وقایع و رویدادهای اردوگاه موصل 1: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
بدون خلاصۀ ویرایش
 
خط ۳۶: خط ۳۶:


== پاورقی ==
== پاورقی ==
[1] در اواخر سال 1361، عراقی‌ها تصمیم گرفتند بسیجی‌ها‌ و ارتشی‌ها را از هم جدا کنند و در دو قاطع جدا اسکان بدهند. بچه‌ها می‌گفتند ما ارتشی‌ها و بسیجی‌ها همه‌باهم جنگیدیم و حالا هم باید همه‌باهم یک‌جا باشیم. بچه‌ها فکر می‌کردند که اگر بخواهند آنها را از هم جدا کنند، بینشان تفرقه می‌افتد، به‌همین‌دلیل زیر بار نرفتند. صبح روز دوم آذر درِ اتاق‌ها را روی بچه‌ها باز نکردند و ارشد آسایشگاه‌ها را هم صدا کردند و به طبقه بالا بردند. پدرم آن موقع ارشد آسایشگاه 5 بود، حسابی کتکشان زده بودند. در همچنان به روی بچه‌ها بسته بود و این قضیه شش روز طول کشید. در این مدت، نه آبی می‌دادند و نه غذایی! هیچی. بچه‌ها هرچه از قبل داشتند استفاده می‌کردند. آبی را که جمع کرده بودند جیره‌بندی می‌کردند. اسرا بعداز شش روز درِ آسایشگاه‌ها را شکستند. یک شب هم اردوگاه دست بچه‌ها بود. عراقی‌ها جرئت نداشتند داخل بیایند. فردایش حدود 1200 نفر [[نماز]] ظهر و عصر را به جماعت در وسط اردوگاه خواندند. من مکبر بودم. بعداز نماز، سرتیپ عراقی آمد؛ حدود بیست تا سی نفر هم دور و برش بودند. پرسید چرا این کار را کردید؟ گفتیم ما نکردیم، شما خودتان در را روی ما بستید. بعد اشاره کرد و ناگهان درِ اردوگاه باز شد، حدود 300 تا 400 نفر سرباز عراقی با چوب، چماق، میل‌گرد، شلاق، باتون و هرچه به دستشان رسیده بود ریختند بین بچه‌ها. بچه‌ها داخل آسایشگاه‌ها پخش شدند تا کمتر کتک بخورند، ولی آنها به همه‌جا سر زدند تا کسی سالم در نرود. پیرمردی اراکی با ما بود که اسمش یادم نیست؛ روی سر این بنده‌‌خدا بنزین ریختند و او را گذاشتند وسط آفتاب، بعد او را با بلوکی که به سرش زدند شهید کردند. البته این شورش به نتیجه نرسید و تفکیک این دو گروه انجام شد<ref>(آرشیو اسناد و اطلاعات مؤسسه پیام آزادگان، 1384، مصاحبه با آزاده نوجوان علیرضا احمدی)</ref>.  
[1] در اواخر سال 1361، عراقی‌ها تصمیم گرفتند بسیجی‌ها‌ و ارتشی‌ها را از هم جدا کنند و در دو قاطع جدا اسکان بدهند. بچه‌ها می‌گفتند ما ارتشی‌ها و بسیجی‌ها همه‌باهم جنگیدیم و حالا هم باید همه‌باهم یک‌جا باشیم. بچه‌ها فکر می‌کردند که اگر بخواهند آنها را از هم جدا کنند، بینشان تفرقه می‌افتد، به‌همین‌دلیل زیر بار نرفتند. صبح روز دوم آذر درِ اتاق‌ها را روی بچه‌ها باز نکردند و ارشد آسایشگاه‌ها را هم صدا کردند و به طبقه بالا بردند. پدرم آن موقع ارشد آسایشگاه 5 بود، حسابی کتکشان زده بودند. در همچنان به روی بچه‌ها بسته بود و این قضیه شش روز طول کشید. در این مدت، نه آبی می‌دادند و نه غذایی! هیچی. بچه‌ها هرچه از قبل داشتند استفاده می‌کردند. آبی را که جمع کرده بودند جیره‌بندی می‌کردند. اسرا بعداز شش روز درِ آسایشگاه‌ها را شکستند. یک شب هم اردوگاه دست بچه‌ها بود. عراقی‌ها جرئت نداشتند داخل بیایند. فردایش حدود 1200 نفر [[نماز]] ظهر و عصر را به جماعت در وسط اردوگاه خواندند. من مکبر بودم. بعداز نماز، سرتیپ عراقی آمد؛ حدود بیست تا سی نفر هم دور و برش بودند. پرسید چرا این کار را کردید؟ گفتیم ما نکردیم، شما خودتان در را روی ما بستید. بعد اشاره کرد و ناگهان درِ اردوگاه باز شد، حدود 300 تا 400 نفر سرباز عراقی با چوب، چماق، میل‌گرد، شلاق، باتون و هرچه به دستشان رسیده بود ریختند بین بچه‌ها. بچه‌ها داخل آسایشگاه‌ها پخش شدند تا کمتر کتک بخورند، ولی آنها به همه‌جا سر زدند تا کسی سالم در نرود. پیرمردی اراکی با ما بود که اسمش یادم نیست؛ روی سر این بنده‌‌خدا بنزین ریختند و او را گذاشتند وسط آفتاب، بعد او را با بلوکی که به سرش زدند شهید کردند. البته این شورش به نتیجه نرسید و تفکیک این دو گروه انجام شد<ref>احمدی، علیرضا (1384).آرشیو اسناد و اطلاعات مؤسسه پیام آزادگان،مصاحبه </ref>.  


[2] بار اول چهار نفر را برای زیارت بردند. در پاییز سال1365 هم آقای ابوترابی و دکتر حسین و دو نفر دیگر را بردند<ref>(علی علیدوست، 1398: 256)</ref>.  
[2] بار اول چهار نفر را برای زیارت بردند. در پاییز سال1365 هم آقای ابوترابی و دکتر حسین و دو نفر دیگر را بردند<ref>(علی علیدوست، 1398: 256)</ref>.  


== کتابشناسی ==
== کتابشناسی ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۴۰

روز شمار اردوگاه
رویدادها و حوادث مهم اردوگاه
رویدادها و موقعیت های بحرانی اردوگاه
درگیری با عراقی ها در اردوگاه
اعتصاب در ارودگاه

حوادث و رویدادهای مهم اردوگاه موصل 1(موصل 2 قدیم، معروف به موصل بزرگ) به شرح زیر است:

  • درگیری هشتم آذر 1361 با شهادت دو یا چهار نفر و مجروح‌شدن حدود 100 نفر؛[1] در اواخر سال 1361؛
  • درآمدن چشم رضا شریفی، آزاده همدانی، به‌وسیله کابل در بدو ورود به اردوگاه در 18 اسفند 1362؛
  • ضرب‌وشتم سید آزادگان، پس‌از انتقال به اردوگاه همراه 50 نفر دیگر در 28 فروردین 1363؛
  • بردن چند نفر از آزادگان به زیارت کربلا در سال‌های1364 و 1365؛[2]
  • بردن 13 نفر از آزادگان به کربلا، حدود ده‌ دوازده روز قبل‌ از ماه محرم سال 1366، حدود 25 مرداد؛
  • بریدن گوش یکی از اسرای خبرچین به نام رضا کدخدایی، معروف به رضازاغی، توسط آزادگان با شدت‌گرفتن آزار و اذیت اسرا در سال 1366؛
  • سفر زیارتی انبوه به کربلا در دی‌ماه سال 1367؛

نیز نگاه کنید به

پاورقی

[1] در اواخر سال 1361، عراقی‌ها تصمیم گرفتند بسیجی‌ها‌ و ارتشی‌ها را از هم جدا کنند و در دو قاطع جدا اسکان بدهند. بچه‌ها می‌گفتند ما ارتشی‌ها و بسیجی‌ها همه‌باهم جنگیدیم و حالا هم باید همه‌باهم یک‌جا باشیم. بچه‌ها فکر می‌کردند که اگر بخواهند آنها را از هم جدا کنند، بینشان تفرقه می‌افتد، به‌همین‌دلیل زیر بار نرفتند. صبح روز دوم آذر درِ اتاق‌ها را روی بچه‌ها باز نکردند و ارشد آسایشگاه‌ها را هم صدا کردند و به طبقه بالا بردند. پدرم آن موقع ارشد آسایشگاه 5 بود، حسابی کتکشان زده بودند. در همچنان به روی بچه‌ها بسته بود و این قضیه شش روز طول کشید. در این مدت، نه آبی می‌دادند و نه غذایی! هیچی. بچه‌ها هرچه از قبل داشتند استفاده می‌کردند. آبی را که جمع کرده بودند جیره‌بندی می‌کردند. اسرا بعداز شش روز درِ آسایشگاه‌ها را شکستند. یک شب هم اردوگاه دست بچه‌ها بود. عراقی‌ها جرئت نداشتند داخل بیایند. فردایش حدود 1200 نفر نماز ظهر و عصر را به جماعت در وسط اردوگاه خواندند. من مکبر بودم. بعداز نماز، سرتیپ عراقی آمد؛ حدود بیست تا سی نفر هم دور و برش بودند. پرسید چرا این کار را کردید؟ گفتیم ما نکردیم، شما خودتان در را روی ما بستید. بعد اشاره کرد و ناگهان درِ اردوگاه باز شد، حدود 300 تا 400 نفر سرباز عراقی با چوب، چماق، میل‌گرد، شلاق، باتون و هرچه به دستشان رسیده بود ریختند بین بچه‌ها. بچه‌ها داخل آسایشگاه‌ها پخش شدند تا کمتر کتک بخورند، ولی آنها به همه‌جا سر زدند تا کسی سالم در نرود. پیرمردی اراکی با ما بود که اسمش یادم نیست؛ روی سر این بنده‌‌خدا بنزین ریختند و او را گذاشتند وسط آفتاب، بعد او را با بلوکی که به سرش زدند شهید کردند. البته این شورش به نتیجه نرسید و تفکیک این دو گروه انجام شد[۲].

[2] بار اول چهار نفر را برای زیارت بردند. در پاییز سال1365 هم آقای ابوترابی و دکتر حسین و دو نفر دیگر را بردند[۳].

کتابشناسی

  1. حوادث و رویدادهای اردوگاه موصل 1(1384- 1385).آرشیو اسناد و اطلاعات مؤسسه پیام آزادگان، طرح حماسه، مصاحبه با آزادگان.
  2. احمدی، علیرضا (1384).آرشیو اسناد و اطلاعات مؤسسه پیام آزادگان،مصاحبه
  3. (علی علیدوست، 1398: 256)