بازمانده(کتاب): تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:بازمانده.jpg|بندانگشتی|کتاب بازمانده: داستانی است که آزاده سرافراز عباس فلاحتی آن را در دوران [[اسارت و اسیران|اسارت]] خود نوشت]]
'''کتاب داستانی که آزاده سرافراز عباس فلاحتی آن را در دوران اسارت خود نوشت.'''
'''کتاب داستانی که آزاده سرافراز عباس فلاحتی آن را در دوران اسارت خود نوشت'''


=== فراداده کتاب ===
== فراداده کتاب ==
{{Infobox|title=بازمانده}}
'''نویسنده:''' عباس فلاحتی  
'''نویسنده:''' عباس فلاحتی  


خط ۲۳: خط ۲۳:
'''قطع کتاب:''' خشتی
'''قطع کتاب:''' خشتی


'''نوع کتاب:''' داستان   
'''نوع ماده:''' کتاب(داستان)  


=== '''معرفی کتاب، معرفی راوی و نویسنده''' ===
== '''معرفی کتاب''' ==
این کتاب داستانی است که آزاده سرافراز عباس فلاحتی آن را در دوران [[اسارت و اسیران|اسارت]] خود نوشت. دست‌نوشته‌های داستانی سهم خوبی در پرکردن بخشی از اوقات اسرا داشت. یکی از آثار خوبی که در [[اردوگاه موصل 1]]، این هنرمند آزاده خلق کرد و طرفداران زیادی پیدا کرد، داستان بازمانده بود. ایشان در زمینه نقاشی هم توانمندی خوبی دارند و در کنار نگارش متن آن را نقاشی نیز کرد تا برای خوانندگان جذابیت بیشتری ایجاد کند.  
این کتاب داستانی است که آزاده سرافراز عباس فلاحتی آن را در دوران [[اسارت و اسیران|اسارت]] خود نوشت. دست‌نوشته‌های داستانی سهم خوبی در پرکردن بخشی از اوقات [[اسرا]] داشت. یکی از آثار خوبی که در [[اردوگاه موصل 1]]، این هنرمند آزاده خلق کرد و طرفداران زیادی پیدا کرد، داستان بازمانده بود. ایشان در زمینه نقاشی هم توانمندی خوبی دارند و در کنار نگارش متن آن را نقاشی نیز کرد تا برای خوانندگان جذابیت بیشتری ایجاد کند.  


عباس فلاحتی مهر ماه  سال 1361 به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. سال‌های [[اسارت و اسیران|اسارت]] این آزاده در [[اردوگاه موصل 1]] ، [[اردوگاه موصل 2]] و [[اردوگاه موصل 3]] (جدید) و [[اردوگاه الانبار]](کمپ 8 معروف به [[عنبر]]) سپری شد.  
عباس فلاحتی مهر ماه  سال 1361 به [[اسارت و اسیران|اسارت]] درآمد. سال‌های [[اسارت و اسیران|اسارت]] این آزاده در [[اردوگاه موصل 1]] ، [[اردوگاه موصل 2]] و [[اردوگاه موصل 3]] (جدید) و [[اردوگاه الانبار]](کمپ 8 معروف به [[عنبر]]) سپری شد.  


=== '''گزیده‌ای از محتوای کتاب ''' ===
== '''گزیده‌ای از محتوای کتاب ''' ==
ناگهان باران شدید شروع به باریدن می‌کند و شلاق‌گونه بر بدنه هواپیما می‌کوبد.وضعیت خطرناک به نظر می‌رسد. روحیه‌ها ضعیف شده است و همگی مرگ را جلوی چشمان خود می‌بینند. حالت عادی و جدی مردان، جای خود را به چهره‌های وحشت‌زده و منتظر مرگ داده است. بنابراین خلبان دریچه سوخت اضطراری را باز می‌کند<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>.  
ناگهان باران شدید شروع به باریدن می‌کند و شلاق‌گونه بر بدنه هواپیما می‌کوبد.وضعیت خطرناک به نظر می‌رسد. روحیه‌ها ضعیف شده است و همگی مرگ را جلوی چشمان خود می‌بینند. حالت عادی و جدی مردان، جای خود را به چهره‌های وحشت‌زده و منتظر مرگ داده است. بنابراین خلبان دریچه سوخت اضطراری را باز می‌کند<ref>قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتاب[[نامه]] آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،</ref>.  


=== کتابشناسی ===
== نیز نگاه کنید به ==
 
* [[اسارت و اسیران]]
* [[خاطرات خود نگاشت]]
 
== کتابشناسی ==
<references />
[[رده:اسارت و اسیران]]
[[رده:کتاب]]

نسخهٔ ‏۸ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۷

کتاب داستانی که آزاده سرافراز عباس فلاحتی آن را در دوران اسارت خود نوشت.

فراداده کتاب

بازمانده

نویسنده: عباس فلاحتی

ویراستار: بیژن کیانی  

تصویر: عباس فلاحتی

لیتوگرافی، چاپ و صحافی: عترت چاپ

نوبت و سال چاپ: اول، 1387

شمارگان: 2200

قیمت پشت جلد: 25000 ریال

تعداد صفحات: 70 

شابک: 1-06-5013-600-978

قطع کتاب: خشتی

نوع ماده: کتاب(داستان)

معرفی کتاب

این کتاب داستانی است که آزاده سرافراز عباس فلاحتی آن را در دوران اسارت خود نوشت. دست‌نوشته‌های داستانی سهم خوبی در پرکردن بخشی از اوقات اسرا داشت. یکی از آثار خوبی که در اردوگاه موصل 1، این هنرمند آزاده خلق کرد و طرفداران زیادی پیدا کرد، داستان بازمانده بود. ایشان در زمینه نقاشی هم توانمندی خوبی دارند و در کنار نگارش متن آن را نقاشی نیز کرد تا برای خوانندگان جذابیت بیشتری ایجاد کند.

عباس فلاحتی مهر ماه  سال 1361 به اسارت درآمد. سال‌های اسارت این آزاده در اردوگاه موصل 1 ، اردوگاه موصل 2 و اردوگاه موصل 3 (جدید) و اردوگاه الانبار(کمپ 8 معروف به عنبر) سپری شد.

گزیده‌ای از محتوای کتاب 

ناگهان باران شدید شروع به باریدن می‌کند و شلاق‌گونه بر بدنه هواپیما می‌کوبد.وضعیت خطرناک به نظر می‌رسد. روحیه‌ها ضعیف شده است و همگی مرگ را جلوی چشمان خود می‌بینند. حالت عادی و جدی مردان، جای خود را به چهره‌های وحشت‌زده و منتظر مرگ داده است. بنابراین خلبان دریچه سوخت اضطراری را باز می‌کند[۱].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،