی اسارت

علی (علی‌اصغر) در شب چهارم تیر از قرارگاه سپاه ششم در جزیره مجنون مرخصی می‌گیرد تا به خانواده‌اش در اهواز سر بزند. صبح‌گاه، پس از آنکه به‌همراه همسرش ادای نماز و صرف صبحانه می‌کنند، محمدصادق چهارساله و زهرای سه‌ساله را آرام می‌بوسد و می‌رود تا در مدت دو سال و ربع آینده روی خانه را نبیند. او و راننده‌اش در تاریکی صبح‌گاه به جزیره مجنون، که مملو از بوی شیمیایی است، می‌رسند و علی در قرارگاه به فرمانده‌اش علی هاشمی می‌پیوندد.

    علی و فرمانده‌اش پس از مقاومتی که برای پیشگیری از سقوط جزیره و برای تمشیت امور رزمندگان خط مقدم می‌کنند به‌ناچار قرارگاه را تخلیه می‌كنند و با نیروهای باقی‌مانده سوار دو خودرو می‌شوند تا به عقب برگردند. اما دقیقه‌ای بعد، بالگردهای دشمن، که ساعتی است جزیره را زیر آتش گرفته‌اند، جلویشان ظاهر می‌شوند و با موشک و تیربار، به جان آنان می‌افتند. در این میانه علی و فرمانده، که پابه‌پای هم می‌گریزند، با انفجار موشکی یكدیگر را گم می‌كنند و سپس علی می‌ماند و فکر و اندوه یار که در ایام اسارت رهایش نمی‌کند.

    عصر و شبِ پیش رو را علی به رفتن و دویدن در نیزارهای سوخته، گریختن از تیراندازی دو سرباز دشمن و سپس پنهان‌ماندن از دید گروهان دشمن که بر سر راه برگشت او هستند، می‌گذراند و صبح فردا چند قدم مانده که از مخمصۀ جزیره در برود، به چنگ عراقی‌ها می‌افتد. او، که می‌داند کشف هویت سپاهی‌اش ازسوی عراقی‌ها گران تمام می‌شود، از قبل اسناد هویتی خود را دور می‌اندازد و حالا تنها شاهدی که علیه‌اش هست، شلوار سبز نیم‌سوخته‌ای است که به پا دارد.

    تا ظهر روز اول، به‌علت اینکه مظنون به پاسداری است، از دست یک درجه‌دار عراقی و سربازانش ضرب و جرح سنگین می‌شود. او را با چند غواص اسیر، که آنها نیز آثار مشت و لگد بر صورت دارند، به اردوگاه اسرا در شهر تنومۀ عراق می‌برند. پس از دو روز، که جمع کثیر اسرا رنج تشنگی و کتک با کابل و لگد را کشیده‌اند، آنان را از آسایشگاه‌های کثیف و خفۀ تنومه برای فیلمبرداری و مصاحبه، به بصره انتقال می‌دهند و پس از آن به زندان الرشید در بغداد می‌برند.

    اسرا چند روز بازجویی می‌شوند و سپس همگی به‌جز علی و هشت تن دیگر را ظاهراً به اردوگاه‌های عمومی می‌برند. علی، با آنکه هویت خود را فریدون علی کرم‌زاده با رسته امدادگر اعلام کرده، از ابتدا آزارهایی که می‌بیند بیشتر از بقیه است و در اینجا نیز از عموم جدا می‌افتد. در پانزدهم مهر 1367 هویت او فاش می‌شود و همین امر، با آنکه جنگ دیگر تمام شده است، شکنجه‌ها و وضع کشنده‌ای را برایش تا چهل روز در زندان استخبارات در پی می‌آورد. پس از آن، علی را به الرشید برمی‌گردانند و تا آخر اسارت، بدون اینکه نامش در جایی ثبت باشد، آنجا می‌ماند تا متحمل مشقت‌ها و حقارت‌ها باشد.

    روحیۀ دینی و مبارز علی به استقامت او می‌افزاید و اعتمادبه‌نفسش و اینکه زبان عربی می‌داند کمک می‌کند تا به‌راحتی با همگان ارتباط برقرار کند و به نفع خود و همراهانش گام‌ها بردارد. همراهی علی با عباس و اکبر و محمد و رستم و كمك‌های آنان به یکدیگر و ارتباط علی با زندانبان‌ها و نگهبان‌ها و به‌ویژه با زندانیان ایرانی و عراقی‌ای که گه‌گاه به همسایگی آورده و برده می‌شوند، اتفاقات زیادی را در ادامۀ کتاب رقم می‌زند به‌طوری‌که با آنها می‌توان صفحات روشنی از تاریخ خفقان جامعۀ عراق، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، پناهندگی ایرانیان به عراق، اوضاع اسرای ایرانی، و باورهای رزمندگان را روشن‌تر كرد.

    ذکر قرآن و ادعیه و احادیث و توسل به ائمۀ اطهار در زمان‌های سخت، مایۀ آرامش علی می‌شود و در مواقع شکنجه به نجات او می‌آید. در 22 شهریور 1369، که مصادف با اربعین حسینی است، حدود یک ماه از شروع آزادی اسرای ایرانی گذشته و علی و همراهانش همچنان در گمنامی می‌گذرانند و امیدی به ثبت‌نامشان هم نیست. گفتم: «رائد خلیل، خیر باشد این وقت شب آمده‌ای سراغمان! چه خبر شده». درحالی‌که از خنده نمی‌افتاد و دندان طلایی‌اش نمایان شده بود، گفت «علی، بشارۀ بشارۀ. خلاص خلاص آماده باشید»... وضو گرفتیم و نماز صبح را خواندیم. اکبر گفت «غلط نکنم توسل به مادر حضرت عباس کارمان را درست کرده.»

جوایز

    زندان الرشید در هفتمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد در بخش مستندنگاری برگزیده شده است.

نیز نگاه کنید به

کتاب‌شناسی

  1. بهداروند، محمدمهدی (1392). زندان الرشید. خاطرات رئیس ستاد ششم نیروی زمینی سپاه علی‌اصغر گرجی‌زاده. تهران: سوره مهر.

مرتضی عباسی