استخبارات و منافقین در اردوگاه موصل 1: تفاوت میان نسخهها
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۵۴: | خط ۵۴: | ||
<small>[1] اسرا به طبقه دوم دسترسی نداشتند و راه پلهها دیوارکشی شده بود</small> | <small>[1] اسرا به طبقه دوم دسترسی نداشتند و راه پلهها دیوارکشی شده بود</small> | ||
علی علیدوست (علی قزوینی) | علی علیدوست قزوینی(علی قزوینی) | ||
[[رده:استخبارات و منافقین در اردوگاه موصل 1]] | [[رده:استخبارات و منافقین در اردوگاه موصل 1]] | ||
[[رده:اردوگاه موصل 1]] | [[رده:اردوگاه موصل 1]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۱ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۱۹
راجع به منافقین در اردوگاه موصل 1 از سه زاویه می شود سخن گفت:
1- افراد وابسته و طرفدار منافقین در اردوگاه
3- آمدن منافقین به اردوگاه و فریبدادن بعضی از اسرا.
افراد وابسته و طرفدار منافقین
میتوان از افرادی نام برد که در جبهه یا بین راه در اول جنگ اسیر شده بودند، ولی از طرفداران و هواداران منافقین بودند و در زمینههای مختلف فعالیت می کردند. اهم فعالیتهایشان این بود که یارگیری میکردند و بهقول خودشان تلاششان جذب افراد به گروه منافقین بود. تلاششان تفرقهافکنی و ایجاد اختلاف بین اسرا بود که در این زمینه توفیق بیشتری داشتند. خصوصاً در سال های اول اسارت.
بخش دیگری از فعالیتشان همکاری با عراقیها بود. مثل جاسوسی، رساندن اخبار آسایشگاهها و اردوگاه به عراقیها و شناسایی افراد فعال فرهنگی مثل پاسداران و طلبهها و لودادن آنها به عراقیها. همچنین تبلیغ علیه نظام مخصوصاً حضرت امامرهاز عمده فعالیتهایشان بود.
مثلاً در روز هفتم تیر سال 1360 که مصادف با شهادت 72 تن از چهرههای مطرح انقلاب از قبیل شهید بهشتی، محمد منتظری، ناطق نوری، دیالمه و صادقی و .... بود منافقین در وسط اردوگاه به رقص و پایکوبی پرداختند و شربت پخش کردند.
فعالیت منافقین علیه اسرا
این فعالیتها از زمانی شروع شد که منافقین وارد عراق شدند و اتاق سانسور عراقیها را در دست گرفتند. طوری که نامهها را سانسور می کردند و اجازه نمیدادند، نامه ای حاوی خبر و اطلاعات بیرون برود و همینطور نامههایی که از ایران میرسید و کوچکترین خبر یا مطلب سیاسی داشت را سانسور و به اطلاع عراقیها میرساندند، طوریکه در برخی موارد نامهها را جدا کرده و بهعنوان نامه سیاسی به عراقیها میدادند و به واسطه این کار صاحب نامه را تنبیه میکردند. فرقی هم نمیکرد که نویسنده نامه خود اسیر باشد یا نامه را از ایران فرستاده باشند؛ در هرصورت اگر نامه حاوی اخبار سیاسی بود صاحب آن را تنبیه میکردند.
حتی در مواردی در نامههای اسرا دست میبردند و اخبار کذب در آن مینوشتند. مثلاً در نامه یکی از اسرا نوشته بودند:
«عراق شهر شما را بمباران کرده و و زن و بچهات در بمباران کشته شدهاند.»
با این خبر صاحب نامه کارش به جنون کشید. یا در نامه مینوشتند که همسر اسیر بچههایش را رها کرده و با فرد دیگری ازدواج کرده است یا پدر و مادرت بچهها را از همسرت گرفته و او را از خانه بیرون کردهاند و ... معمولاً از این موارد هر ماه داشتیم. اعضای منافقین از طریق نامه ها برخی را شناسایی کرده و جهت عضویت او در گروه منافقین برایش دعوتنامه می فرستادند.
آمدن منافقین به اردوگاه
سال 1368 منافقین برای یارگیری و جذب نیرو به اردوگاه آمدند. فقط 3 بار به موصل 1 آمدند و هر بار چند نفر را فریب داده و با خود بردند.
بار اول بدون اینکه اعلام کنند ناگهان دیدیم مهدی ابریشمچی، دومین شخصیت سازمان منافقین، در راهرو طبقه دوم[1] در حال قدمزدن و تماشای بچههاست. اسرا بهمحض مشاهده او شروع به سردادن شعار علیه او کردند و به سمتش سنگ پرتاپ کردند. ابریشمچی بهمحض اینکه این صحنه را دید سریع برگشت و به سمت مقر رفت. بعد افسر عراقی داخل اردوگاه آمد و به همراه مترجم آسایشگاه به آسایشگاه میرفتند و اعلام میکردند: هرکس می خواهد به سازمان مجاهدین (سازمان منافقین) ملحق شود بیاید.
در این مرحله بعضی رفتند ولی تعدادی از مهرههای کلیدی که برای منافقین تبلیغ میکردند و از مهرههای کلیدی و تاثیرگذار بودند، ماندند و آنها همان چند نفر را با خود بردند.
مدتی گذشت و برای بار دوم دوباره سروکلهیشان پیدا شد، البته با احتیاط بیشتر.
این بار با یک لیست آمده بودند. عراقیها به اتاقها میآمدند و اسامی را میخواندند. معلوم شد نفراتی که بار اول رفته بودند، اسامی رفقا و دوستانشان را داده بودند. البته همه افرادی که اسامیشان خوانده میشد، نرفتند و بعضیها تا مقر رفتند و یکیدو روز هم آنجا ماندند، ولی برگشتند و هنگام بازگشت مورد استقبال و تشویق سایر اسرا قرار گرفتند.
بار دوم یکی از بسیجیان نوجوان، که کم سنوسالترین فرد اردوگاه بود، بلند شد و رفت. این اتفاق برای ما بسیار سخت بود. هرچه دوستان تلاش کردند تا نظرش را تغییر دهند، موفق نشدند و او رفت و غم سنگینی بر دلهای ما گذاشت. البته او بعدها برگشت و همچنان مورد علاقه دوستان هست.
بعد از مدتی دوباره منافقین به اردوگاه آمدند، البته خودشان میان بچهها نمیآمدند، فقط عراقیها میآمدند و میگفتند نماینده رجوی آمده است. هرکس میخواهد به آنها ملحق شود بیرون بیاید.
اینبار وقتی درجهدار عراقی در آسایشگاه را باز و اعلام کرد هرکس میخواهد به منافقین ملحق شود بیاید، یک جوان بسیجی بهنام حسین محمدیفر، که جایش روبهروی من بود، بلند شد و گفت من میایم! هرچه گفتیم: «حسین بشین چی میگی ...» گوش نداد. کیسه و پتوهایش را برداشت و رفت. از تعجب چشمانمان باز مانده بود. درک نمیکردیم چرا حسین رفت.
هرچه پیغام و پسغام دادیم و نصیحت کردیم فایده نداشت. حسین رفت و ما دوباره زانوی غم بغل کردیم؛ زیرا حسین جوان فعال انقلابی و متدین و داوطلب کارهای خیر بود.
چندروزی گذشت که خبر آمد حسین در مقر هنگام سخنرانی ابریشمچی، به او حمله کرده و قصد جان او را داشته که محافظانش مانع از این کار شده بودند.
حسین بهدلیل این کارش روانه استخبارات عراق شد. او را محاکمه و زندانی کردند، اما به لطف خدا با آخرین گروه از اسرا به ایران بازگشت.
نیز نگاه کنید به
پاورقی
[1] اسرا به طبقه دوم دسترسی نداشتند و راه پلهها دیوارکشی شده بود
علی علیدوست قزوینی(علی قزوینی)