جابجایی و انتقال اسیران: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
(صفحه‌ای تازه حاوی «'''تعریف''' انتقال enteqal [عر.] (امص..) 1.چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر بردن. جا به جایی jabejayi (حامص.) 1. تغییر کردن جای چیزی[یا کسی 2. جای چیزی یا کسی را تغییر دادن ، انتقال دادن، انتقال جابه جایی نیروها به پشت جبهه چند روز طول کشید.<ref>انوری، حسن (1381). فر...» ایجاد کرد)
 
خط ۳: خط ۳:
انتقال enteqal [عر.] (امص..) 1.چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر بردن.  
انتقال enteqal [عر.] (امص..) 1.چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر بردن.  


جا به جایی jabejayi (حامص.) 1. تغییر کردن جای چیزی[یا کسی 2. جای چیزی یا کسی را تغییر دادن ، انتقال دادن، انتقال جابه جایی نیروها به پشت جبهه چند روز طول کشید.<ref>انوری، حسن (1381). فرهنگ بزرگ سخن . تهران : انتشارات سخن،</ref>
جا به جایی jabejayi (حامص.) 1. تغییر کردن جای چیزی[یا کسی 2. جای چیزی یا کسی را تغییر دادن ، انتقال دادن، انتقال جابه جایی نیروها به پشت جبهه چند روز طول کشید.<ref>انوری، حسن (1381). فرهنگ بزرگ سخن . تهران: انتشارات سخن،</ref>
 
'''خاستگاه جابجایی اسیران'''


== '''خاستگاه جابجایی اسیران''' ==
بعد از استقرار اسیران در [[اردوگاه]] ها و [[مقاومت]] آنها در برابر خواسته های دشمن، و انسجام بیشتر آنها، یکی از بر[[نامه]] های مهم بعثی ها جابجایی و انتقال اسیران  بود
بعد از استقرار اسیران در [[اردوگاه]] ها و [[مقاومت]] آنها در برابر خواسته های دشمن، و انسجام بیشتر آنها، یکی از بر[[نامه]] های مهم بعثی ها جابجایی و انتقال اسیران  بود


اهمیت جابجایی اسیران
== اهمیت جابجایی اسیران ==
 
اهمیت این موضوع آنقدر زیاد بود که با وجود خطرات امنیتی جابجایی اسیران، و هزینه های آن، هیچگاه حتی بعد از آتش بس دست از آن بر نداشتند. بعثی ها با جابجایی و انتقال اسیران، قصد داشتند به اهداف مورد نظر خود برسند.  اهدافی مانند:
اهمیت این موضوع آنقدر زیاد بود که با وجود خطرات امنیتی جابجایی اسیران، و هزینه های آن، هیچگاه حتی بعد از آتش بس دست از آن بر نداشتند. بعثی ها با جابجایی و انتقال اسیران، قصد داشتند به اهداف مورد نظر خود برسند.  اهدافی مانند:


خط ۲۵: خط ۲۳:
-        تنبیه اسیران انتقالی
-        تنبیه اسیران انتقالی


وقتی اسیری یا گروهی از اسیران طبق دستور بعثی ها باید به مکان دیگری منتقل می شد باید ظرف مدت کوتاهی گاهی چند دقیقه زندگی خود را که شامل : البسه، لیوان و قاشق و بشقاب ، ، خودتراش، و اندک ذخایرش مانند شکر و پودر لباسشویی را جمع می کرد و در کیسه انفرادی جا می داد و همراه دو تخته پتو آماده کوچ می شد. اگرچه برخی اردوگاه ها مانع می شدند اندک تجهیزاتی که اسیر داشت را همراه خود ببرد.( <sup>البته در اردوگاه هایی که صلیب سرخ ندیده بود اسیر را بدون تجهیزات همراه فقط با لباس تنش به اردوگاه دیگر منتقل می کردند)</sup> و علاوه بر مشقت سفر و اهانت وکتک، باید از دوستان خود نیز دل می کند دوستانی که مدت زیادی با آنها زندگی کرده بود و با هم انس گرفته بودند.  
وقتی اسیری یا گروهی از اسیران طبق دستور بعثی ها باید به مکان دیگری منتقل می شد باید ظرف مدت کوتاهی گاهی چند دقیقه زندگی خود را که شامل: البسه، لیوان و قاشق و بشقاب ، ، خودتراش، و اندک ذخایرش مانند شکر و پودر لباسشویی را جمع می کرد و در کیسه انفرادی جا می داد و همراه دو تخته پتو آماده کوچ می شد. اگرچه برخی اردوگاه ها مانع می شدند اندک تجهیزاتی که اسیر داشت را همراه خود ببرد.( <sup>البته در اردوگاه هایی که صلیب سرخ ندیده بود اسیر را بدون تجهیزات همراه فقط با لباس تنش به اردوگاه دیگر منتقل می کردند)</sup> و علاوه بر مشقت سفر و اهانت وکتک، باید از دوستان خود نیز دل می کند دوستانی که مدت زیادی با آنها زندگی کرده بود و با هم انس گرفته بودند.  
 
اما سختر از موارد یاد شده آینده ی مبهمی بود که اسیر از آن خبر نداشت. او نمی دانست به کجا می رود . آیا مکان جدید سخت تر از اینجاست یا بهتر؟ از این به بعد تنها زندگی خواهد کرد یا با اسیران دیگری؟  افرادی که با آنها زندگی خواهد کرد مانند دوستان کنونی اش صادق، با صفا ، با وفا، با گذشت هستند؟ و دهها سوال مبهم دیگر ،انتقال اسیران گاهی فردی بود و گاهی گروهی و در موارد  اندکی همه ی اسیران یک اردوگاه جابجا می شدند
 
'''دلایل جابه‌جایی [[اسرا]]'''
 
-        فعال بودن فرد یا افراد و موثر بودن بر اسیران
 
-        شورش یا درگیری
 
-        انتقال اسیران قدیمی به مکانی دیگر جهت ورود اسیران جدید
 
-        انتقال اسیر بدلیل لو رفتن درجه یا موقعیت اسیر


-        بدلایل شخصی مانند حضور بستگان درجه یک در اردوگاه دیگر
اما سخت‌تر از موارد یاد شده آینده ی مبهمی بود که اسیر از آن خبر نداشت. او نمی دانست به کجا می رود . آیا مکان جدید سخت‌تر از اینجاست یا بهتر؟ از این به بعد تنها زندگی خواهد کرد یا با اسیران دیگری؟  افرادی که با آنها زندگی خواهد کرد مانند دوستان کنونی اش صادق، با صفا ، با وفا، با گذشت هستند؟ و دهها سوال مبهم دیگر، انتقال اسیران گاهی فردی بود و گاهی گروهی و در موارد  اندکی همه ی اسیران یک اردوگاه جابجا می شدند.


-        بیماری
== '''دلایل جابه‌جایی [[اسرا]]''' ==


-        مبادله ی اسیران
* فعال بودن فرد یا افراد و موثر بودن بر اسیران؛
* شورش یا درگیری؛
*  انتقال اسیران قدیمی به مکانی دیگر جهت ورود اسیران جدید؛
* انتقال اسیر بدلیل لو رفتن درجه یا موقعیت اسیر؛
* بدلایل شخصی مانند حضور بستگان درجه یک در اردوگاه دیگر؛
*  بیماری؛
* مبادله ی اسیران.


یک روز همه اسیران  را به صف کردند و اسم صد و پنجاه نفر از ما را خواندند و از بقیه بچه ها جدا کردند . باز هم نفر شانزدهم یا هفدهم بودم که اسمم را خواندند.  
یک روز همه اسیران  را به صف کردند و اسم صد و پنجاه نفر از ما را خواندند و از بقیه بچه ها جدا کردند . باز هم نفر شانزدهم یا هفدهم بودم که اسمم را خواندند.  


افسر عراقی بعد از خواندن اسم ها گفت : " قررنا التقليل من عدد الأسرى بهذا المعسكر. و الأسماء اللى أقراها ينتقلون الى معسكر ثاني؛ تصمیم گرفتیم اردوگاه رو کمی خلوت کنیم. افرادی که اسمشون رو خوندم به اردوگاه دیگه ای منتقل میشن."
به عنوان نمونه در اردوگاه موصل، افسر عراقی بعد از خواندن اسم ها گفت: <blockquote>" قررنا التقلیل من عدد الأسرى بهذا المعسكر. و الأسماء اللى أقراها ینتقلون الى معسكر ثانی؛ 
 
اما این ظاهر قضیه بود؛ این صد و پنجاه نفر چند ویژگی مشترک داشتند. پس از اجرای برنامه، دستور دادند داخل آسایشگاه برویم و خودمان را برای رفتن آماده کنیم.


حرف و حدیث ها و تحلیل ها شروع شد هر کس نظری می داد و موضوع را تحلیل می کرد. آخرش هم به جمع بندی خاصی نرسیدیم. اما بعدها فهمیدیم بعثی ها بر اساس سه معیار مشخص این صد و پنجاه نفر را از بقیه جدا کردند. اول: اسیرانی که جاسوس ها به بعثی ها معرفی شان کرده بودند. این اسیران از فعالان اردوگاه و آسایشگاه ها بودند و در ایجاد وحدت و همدلی بین بچه ها و اجرای برنامه های مختلف در اردوگاه نقش آفرین بودند. دوم: کسانی که به نوعی مسئولیت داشتند.مثل: مسئول آسایشگاه، مسئول ورزشی، مسئول غذا و ...  اینها نیز به مشاکل معروف بودند که از نظر عراقی‌ها در آسایشگاه ها مشکل آفرینی می کردند. گروه سوم: افرادی که با گروه اول و دوم ارتباط نزدیک داشتند و در برخی موارد عامل اجرای برنامه های طراحی شده از سوی آن دو گروه بودند. مثلا مقاله می نوشتند یا کلاسهای مختلف عقیدتی برگزار می کردند.<ref name=":0">کامور بخشایش، جواد(1394) زندان موصل.تهران: سوره مهر.</ref>
تصمیم گرفتیم اردوگاه رو کمی خلوت کنیم. افرادی که اسمشون رو خوندم به اردوگاه دیگه ای منتقل میشن." </blockquote>اما این ظاهر قضیه بود؛ این صد و پنجاه نفر چند ویژگی مشترک داشتند. پس از اجرای برنامه، دستور دادند داخل آسایشگاه برویم و خودمان را برای رفتن آماده کنیم.  


'''تحولات در جابجایی'''
حرف و حدیث ها و تحلیل ها شروع شد هر کس نظری می داد و موضوع را تحلیل می کرد. آخرش هم به جمع بندی خاصی نرسیدیم. اما بعدها فهمیدیم بعثی ها بر اساس سه معیار مشخص این صد و پنجاه نفر را از بقیه جدا کردند. اول: اسیرانی که جاسوس ها به بعثی ها معرفی شان کرده بودند. این اسیران از فعالان اردوگاه و آسایشگاه ها بودند و در ایجاد وحدت و همدلی بین بچه ها و اجرای برنامه های مختلف در اردوگاه نقش آفرین بودند. دوم: کسانی که به نوعی مسئولیت داشتند.مثل: مسئول آسایشگاه، مسئول ورزشی، مسئول غذا و ...  اینها نیز به مشاکل معروف بودند که از نظر عراقی‌ها در آسایشگاه ها مشکل آفرینی می کردند. گروه سوم: افرادی که با گروه اول و دوم ارتباط نزدیک داشتند و در برخی موارد عامل اجرای برنامه های طراحی شده از سوی آن دو گروه بودند. مثلا مقاله می نوشتند یا کلاسهای مختلف عقیدتی برگزار می کردند.<ref name=":0" />


== '''تحولات در جابجایی''' ==
چند سال اول اسارت دشمن بطور تصادفی انتخاب می کرد و به اردوگاه دیگر می فرستاد و با انتقال بسیجی ها یا ارتشی ها بین آنها جدایی می انداخت اما به مرور زمان و با کسب تجربه بیشتر، با استفاده از خبرچین ها افراد را شناسایی می کردند و انتقال اسیران را هدفمند تر انجام می دادند.  
چند سال اول اسارت دشمن بطور تصادفی انتخاب می کرد و به اردوگاه دیگر می فرستاد و با انتقال بسیجی ها یا ارتشی ها بین آنها جدایی می انداخت اما به مرور زمان و با کسب تجربه بیشتر، با استفاده از خبرچین ها افراد را شناسایی می کردند و انتقال اسیران را هدفمند تر انجام می دادند.  


'''دسته بندی جابجایی و انتقال اسیران'''
'''دسته بندی جابجایی و انتقال اسیران'''


-        اولیه
* اولیه؛
* اردوگاهی؛
* قاطعی؛
* آسایشگاهی؛
* متخلفین و مجرمین؛
* بیماران و مجروحین؛
* زیارتی؛
* تبادل؛
* موقت و مهمانی<ref name=":1">نصرالهی،مرتضی(1402). مصاحبه</ref>.


-        اردوگاهی


-        قاطعی
'''انتقال اولیه'''


-        آسایشگاهی
هرگاه رزمنده ای [[اسیران جنگ|اسیر]] می شد معمولا همان ساعات اولیه او را به عقبه منتقل می کردند و بعد از مراحل بازجویی اولیه ، وی را به نزدیکترین شهر می فرستادند. اسیرانی که دارای جراحت شدید بودند به [[بیمارستان]] های نظامی مانند بیمارستان الرشید، تموز منتقل می شدند  و اسیرانی که مجروحیت کمتری داشتند و یا سالم بودند به استخبارات، زندان های بغداد یا اردوگاه های اسیران منتقل می شدند.      


-        متخلفین و مجرمین
یک هفته گذشت. عصر روز هشتم مأموران عراقی آمدند و ما را برای انتقال به جای دیگر آماده کردند. سوار اتوبوسهای مخصوص حمل مجروحین شده و به طرف محل ناشناخته‌ای حرکت کردیم. از بلندگوی اتوبوس صدای آهنگهای عربی تند و اعصاب خردکنی پخش می‌شد. [[اعتراض]] کردیم و خواستار پخش قرآن شدیم. عراقیها که تعدادشان شش نفر بود ما را مسخره کردند. صدای بلندگو بیشتر شد. اصرار ما هم اثری نبخشید. باید تحمل می‌کردیم. هوا کم‌کم تاریک می‌شد و از آنجا که ما در انتهای اتوبوس خوابیده بودیم، قدرت تشخیص موقعیت را نداشتیم، فقط می‌توانستیم نوک تیرهای برق و درختان و طبقات بالای آپارتمانها را که به سرعت از کنار ما می‌گذشتند ببینیم. در یکی دو محل اتوبوس توقف نسبتا طولانی کرد. عراقیها غذا خوردند و مجددا به حرکت ادامه دادیم. ساعت حدود 11 شب بود که اتوبوس بعد از دو بار کنترل توسط دژبانها وارد محوطه‌ای شد. پس از توقف، ما را با برانکارد از اتوبوس پایین آوردند. با عبور از چندین راهرو وارد سالن بزرگی شدیم که دو طرف آن تخت چیده شده بود. روی تختها مجروحین خوابیده و با تعجب ما را نگاه می‌کردند. هنگام عبور از کنار تخت‌ها، هر کس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: «چطوری برادر؟» دیگری می‌گفت: «هیچ ناراحت نباشید... توکل به خدا کن...» متوجه شدیم که اینها هم ایرانی هستند و وضعیتی شبیه ما دارند. به علت کمبود جا ما را کف سالن خواباندند. عده زیادی عراقی دور ما جمع شده و با خودشان صحبت می‌کردند و می‌خندیدند. از شدت گرسنگی و تشنگی تقاضای [[آب]] و غذا کردیم. یکی از آنها، یک اسیر ایرانی را صدا زد و از او خواست که ببیند ما چه می‌خواهیم. به او گفتیم که قبل از ظهر تا به حال آب و غذا نخورده‌ایم، کف سالن هم سرد است، حداقل یک پتو زیر ما بیندازند. به سردی به ما فهمانید که اینجا چیزی از عراقیها نخواهیم و بعد درخواستهایمان را برای عراقیها ترجمه کرد. آنها فقط اجازه دادند که آب به ما بدهد و گفتند که اینجا بیمارستان نظامی و تابع مقررات ارتش است، ما الان نمی‌توانیم غذا و پتو به شما بدهیم.<ref>ربیعی، جعفر1369.</ref>                                                                                                                                              


-        بیماران و مجروحین
فرمانده عراقی همراه چند افسرو‌نگهبان؛ وارد سنگر شدند و با  خشونت دستورهایی به ما دادند. مترجم دستورهای فرمانده عراقی را اینطور ترجمه کرد: «آروم و بی صدا، مثل بچه آدم، بلند شـیـد، برید دم سنگر سوار ماشین شید. در طول مسیر هر کی جیکش دربیاد، جنازه ش خوراک جونورها می شه. دیگه تکرار نمیکنم؛ در طول مسیر با نگهبانان همکاری می کنید و صداتون در نمیاد. سعی کنین مشکلی پیش نیارید. هر کی فکر [[فرار]] و آرتیست بازی به سرش بزنه، تیربارون میشه و جنازه ش هم به ایران برنمیگرده حال خود دانید. اگه حرفای منو شنیدین یکی یکی تو صف مرتب حرکت کنید تا به جای بهتری منتقل شین.» بلافاصله حرکتمان دادند و ما را از سنگر خارج کردند...<ref name=":0" />


-        زیارتی


-        تبادل
'''انتقال اردوگاهی'''


-        موقت و مهمانی<ref name=":1">نصرالهی،مرتضی(1402). مصاحبه</ref>.
انتقال اسیران از اردوگاهی به اردوگاه دیگر


یک روز سوت [[آمار]] را بی‌موقع زدند و همه را به داخل آسایشگاه‌ها بردند. فرمانده اردوگاه با سربازهایش وارد آسایشگاه شد و یکی یکی چهره‌ها را نگاه کرد. نمی‌دانستیم که باز چه بلایی می‌خواهند به سرمان بیاورند. سن بعضی‌ها را ‌پرسید و نام کسانی را که پانزده تا هفده سال داشتند نوشت. نام نزدیک به چهارصد نفر از بچه­های اردوگاه را نوشت که من هم یکی از آن‌ها بودم. یکی دو روز بعد اتوبوس‌ها آمدند و افراد ثبت نام شده را سوار کردند و بعد از یک ماه و نیم زندگی در موصل، از آن اردوگاه رفتیم.<ref name=":2">سرمستانی، جمشید (1402) [[غروب هشتم اسفند]].تهران: پیام آزادگان.</ref>


'''انتقال اولیه''' هرگاه رزمنده ای اسیر می شد معمولا همان ساعات اولیه او را به عقبه منتقل می کردند و بعد از مراحل بازجویی اولیه ، وی را به نزدیکترین شهر می فرستادند. اسیرانی که دارای جراحت شدید بودند به [[بیمارستان]] های نظامی مانند بیمارستان الرشید، تموز منتقل می شدند  و اسیرانی که مجروحیت کمتری داشتند و یا سالم بودند به استخبارات، زندان های بغداد یا اردوگاه های اسیران منتقل می شدند.      
'''انتقال قاطعی'''    
 
یک هفته گذشت. عصر روز هشتم مأموران عراقي آمدند و ما را براي انتقال به جاي ديگر آماده کردند. سوار اتوبوسهاي مخصوص حمل مجروحين شده و به طرف محل ناشناخته‌اي حرکت کرديم. از بلندگوي اتوبوس صداي آهنگهاي عربي تند و اعصاب خردکني پخش مي‌شد. [[اعتراض]] کرديم و خواستار پخش قرآن شديم. عراقيها که تعدادشان شش نفر بود ما را مسخره کردند. صداي بلندگو بيشتر شد. اصرار ما هم اثري نبخشيد. بايد تحمل مي‌کرديم. هوا کم‌کم تاريک مي‌شد و از آنجا که ما در انتهاي اتوبوس خوابيده بوديم، قدرت تشخيص موقعيت را نداشتيم، فقط مي‌توانستيم نوک تيرهاي برق و درختان و طبقات بالاي آپارتمانها را که به سرعت از کنار ما مي‌گذشتند ببينيم. در يکي دو محل اتوبوس توقف نسبتا طولاني کرد. عراقيها غذا خوردند و مجددا به حرکت ادامه داديم. ساعت حدود 11 شب بود که اتوبوس بعد از دو بار کنترل توسط دژبانها وارد محوطه‌اي شد. پس از توقف، ما را با برانکارد از اتوبوس پايين آوردند. با عبور از چندين راهرو وارد سالن بزرگي شديم که دو طرف آن تخت چيده شده بود. روي تختها مجروحين خوابيده و با تعجب ما را نگاه مي‌کردند. هنگام عبور از کنار تخت‌ها، هر کس چيزي مي‌گفت. يکي مي‌گفت: «چطوري برادر؟» ديگري مي‌گفت: «هيچ ناراحت نباشيد... توکل به خدا کن...» متوجه شديم که اينها هم ايراني هستند و وضعيتي شبيه ما دارند. به علت کمبود جا ما را کف سالن خواباندند. عده زيادي عراقي دور ما جمع شده و با خودشان صحبت مي‌کردند و مي‌خنديدند. از شدت گرسنگي و تشنگي تقاضاي [[آب]] و غذا کرديم. يکي از آنها، يک اسير ايراني را صدا زد و از او خواست که ببيند ما چه مي‌خواهيم. به او گفتيم که قبل از ظهر تا به حال آب و غذا نخورده‌ايم، کف سالن هم سرد است، حداقل يک پتو زير ما بيندازند. به سردي به ما فهمانيد که اينجا چيزي از عراقيها نخواهيم و بعد درخواستهايمان را براي عراقيها ترجمه کرد. آنها فقط اجازه دادند که آب به ما بدهد و گفتند که اينجا بيمارستان نظامي و تابع مقررات ارتش است، ما الان نمي‌توانيم غذا و پتو به شما بدهيم.<ref>ربیعی، جعفر1369.</ref>                                                                                                                                            
 
فرمانده عراقی همراه چند افسرو‌نگهبان؛ وارد سنگر شدند و با  خشونت دستورهایی به ما دادند. مترجم دستورهای فرمانده عراقی را اینطور ترجمه کرد: « آروم و بی صدا، مثل بچه آدم، بلند شـيـد، برید دم سنگر سوار ماشین شید. در طول مسیر هر کی جیکش دربیاد، جنازه ش خوراک جونورها می شه. دیگه تکرار نمیکنم؛ در طول مسیر با نگهبانان همکاری می کنید و صداتون در نمیاد. سعی کنین مشکلی پیش نیارید. هر کی فکر [[فرار]] و آرتیست بازی به سرش بزنه، تیربارون میشه و جنازه ش هم به ایران برنمیگرده حال خود دانید. اگه حرفای منو شنیدین یکی یکی تو صف مرتب حرکت کنید تا به جای بهتری منتقل شین.» بلافاصله حرکتمان دادند و ما را از سنگر خارج کردند...<ref name=":0" />
 
 
'''انتقال اردوگاهی''' انتقال اسیران از اردوگاهی به اردوگاه دیگر
 
یک روز سوت [[آمار]] را بی‌موقع زدند و همه را به داخل آسایشگاه‌ها بردند. فرمانده اردوگاه با سربازهایش وارد آسایشگاه شد و یکی یکی چهره‌ها را نگاه کرد. نمی‌دانستیم که باز چه بلایی می‌خواهند به سرمان بیاورند. سن بعضی‌ها را ‌پرسید و نام کسانی را که پانزده تا هفده سال داشتند نوشت. نام نزدیک به چهارصد نفر از بچه­های اردوگاه را نوشت که من هم یکی از آن‌ها بودم. یکی دو روز بعد اتوبوس‌ها آمدند و افراد ثبت نام شده را سوار کردند و بعد از یک ماه و نیم زندگی در موصل، از آن اردوگاه رفتیم.<ref name=":2">سرمستانی، جمشید (1402) [[غروب هشتم اسفند]].تهران: پیام آزادگان.</ref>


'''انتقال قاطعی'''  انتقال اسیران از قاطع به قاطع دیگر  
انتقال اسیران از قاطع به قاطع دیگر  


در بین اسیران رمادی یک فردی خود فروخته بود و با بعثی ها همکاری می کرد و بچه ها را خیلی اذیت می کرد چاره ای جز تنبیه او برایمان نماند بعثی ها 24 نفر از جمله من را به عنوان سردمداران تنبیه جاسوس، از قاطع دو به قاطع یک منتقل کردند و حدود سه سال و نیم در آنجا تبعید بودم.<ref name=":1" />
در بین اسیران رمادی یک فردی خود فروخته بود و با بعثی ها همکاری می کرد و بچه ها را خیلی اذیت می کرد چاره ای جز تنبیه او برایمان نماند بعثی ها 24 نفر از جمله من را به عنوان سردمداران تنبیه جاسوس، از قاطع دو به قاطع یک منتقل کردند و حدود سه سال و نیم در آنجا تبعید بودم.<ref name=":1" />
خط ۹۷: خط ۸۶:
یکی دو روز بعد هم، حدود سی چهل نفر دیگر را به آن‌جا آوردند و فکر می‌کردند که با جدا کردن این افراد از بلوک 2، اسیران این بلوک اسیرانی گوش به فرمان خواهند شد.<ref name=":2" />
یکی دو روز بعد هم، حدود سی چهل نفر دیگر را به آن‌جا آوردند و فکر می‌کردند که با جدا کردن این افراد از بلوک 2، اسیران این بلوک اسیرانی گوش به فرمان خواهند شد.<ref name=":2" />


'''آسایشگاهی'''  انتقال اسیران از آسایشگاه به آسایشگاه دیگر <sup>( آثار سوء و سختی های این نوع جابجایی کمتر از سایر انتقال ها بود.)</sup>  
'''آسایشگاهی'''  
 
انتقال اسیران از آسایشگاه به آسایشگاه دیگر <sup>( آثار سوء و سختی های این نوع جابجایی کمتر از سایر انتقال ها بود.)</sup>  


'''متخلفین و مجرمین'''  انتقال از اردوگاه به [[استخبارات]]
'''متخلفین و مجرمین'''  


اسیرانی که از نگاه بعثی ها تخلف و جرمی مانند شورش، درگیری، اقدام به فرار ، داشتن [[رادیو]] و ... را انجام داده بودند، برای محاکمه و مجازات به استخبارات منتقل می شدند.
انتقال از اردوگاه به [[استخبارات]]
 
اسیرانی که از نگاه بعثی ها تخلف و جرمی مانند شورش، درگیری، اقدام به فرار ، داشتن [[رادیو]] و ... را انجام داده بودند، برای محاکمه و مجازات به [[استخبارات]] منتقل می شدند.


فکر کنم از حدود سال ۱۳۶۵ به بعد در اردوگاه «موصل چهار» چند مورد از این محکومیتها مشاهده شد. تا آنجا که به خاطر دارم اولین آنها دستگیری دو تن از دوستانمان به نامهای حفیظ اله فضایلی و حسین ناصری مجرد بود. که از آنها در تفتیش موادی کشف شد که در برنامه های مناسبتهای مختلف از آن استفاده می شد و از نظر عراقیها داشتن آنها جرم محسوب می شد. آنها را برای محاکمه به بغداد فرستادند و دیگر تا زمان آزادی به اردوگاه برنگشتند.<ref>خرمی، مسعود(1389) [[ما هشت نفر]].تهران: پیام آزادگان.</ref>
فکر کنم از حدود سال ۱۳۶۵ به بعد در اردوگاه «موصل چهار» چند مورد از این محکومیتها مشاهده شد. تا آنجا که به خاطر دارم اولین آنها دستگیری دو تن از دوستانمان به نامهای حفیظ اله فضایلی و حسین ناصری مجرد بود. که از آنها در تفتیش موادی کشف شد که در برنامه های مناسبتهای مختلف از آن استفاده می شد و از نظر عراقیها داشتن آنها جرم محسوب می شد. آنها را برای محاکمه به بغداد فرستادند و دیگر تا زمان آزادی به اردوگاه برنگشتند.<ref>خرمی، مسعود(1389) [[ما هشت نفر]].تهران: پیام آزادگان.</ref>


'''بیماران و مجروحین'''   انتقال اسیران بیمار بدحال از اردوگاه به بیمارستان خارج از اردوگاه و بازگشت بعد از بهبود و یا به خاک سپردن در صورت شهادت.
'''بیماران و مجروحین'''  
 
انتقال اسیران بیمار بدحال از اردوگاه به بیمارستان خارج از اردوگاه و بازگشت بعد از بهبود و یا به خاک سپردن در صورت شهادت.


'''انتقال زیارتی'''   انتقال اسیر به شهرهای زیارتی  
'''انتقال زیارتی'''   انتقال اسیر به شهرهای زیارتی  
خط ۱۱۹: خط ۱۱۴:
بجز انتقال اولیه و انتقال تبادل که تقریبا شامل همه ی اسیران بود ، بیشترین انتقال و جابجایی، انتقال اردوگاهی بود.
بجز انتقال اولیه و انتقال تبادل که تقریبا شامل همه ی اسیران بود ، بیشترین انتقال و جابجایی، انتقال اردوگاهی بود.


'''نحوۀ جابجایی اسیران'''
== '''نحوۀ جابجایی اسیران''' ==
 
انتقال اسیران، بوسیله قطار که معروف به حیوان تور بود و اتوبوس و کامیون نظامی انجام می شد گاهی در مواردی که اردوگاه ها بسیار نزدیک بودند و انتقال های داخل اردوگاهی به صورت پیاده بود.
انتقال اسیران، بوسیله قطار که معروف به حیوان تور بود و اتوبوس و کامیون نظامی انجام می شد گاهی در مواردی که اردوگاه ها بسیار نزدیک بودند و انتقال های داخل اردوگاهی به صورت پیاده بود.


کامیونهای ارتش بعث زوزه کشان و گرد و خاک کنان به فاصله کمی از هم، جاده خاکی ناآشنایی را می پیمودند و پیش می رفتند و رد تازه ای روی خاک جاده می گذاشتند. جاده برای راننده بداخلاق عراقی جاده ناآشنایی نبود و آنها بی ترس و بدون ملاحظه به جلو می راندند. شاید این چندمین باری بود که اسیر حمل می کردند. آنان پیش می راندند تا هر چه زودتر محموله را تخلیه کنند. اما کجا؟! مقصد نامعلوم بود هر چه می رفتند ما را از خاک میهن دورتر می کردند.<ref>رباط جزی، علی اصغر، 1394.</ref>
کامیونهای ارتش بعث زوزه کشان و گرد و خاک کنان به فاصله کمی از هم، جاده خاکی ناآشنایی را می پیمودند و پیش می رفتند و رد تازه ای روی خاک جاده می گذاشتند. جاده برای راننده بداخلاق عراقی جاده ناآشنایی نبود و آنها بی ترس و بدون ملاحظه به جلو می راندند. شاید این چندمین باری بود که اسیر حمل می کردند. آنان پیش می راندند تا هر چه زودتر محموله را تخلیه کنند. اما کجا؟! مقصد نامعلوم بود هر چه می رفتند ما را از خاک میهن دورتر می کردند.<ref name=":0">رباط جزی، علی اصغر، 1394.</ref>


سه روز بعد، یعنی روز 14 تیرماه 1368 ، وقتی هنگام داخل باش ظهر شد، بعثی ها خیلی عجله داشتند که ما زودتر داخل برویم. متوجه شدیم خبری شده است. از پشت پنجره دیدم چند کامیون ایفا جلوی اردوگاه ست. اسیر جدید آورده بودند. البته جنگ تمام شده بود و اسیران جدید نبودند. در اصطلاح خودمان، اسیر جدید اسیری بود که برای اولین بار به اردوگاه [[عنبر]] می آمد. نمی دانستیم از کدام عملیات اند فقط حدس می زدیم از اردوگاه های نزدیک آمده باشند بودند زیرا با کامیون آنها را آورده بودند. اگر از راه دور می آمدند. با اتوبوس آورده می شدند . به هر آسایشگاه چهار اسیردادند.<ref name=":3">کرمی، حسین (1396). دانه های انار. تهران: سوره مهر.</ref>
سه روز بعد، یعنی روز 14 تیرماه 1368 ، وقتی هنگام داخل باش ظهر شد، بعثی ها خیلی عجله داشتند که ما زودتر داخل برویم. متوجه شدیم خبری شده است. از پشت پنجره دیدم چند کامیون ایفا جلوی اردوگاه ست. اسیر جدید آورده بودند. البته جنگ تمام شده بود و اسیران جدید نبودند. در اصطلاح خودمان، اسیر جدید اسیری بود که برای اولین بار به اردوگاه [[عنبر]] می آمد. نمی دانستیم از کدام عملیات اند فقط حدس می زدیم از اردوگاه های نزدیک آمده باشند بودند زیرا با کامیون آنها را آورده بودند. اگر از راه دور می آمدند. با اتوبوس آورده می شدند . به هر آسایشگاه چهار اسیردادند.<ref name=":3">کرمی، حسین (1396). دانه های انار. تهران: سوره مهر.</ref>


== '''برخورد بعثی ها در جابجایی''' ==


'''برخورد بعثی ها در جابجایی'''
* اهانت و کتک کاری در مبدا؛
 
* ایجاد تونل وحشت و مرگ در مقصد؛
-         اهانت و کتک کاری در مبدا
* حبس چند روزه در مقصد؛
 
* ممنوع المکالمه در مقصد برای مدتی؛
-         ایجاد تونل وحشت و مرگ در مقصد
* گرسنگی و تشنگی دادن به اسیران تازه وارد در مقصد.
 
-         حبس چند روزه در مقصد
 
-         ممنوع المکالمه در مقصد برای مدتی
 
-         گرسنگی و تشنگی دادن به اسیران تازه وارد در مقصد


نزدیک دروازه که رسیدیم چشم‌هایمان را با پارچه بستند تا جایی را نبینیم. بعد درحالی‌که ما را در همان صف از میان سربازها می‌گذراندند، با مشت بر سر و صورتمان می­کوبیدند. مشت خوردن با چشم بسته خیلی نامردی و سخت بود؛ چون نمی­دیدیم از کدام طرف می­خوریم تا دست‌هایمان را جلوی آن بگیریم.
نزدیک دروازه که رسیدیم چشم‌هایمان را با پارچه بستند تا جایی را نبینیم. بعد درحالی‌که ما را در همان صف از میان سربازها می‌گذراندند، با مشت بر سر و صورتمان می­کوبیدند. مشت خوردن با چشم بسته خیلی نامردی و سخت بود؛ چون نمی­دیدیم از کدام طرف می­خوریم تا دست‌هایمان را جلوی آن بگیریم.


از همه­ی سربازها که خوردیم نوبت به سربازهایی ­رسید که دَم درِ اتوبوس ایستاده بودند و مانند کسانی که باید مطمئن شوند کسی بدون بلیت سوار نمی‌شود، آن­قدر بچه­ها را می­زدند تا مطمئن شوند کسی بدون کتک وارد اتوبوس نشده است.<ref name=":2" />
از همه‌­ی سربازها که خوردیم نوبت به سربازهایی ­رسید که دَم درِ اتوبوس ایستاده بودند و مانند کسانی که باید مطمئن شوند کسی بدون بلیت سوار نمی‌شود، آن­قدر بچه‌­ها را می­زدند تا مطمئن شوند کسی بدون کتک وارد اتوبوس نشده است.<ref name=":2" />


وسایلمان را بازرسی کردند و بعد از آن، همه‌ی ما را گرسنه و تشنه در یک آسایشگاه تپاندند و در را به رویمان بستند.<ref name=":2" />
وسایلمان را بازرسی کردند و بعد از آن، همه‌ی ما را گرسنه و تشنه در یک آسایشگاه تپاندند و در را به رویمان بستند.<ref name=":2" />


یک ساعتی از ایستادن اتوبوس ها گذشته بود که بیست وچند نفر باتوم و چوب و کابل به دست در دو ردیف روبه روی هم ایستادند و کوچه ای درست کردند برای رد شدنمان از دم اتوبوس تا جلوی آسایشگاه. گفتند یالّا بیایید پایین ! هیچ کس حاضر نبود از این کوچه رد شود. جلوی دو آسایشگاه کناری هم دو کوچۀ مشابه باز شده بود که هنوز رهگذری دل رد شدن از آنها را نداشت. در حرکتی ناهماهنگ، از هر اتوبوس یک نفر به پایین هل داده می شد که نفرات بعد، خودشان بروند پایین و از کوچه ها      رد شوند تا صدای خوردن چوب و کابل و باتومبر پوست و استخوان با صدای ناله و ضجه قاتی شود.<ref>هاشمی ده سرخی، سید محمود، 1395.</ref>
یک ساعتی از ایستادن اتوبوس ها گذشته بود که بیست وچند نفر باتوم و چوب و کابل به دست در دو ردیف روبه روی هم ایستادند و کوچه ای درست کردند برای رد شدنمان از دم اتوبوس تا جلوی آسایشگاه. گفتند یالّا بیایید پایین! هیچ کس حاضر نبود از این کوچه رد شود. جلوی دو آسایشگاه کناری هم دو کوچۀ مشابه باز شده بود که هنوز رهگذری دل رد شدن از آنها را نداشت. در حرکتی ناهماهنگ، از هر اتوبوس یک نفر به پایین هل داده می شد که نفرات بعد، خودشان بروند پایین و از کوچه ها رد شوند تا صدای خوردن چوب و کابل و باتوم بر پوست و استخوان با صدای ناله و ضجه اسیران همراه شود.<ref>هاشمی ده سرخی، سید محمود، 1395.</ref>


اتوبوس‌ها در کنار اردوگاه ایستادند. چون پرده­ها را کشیده بودند بیرون را نمی­دیدیم و از بیرون خبری نداشتیم. بچه‎ها را یکی یکی پیاده کردند. نوبت پیاده شدن که به من رسید، وسایلم را برداشتم و بلند شدم؛ مثل مسافری که در پایانه­ی مسافربری از اتوبوس پایین می­آید، از اتوبوس پایین آمدم. یک­مرتبه سربازهایی کلاه قرمز را دیدم که در دو طرف درِ اتوبوس تا دروازه‌ی اردوگاه، دالانی پنجاه شصت متری درست کرده و با چوب‌ها وکابل‌های بزرگ و کلُفت، برای خوش­آمد گویی ایستاده­اند. دیدن این همه سرباز کابل به­دست مرا به­یاد روزهای اول اسارت انداخت که هر جا می‌رفتیم سربازهای کابل به‌دست برای استقبال از ما در دو طرف ایستاده بودند. یکی‌یکی ما را هل می‌دادند و به میان تونل وحشت می‌انداختند. چوب و کابل مثل باران بر سر و بدن اسیران روزه­دار فرود می­آمد و کسی نمی­توانست از آن­ها فرار کند. نمی­دانم چه­طور از میان آن همه چوب و کابل گذشتم، اما همین را می‌دانم که هیچ جای بدنم سالم نماند. اسیران را یکی­یکی ولی با فاصله­­ای کوتاه از اتوبوس پیاده می­کردند تا همه­ی سربازها در هر بار بتوانند ضربه‌­های خود را فقط بر یک نفر متمرکز کنند و کسی نتواند در شلوغی از زیر دستشان در برود.<ref name=":2" />
اتوبوس‌ها در کنار اردوگاه ایستادند. چون پرده­ها را کشیده بودند بیرون را نمی­دیدیم و از بیرون خبری نداشتیم. بچه‎ها را یکی یکی پیاده کردند. نوبت پیاده شدن که به من رسید، وسایلم را برداشتم و بلند شدم؛ مثل مسافری که در پایانه­‌ی مسافربری از اتوبوس پایین می­‌آید، از اتوبوس پایین آمدم. یک ­مرتبه سربازهایی کلاه قرمز را دیدم که در دو طرف درِ اتوبوس تا دروازه‌ی اردوگاه، دالانی پنجاه شصت متری درست کرده و با چوب‌ها وکابل‌های بزرگ و کلُفت، برای خوش­آمد گویی ایستاده­‌اند. دیدن این همه سرباز کابل به­دست مرا به­‌یاد روزهای اول اسارت انداخت که هر جا می‌رفتیم سربازهای کابل به‌دست برای استقبال از ما در دو طرف ایستاده بودند. یکی‌یکی ما را هل می‌دادند و به میان تونل وحشت می‌انداختند. چوب و کابل مثل باران بر سر و بدن اسیران روزه‌­دار فرود می­‌آمد و کسی نمی‌توانست از آن­ها فرار کند. نمی­دانم چه­طور از میان آن همه چوب و کابل گذشتم، اما همین را می‌دانم که هیچ جای بدنم سالم نماند. اسیران را یکی­یکی ولی با فاصله­­ای کوتاه از اتوبوس پیاده می­کردند تا همه­ی سربازها در هر بار بتوانند ضربه‌­های خود را فقط بر یک نفر متمرکز کنند و کسی نتواند در شلوغی از زیر دستشان در برود.<ref name=":2" />
 
'''جابجایی اختیاری'''


== '''جابجایی اختیاری''' ==
در برخی اردوگاه ها بویژه از سال 1364 به بعد، مسئولین اردوگاه ها اجازه ی جابجایی داخل اردوگاهی <sup>( آسایشگاه و قاطع)</sup> را به تعداد کم و با نظارت کامل می دادند. و جابجایی اختیاری خارج از اردوگاه فقط زمانی انجام می شد که یکی از نزدیکان درجه یک اسیر در اردوگاه دیگر باشد.
در برخی اردوگاه ها بویژه از سال 1364 به بعد، مسئولین اردوگاه ها اجازه ی جابجایی داخل اردوگاهی <sup>( آسایشگاه و قاطع)</sup> را به تعداد کم و با نظارت کامل می دادند. و جابجایی اختیاری خارج از اردوگاه فقط زمانی انجام می شد که یکی از نزدیکان درجه یک اسیر در اردوگاه دیگر باشد.


حاجیلو گفت: "سرگرد گفت از این به بعد تعویض آسایشگاه و قاطع آزاده. هرکی بخواد می تونه درخواست بده که هر آسایشگاه یا قاطعی بره. البته ارشدا باید طوری برنامه ریزی کنن که تعداد اسیرای آسایشگاه ها به هم نخوره." با شنیدن این خبر همه خیلی آرام صلوات فرستادند. این آزادی مشکلاتی را حل می کرد، بویژه در برنامه های فرهنگی می شد طوری برنامه ریزی کرد که تعادل نیروی انسانی آسایشگاه ها یکسان و کمبود ها رفع شود. مثلا اگر آسایشگاهی دو یا سه مداح داشت و آسایشگاهی مداح نداشت، تبادل انجام شود.<ref name=":3" />
حاجیلو گفت: "سرگرد گفت از این به بعد تعویض آسایشگاه و قاطع آزاده. هرکی بخواد می تونه درخواست بده که هر آسایشگاه یا قاطعی بره. البته ارشدا باید طوری برنامه ریزی کنن که تعداد اسیرای آسایشگاه ها به هم نخوره." با شنیدن این خبر همه خیلی آرام صلوات فرستادند. این آزادی مشکلاتی را حل می کرد، بویژه در برنامه های فرهنگی می شد طوری برنامه ریزی کرد که تعادل نیروی انسانی آسایشگاه ها یکسان و کمبود ها رفع شود. مثلا اگر آسایشگاهی دو یا سه مداح داشت و آسایشگاهی مداح نداشت، تبادل انجام شود.<ref name=":3" />


 
== '''استقبال و بدرقه اسیران''' ==
'''استقبال و بدرقه اسیران'''  
 
اسیران به دلیل انسی که با هم داشتند زمان انتقال دوستانشان، بسیار اندوهگین و محزون می شدند و برای آینده ی نامشخص آنها ناراحت بودند تا حد امکان به کمک آنها می شتافتند و اندک ذخیره خوردنی خود را به آنها می دادند تا در طول سفر گرسنه نمانند. اگرچه بعثی ها اجازه خارج کردن هیچ چیز بجز وسایل شخصی را نمی دادند.
اسیران به دلیل انسی که با هم داشتند زمان انتقال دوستانشان، بسیار اندوهگین و محزون می شدند و برای آینده ی نامشخص آنها ناراحت بودند تا حد امکان به کمک آنها می شتافتند و اندک ذخیره خوردنی خود را به آنها می دادند تا در طول سفر گرسنه نمانند. اگرچه بعثی ها اجازه خارج کردن هیچ چیز بجز وسایل شخصی را نمی دادند.


خط ۱۶۵: خط ۱۵۱:
شب بیست و نهم آذر ماه 1364 مصادف بود با تولد امام حسن عسکری <sup>(ع)</sup> آخرین تئاتر را آن شب در آسایشگاه 15 بازی کردم. بد نبود بچه ها خندیدند. آخر شب برنامه ای هم برای تعویضی ها گذاشتند. شش هفت نفری بودیم که درخواست تعویض آسایشگاه داده بودیم ارشد صحبت کرد از همه تشکر کرد بخاطر اینکه این مدت همه تلاش کردند تا آسایشگاه 15 از هر جهت یکی از بهترین آسایشگاهها باشد. از نطر دعاء، سرود، تئاتر، برخورد با همدیگر، نظم و انضباط. سپس از همه خواست کوتاهی و قصور مسئولین آسایشگاه و خودش را ببخشند و همه همدیگر را حلال کنند بعد هم گفت این مراسم هم به مناسبت خداحافظی تعویضی ها بود وقتی صحبتش تمام شد خود بخود بچه ها به طرف تعویضی ها آمدند و ما را در آغوش گرفتند و خداحافظی و طلب حلالیت کردند در این بین یکی از بچه ها به نام ابوالفضل محمودی از اصفهان که برایمان در مراسم ها مداحی می کرد ، با سوز خاصی ابیاتی را خواند.  
شب بیست و نهم آذر ماه 1364 مصادف بود با تولد امام حسن عسکری <sup>(ع)</sup> آخرین تئاتر را آن شب در آسایشگاه 15 بازی کردم. بد نبود بچه ها خندیدند. آخر شب برنامه ای هم برای تعویضی ها گذاشتند. شش هفت نفری بودیم که درخواست تعویض آسایشگاه داده بودیم ارشد صحبت کرد از همه تشکر کرد بخاطر اینکه این مدت همه تلاش کردند تا آسایشگاه 15 از هر جهت یکی از بهترین آسایشگاهها باشد. از نطر دعاء، سرود، تئاتر، برخورد با همدیگر، نظم و انضباط. سپس از همه خواست کوتاهی و قصور مسئولین آسایشگاه و خودش را ببخشند و همه همدیگر را حلال کنند بعد هم گفت این مراسم هم به مناسبت خداحافظی تعویضی ها بود وقتی صحبتش تمام شد خود بخود بچه ها به طرف تعویضی ها آمدند و ما را در آغوش گرفتند و خداحافظی و طلب حلالیت کردند در این بین یکی از بچه ها به نام ابوالفضل محمودی از اصفهان که برایمان در مراسم ها مداحی می کرد ، با سوز خاصی ابیاتی را خواند.  


آمد شب جدایی  آمد شب جدایی       یاران حلال نمایید یاران حلال نمایید  
<big>آمد شب جدایی  آمد شب جدایی       یاران حلال نمایید یاران حلال نمایید</big>


با شنیدن این ابیات گریه سراسر آسایشگاه را فرا گرفت نمی دانم چه شد همه هق هق گریه می کردیم و همدیگر را در آغوش می گرفتیم به یاد شب های وداع در عملیات ها افتادم.<ref name=":3" />
با شنیدن این ابیات گریه سراسر آسایشگاه را فرا گرفت نمی دانم چه شد همه هق هق گریه می کردیم و همدیگر را در آغوش می گرفتیم به یاد شب های وداع در عملیات ها افتادم.<ref name=":3" />


== کتابشناسی ==
== نیز نگاه کنید به ==


* [[اسارت و اسیران]]
* [[اسرا]]
* [[جنگ تحمیلی عراق علیه ایران]]
* [[استخبارات]]


                                                                                                                           
== کتابشناسی                                                                                                                      ==
<references />'''حسین کرمی'''
[[رده:اسارت و اسیران]]
[[رده:اسرا]]
[[رده:جنگ تحميلي عراق عليه ايران]]
[[رده:استخبارات]]

نسخهٔ ‏۳ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۴۴

تعریف

انتقال enteqal [عر.] (امص..) 1.چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر بردن.

جا به جایی jabejayi (حامص.) 1. تغییر کردن جای چیزی[یا کسی 2. جای چیزی یا کسی را تغییر دادن ، انتقال دادن، انتقال جابه جایی نیروها به پشت جبهه چند روز طول کشید.[۱]

خاستگاه جابجایی اسیران

بعد از استقرار اسیران در اردوگاه ها و مقاومت آنها در برابر خواسته های دشمن، و انسجام بیشتر آنها، یکی از برنامه های مهم بعثی ها جابجایی و انتقال اسیران  بود

اهمیت جابجایی اسیران

اهمیت این موضوع آنقدر زیاد بود که با وجود خطرات امنیتی جابجایی اسیران، و هزینه های آن، هیچگاه حتی بعد از آتش بس دست از آن بر نداشتند. بعثی ها با جابجایی و انتقال اسیران، قصد داشتند به اهداف مورد نظر خود برسند.  اهدافی مانند:

-        به‌هم ریختن ساختار تشکیلاتی درون اسیران

-        ضربه عاطفی به دلبستگی‌های اسیران

-        ممانعت از رویت صلیب سرخ

-        تاسیس اردوگاه جدید با اهداف خاص

-        جدایی بین اسیران

-        تنبیه اسیران انتقالی

وقتی اسیری یا گروهی از اسیران طبق دستور بعثی ها باید به مکان دیگری منتقل می شد باید ظرف مدت کوتاهی گاهی چند دقیقه زندگی خود را که شامل: البسه، لیوان و قاشق و بشقاب ، ، خودتراش، و اندک ذخایرش مانند شکر و پودر لباسشویی را جمع می کرد و در کیسه انفرادی جا می داد و همراه دو تخته پتو آماده کوچ می شد. اگرچه برخی اردوگاه ها مانع می شدند اندک تجهیزاتی که اسیر داشت را همراه خود ببرد.( البته در اردوگاه هایی که صلیب سرخ ندیده بود اسیر را بدون تجهیزات همراه فقط با لباس تنش به اردوگاه دیگر منتقل می کردند) و علاوه بر مشقت سفر و اهانت وکتک، باید از دوستان خود نیز دل می کند دوستانی که مدت زیادی با آنها زندگی کرده بود و با هم انس گرفته بودند.

اما سخت‌تر از موارد یاد شده آینده ی مبهمی بود که اسیر از آن خبر نداشت. او نمی دانست به کجا می رود . آیا مکان جدید سخت‌تر از اینجاست یا بهتر؟ از این به بعد تنها زندگی خواهد کرد یا با اسیران دیگری؟  افرادی که با آنها زندگی خواهد کرد مانند دوستان کنونی اش صادق، با صفا ، با وفا، با گذشت هستند؟ و دهها سوال مبهم دیگر، انتقال اسیران گاهی فردی بود و گاهی گروهی و در موارد  اندکی همه ی اسیران یک اردوگاه جابجا می شدند.

دلایل جابه‌جایی اسرا

  • فعال بودن فرد یا افراد و موثر بودن بر اسیران؛
  • شورش یا درگیری؛
  •  انتقال اسیران قدیمی به مکانی دیگر جهت ورود اسیران جدید؛
  • انتقال اسیر بدلیل لو رفتن درجه یا موقعیت اسیر؛
  • بدلایل شخصی مانند حضور بستگان درجه یک در اردوگاه دیگر؛
  •  بیماری؛
  • مبادله ی اسیران.

یک روز همه اسیران  را به صف کردند و اسم صد و پنجاه نفر از ما را خواندند و از بقیه بچه ها جدا کردند . باز هم نفر شانزدهم یا هفدهم بودم که اسمم را خواندند.

به عنوان نمونه در اردوگاه موصل، افسر عراقی بعد از خواندن اسم ها گفت:

" قررنا التقلیل من عدد الأسرى بهذا المعسكر. و الأسماء اللى أقراها ینتقلون الى معسكر ثانی؛ تصمیم گرفتیم اردوگاه رو کمی خلوت کنیم. افرادی که اسمشون رو خوندم به اردوگاه دیگه ای منتقل میشن."

اما این ظاهر قضیه بود؛ این صد و پنجاه نفر چند ویژگی مشترک داشتند. پس از اجرای برنامه، دستور دادند داخل آسایشگاه برویم و خودمان را برای رفتن آماده کنیم.

حرف و حدیث ها و تحلیل ها شروع شد هر کس نظری می داد و موضوع را تحلیل می کرد. آخرش هم به جمع بندی خاصی نرسیدیم. اما بعدها فهمیدیم بعثی ها بر اساس سه معیار مشخص این صد و پنجاه نفر را از بقیه جدا کردند. اول: اسیرانی که جاسوس ها به بعثی ها معرفی شان کرده بودند. این اسیران از فعالان اردوگاه و آسایشگاه ها بودند و در ایجاد وحدت و همدلی بین بچه ها و اجرای برنامه های مختلف در اردوگاه نقش آفرین بودند. دوم: کسانی که به نوعی مسئولیت داشتند.مثل: مسئول آسایشگاه، مسئول ورزشی، مسئول غذا و ...  اینها نیز به مشاکل معروف بودند که از نظر عراقی‌ها در آسایشگاه ها مشکل آفرینی می کردند. گروه سوم: افرادی که با گروه اول و دوم ارتباط نزدیک داشتند و در برخی موارد عامل اجرای برنامه های طراحی شده از سوی آن دو گروه بودند. مثلا مقاله می نوشتند یا کلاسهای مختلف عقیدتی برگزار می کردند.[۲]

تحولات در جابجایی

چند سال اول اسارت دشمن بطور تصادفی انتخاب می کرد و به اردوگاه دیگر می فرستاد و با انتقال بسیجی ها یا ارتشی ها بین آنها جدایی می انداخت اما به مرور زمان و با کسب تجربه بیشتر، با استفاده از خبرچین ها افراد را شناسایی می کردند و انتقال اسیران را هدفمند تر انجام می دادند.

دسته بندی جابجایی و انتقال اسیران

  • اولیه؛
  • اردوگاهی؛
  • قاطعی؛
  • آسایشگاهی؛
  • متخلفین و مجرمین؛
  • بیماران و مجروحین؛
  • زیارتی؛
  • تبادل؛
  • موقت و مهمانی[۳].


انتقال اولیه

هرگاه رزمنده ای اسیر می شد معمولا همان ساعات اولیه او را به عقبه منتقل می کردند و بعد از مراحل بازجویی اولیه ، وی را به نزدیکترین شهر می فرستادند. اسیرانی که دارای جراحت شدید بودند به بیمارستان های نظامی مانند بیمارستان الرشید، تموز منتقل می شدند  و اسیرانی که مجروحیت کمتری داشتند و یا سالم بودند به استخبارات، زندان های بغداد یا اردوگاه های اسیران منتقل می شدند.      

یک هفته گذشت. عصر روز هشتم مأموران عراقی آمدند و ما را برای انتقال به جای دیگر آماده کردند. سوار اتوبوسهای مخصوص حمل مجروحین شده و به طرف محل ناشناخته‌ای حرکت کردیم. از بلندگوی اتوبوس صدای آهنگهای عربی تند و اعصاب خردکنی پخش می‌شد. اعتراض کردیم و خواستار پخش قرآن شدیم. عراقیها که تعدادشان شش نفر بود ما را مسخره کردند. صدای بلندگو بیشتر شد. اصرار ما هم اثری نبخشید. باید تحمل می‌کردیم. هوا کم‌کم تاریک می‌شد و از آنجا که ما در انتهای اتوبوس خوابیده بودیم، قدرت تشخیص موقعیت را نداشتیم، فقط می‌توانستیم نوک تیرهای برق و درختان و طبقات بالای آپارتمانها را که به سرعت از کنار ما می‌گذشتند ببینیم. در یکی دو محل اتوبوس توقف نسبتا طولانی کرد. عراقیها غذا خوردند و مجددا به حرکت ادامه دادیم. ساعت حدود 11 شب بود که اتوبوس بعد از دو بار کنترل توسط دژبانها وارد محوطه‌ای شد. پس از توقف، ما را با برانکارد از اتوبوس پایین آوردند. با عبور از چندین راهرو وارد سالن بزرگی شدیم که دو طرف آن تخت چیده شده بود. روی تختها مجروحین خوابیده و با تعجب ما را نگاه می‌کردند. هنگام عبور از کنار تخت‌ها، هر کس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: «چطوری برادر؟» دیگری می‌گفت: «هیچ ناراحت نباشید... توکل به خدا کن...» متوجه شدیم که اینها هم ایرانی هستند و وضعیتی شبیه ما دارند. به علت کمبود جا ما را کف سالن خواباندند. عده زیادی عراقی دور ما جمع شده و با خودشان صحبت می‌کردند و می‌خندیدند. از شدت گرسنگی و تشنگی تقاضای آب و غذا کردیم. یکی از آنها، یک اسیر ایرانی را صدا زد و از او خواست که ببیند ما چه می‌خواهیم. به او گفتیم که قبل از ظهر تا به حال آب و غذا نخورده‌ایم، کف سالن هم سرد است، حداقل یک پتو زیر ما بیندازند. به سردی به ما فهمانید که اینجا چیزی از عراقیها نخواهیم و بعد درخواستهایمان را برای عراقیها ترجمه کرد. آنها فقط اجازه دادند که آب به ما بدهد و گفتند که اینجا بیمارستان نظامی و تابع مقررات ارتش است، ما الان نمی‌توانیم غذا و پتو به شما بدهیم.[۴]                                                                                                                                           

فرمانده عراقی همراه چند افسرو‌نگهبان؛ وارد سنگر شدند و با  خشونت دستورهایی به ما دادند. مترجم دستورهای فرمانده عراقی را اینطور ترجمه کرد: «آروم و بی صدا، مثل بچه آدم، بلند شـیـد، برید دم سنگر سوار ماشین شید. در طول مسیر هر کی جیکش دربیاد، جنازه ش خوراک جونورها می شه. دیگه تکرار نمیکنم؛ در طول مسیر با نگهبانان همکاری می کنید و صداتون در نمیاد. سعی کنین مشکلی پیش نیارید. هر کی فکر فرار و آرتیست بازی به سرش بزنه، تیربارون میشه و جنازه ش هم به ایران برنمیگرده حال خود دانید. اگه حرفای منو شنیدین یکی یکی تو صف مرتب حرکت کنید تا به جای بهتری منتقل شین.» بلافاصله حرکتمان دادند و ما را از سنگر خارج کردند...[۲]


انتقال اردوگاهی

انتقال اسیران از اردوگاهی به اردوگاه دیگر

یک روز سوت آمار را بی‌موقع زدند و همه را به داخل آسایشگاه‌ها بردند. فرمانده اردوگاه با سربازهایش وارد آسایشگاه شد و یکی یکی چهره‌ها را نگاه کرد. نمی‌دانستیم که باز چه بلایی می‌خواهند به سرمان بیاورند. سن بعضی‌ها را ‌پرسید و نام کسانی را که پانزده تا هفده سال داشتند نوشت. نام نزدیک به چهارصد نفر از بچه­های اردوگاه را نوشت که من هم یکی از آن‌ها بودم. یکی دو روز بعد اتوبوس‌ها آمدند و افراد ثبت نام شده را سوار کردند و بعد از یک ماه و نیم زندگی در موصل، از آن اردوگاه رفتیم.[۵]

انتقال قاطعی  

انتقال اسیران از قاطع به قاطع دیگر

در بین اسیران رمادی یک فردی خود فروخته بود و با بعثی ها همکاری می کرد و بچه ها را خیلی اذیت می کرد چاره ای جز تنبیه او برایمان نماند بعثی ها 24 نفر از جمله من را به عنوان سردمداران تنبیه جاسوس، از قاطع دو به قاطع یک منتقل کردند و حدود سه سال و نیم در آنجا تبعید بودم.[۳]

یک ساعت بعد، نایب ضابط( درجه‌دار سرپرست زندانبان‌های اردوگاه) با چند سرباز و زندانبان آمد؛ نام من و عبدالصاحب و چند نفر دیگر را از آسایشگاه 1، و نام تعدادی دیگر را از آسایشگاه‌های دیگر خواندند و گفتند: "وسایلتان را جمع کنید و بیرون بنشینید." از همه‌­ی آسایشگاه‌­ها، هفتاد هشتاد نفر را که فکر می‌کردند عامل درگیری یا شرکت کننده در آن بوده و یا به نظر آن­ها مزاحم کارشان بودند، جدا کردند و به بلوک 3 بردند؛ آن‌جا بلوکی با در و دیوارهای نوتر از بلوک ما بود و تا آن موقع اسیری در آن زندگی نکرده بود.

یکی دو روز بعد هم، حدود سی چهل نفر دیگر را به آن‌جا آوردند و فکر می‌کردند که با جدا کردن این افراد از بلوک 2، اسیران این بلوک اسیرانی گوش به فرمان خواهند شد.[۵]

آسایشگاهی  

انتقال اسیران از آسایشگاه به آسایشگاه دیگر ( آثار سوء و سختی های این نوع جابجایی کمتر از سایر انتقال ها بود.)

متخلفین و مجرمین  

انتقال از اردوگاه به استخبارات

اسیرانی که از نگاه بعثی ها تخلف و جرمی مانند شورش، درگیری، اقدام به فرار ، داشتن رادیو و ... را انجام داده بودند، برای محاکمه و مجازات به استخبارات منتقل می شدند.

فکر کنم از حدود سال ۱۳۶۵ به بعد در اردوگاه «موصل چهار» چند مورد از این محکومیتها مشاهده شد. تا آنجا که به خاطر دارم اولین آنها دستگیری دو تن از دوستانمان به نامهای حفیظ اله فضایلی و حسین ناصری مجرد بود. که از آنها در تفتیش موادی کشف شد که در برنامه های مناسبتهای مختلف از آن استفاده می شد و از نظر عراقیها داشتن آنها جرم محسوب می شد. آنها را برای محاکمه به بغداد فرستادند و دیگر تا زمان آزادی به اردوگاه برنگشتند.[۶]

بیماران و مجروحین  

انتقال اسیران بیمار بدحال از اردوگاه به بیمارستان خارج از اردوگاه و بازگشت بعد از بهبود و یا به خاک سپردن در صورت شهادت.

انتقال زیارتی   انتقال اسیر به شهرهای زیارتی  

مسئولین اردوگاه اسیران، هر ازچند گاهی اسیر یا اسیرانی را به شهرهای زیارتی می بردند. بعد از قطعنامه 598 پاییز 1367 به دستور صدام بسیاری از اسیران اردوگاه ها را در یک سفر یک روزه، به زیارت کربلا و نجف بردند.

تبادل  در طول دوران اسارت به دلایل مختلف از جمله قطع عضو، کهولت سن و ... تعدادی از اسیران تبادل می شدند و مرداد 1369 اکثریت اسیران مبادله شدند عمدتا انتقال اسیران که به صورت زمینی مبادله می شدند بوسیله ی اتوبوس انجام می شد و مجروحین و بیماران از طریق هوایی مبادله شدند.

موقت و مهمانی

دو روز به سالگرد فوت امام (ره) همۀ اسیران تکریت 5 را به ملحق افسران بردند و اعلام کردند شما سه روز بین افسران مهمانید افسران هم حسابی از ما مهمان نوازی کردند اما هدف دشمن ایجاد انسجام بین ما نبود بلکه هدفش با این جابجایی جلوگیری از برگزاری مراسم سالگرد رحلت امام بود.[۳]

بجز انتقال اولیه و انتقال تبادل که تقریبا شامل همه ی اسیران بود ، بیشترین انتقال و جابجایی، انتقال اردوگاهی بود.

نحوۀ جابجایی اسیران

انتقال اسیران، بوسیله قطار که معروف به حیوان تور بود و اتوبوس و کامیون نظامی انجام می شد گاهی در مواردی که اردوگاه ها بسیار نزدیک بودند و انتقال های داخل اردوگاهی به صورت پیاده بود.

کامیونهای ارتش بعث زوزه کشان و گرد و خاک کنان به فاصله کمی از هم، جاده خاکی ناآشنایی را می پیمودند و پیش می رفتند و رد تازه ای روی خاک جاده می گذاشتند. جاده برای راننده بداخلاق عراقی جاده ناآشنایی نبود و آنها بی ترس و بدون ملاحظه به جلو می راندند. شاید این چندمین باری بود که اسیر حمل می کردند. آنان پیش می راندند تا هر چه زودتر محموله را تخلیه کنند. اما کجا؟! مقصد نامعلوم بود هر چه می رفتند ما را از خاک میهن دورتر می کردند.[۲]

سه روز بعد، یعنی روز 14 تیرماه 1368 ، وقتی هنگام داخل باش ظهر شد، بعثی ها خیلی عجله داشتند که ما زودتر داخل برویم. متوجه شدیم خبری شده است. از پشت پنجره دیدم چند کامیون ایفا جلوی اردوگاه ست. اسیر جدید آورده بودند. البته جنگ تمام شده بود و اسیران جدید نبودند. در اصطلاح خودمان، اسیر جدید اسیری بود که برای اولین بار به اردوگاه عنبر می آمد. نمی دانستیم از کدام عملیات اند فقط حدس می زدیم از اردوگاه های نزدیک آمده باشند بودند زیرا با کامیون آنها را آورده بودند. اگر از راه دور می آمدند. با اتوبوس آورده می شدند . به هر آسایشگاه چهار اسیردادند.[۷]

برخورد بعثی ها در جابجایی

  • اهانت و کتک کاری در مبدا؛
  • ایجاد تونل وحشت و مرگ در مقصد؛
  • حبس چند روزه در مقصد؛
  • ممنوع المکالمه در مقصد برای مدتی؛
  • گرسنگی و تشنگی دادن به اسیران تازه وارد در مقصد.

نزدیک دروازه که رسیدیم چشم‌هایمان را با پارچه بستند تا جایی را نبینیم. بعد درحالی‌که ما را در همان صف از میان سربازها می‌گذراندند، با مشت بر سر و صورتمان می­کوبیدند. مشت خوردن با چشم بسته خیلی نامردی و سخت بود؛ چون نمی­دیدیم از کدام طرف می­خوریم تا دست‌هایمان را جلوی آن بگیریم.

از همه‌­ی سربازها که خوردیم نوبت به سربازهایی ­رسید که دَم درِ اتوبوس ایستاده بودند و مانند کسانی که باید مطمئن شوند کسی بدون بلیت سوار نمی‌شود، آن­قدر بچه‌­ها را می­زدند تا مطمئن شوند کسی بدون کتک وارد اتوبوس نشده است.[۵]

وسایلمان را بازرسی کردند و بعد از آن، همه‌ی ما را گرسنه و تشنه در یک آسایشگاه تپاندند و در را به رویمان بستند.[۵]

یک ساعتی از ایستادن اتوبوس ها گذشته بود که بیست وچند نفر باتوم و چوب و کابل به دست در دو ردیف روبه روی هم ایستادند و کوچه ای درست کردند برای رد شدنمان از دم اتوبوس تا جلوی آسایشگاه. گفتند یالّا بیایید پایین! هیچ کس حاضر نبود از این کوچه رد شود. جلوی دو آسایشگاه کناری هم دو کوچۀ مشابه باز شده بود که هنوز رهگذری دل رد شدن از آنها را نداشت. در حرکتی ناهماهنگ، از هر اتوبوس یک نفر به پایین هل داده می شد که نفرات بعد، خودشان بروند پایین و از کوچه ها رد شوند تا صدای خوردن چوب و کابل و باتوم بر پوست و استخوان با صدای ناله و ضجه اسیران همراه شود.[۸]

اتوبوس‌ها در کنار اردوگاه ایستادند. چون پرده­ها را کشیده بودند بیرون را نمی­دیدیم و از بیرون خبری نداشتیم. بچه‎ها را یکی یکی پیاده کردند. نوبت پیاده شدن که به من رسید، وسایلم را برداشتم و بلند شدم؛ مثل مسافری که در پایانه­‌ی مسافربری از اتوبوس پایین می­‌آید، از اتوبوس پایین آمدم. یک ­مرتبه سربازهایی کلاه قرمز را دیدم که در دو طرف درِ اتوبوس تا دروازه‌ی اردوگاه، دالانی پنجاه شصت متری درست کرده و با چوب‌ها وکابل‌های بزرگ و کلُفت، برای خوش­آمد گویی ایستاده­‌اند. دیدن این همه سرباز کابل به­دست مرا به­‌یاد روزهای اول اسارت انداخت که هر جا می‌رفتیم سربازهای کابل به‌دست برای استقبال از ما در دو طرف ایستاده بودند. یکی‌یکی ما را هل می‌دادند و به میان تونل وحشت می‌انداختند. چوب و کابل مثل باران بر سر و بدن اسیران روزه‌­دار فرود می­‌آمد و کسی نمی‌توانست از آن­ها فرار کند. نمی­دانم چه­طور از میان آن همه چوب و کابل گذشتم، اما همین را می‌دانم که هیچ جای بدنم سالم نماند. اسیران را یکی­یکی ولی با فاصله­­ای کوتاه از اتوبوس پیاده می­کردند تا همه­ی سربازها در هر بار بتوانند ضربه‌­های خود را فقط بر یک نفر متمرکز کنند و کسی نتواند در شلوغی از زیر دستشان در برود.[۵]

جابجایی اختیاری

در برخی اردوگاه ها بویژه از سال 1364 به بعد، مسئولین اردوگاه ها اجازه ی جابجایی داخل اردوگاهی ( آسایشگاه و قاطع) را به تعداد کم و با نظارت کامل می دادند. و جابجایی اختیاری خارج از اردوگاه فقط زمانی انجام می شد که یکی از نزدیکان درجه یک اسیر در اردوگاه دیگر باشد.

حاجیلو گفت: "سرگرد گفت از این به بعد تعویض آسایشگاه و قاطع آزاده. هرکی بخواد می تونه درخواست بده که هر آسایشگاه یا قاطعی بره. البته ارشدا باید طوری برنامه ریزی کنن که تعداد اسیرای آسایشگاه ها به هم نخوره." با شنیدن این خبر همه خیلی آرام صلوات فرستادند. این آزادی مشکلاتی را حل می کرد، بویژه در برنامه های فرهنگی می شد طوری برنامه ریزی کرد که تعادل نیروی انسانی آسایشگاه ها یکسان و کمبود ها رفع شود. مثلا اگر آسایشگاهی دو یا سه مداح داشت و آسایشگاهی مداح نداشت، تبادل انجام شود.[۷]

استقبال و بدرقه اسیران

اسیران به دلیل انسی که با هم داشتند زمان انتقال دوستانشان، بسیار اندوهگین و محزون می شدند و برای آینده ی نامشخص آنها ناراحت بودند تا حد امکان به کمک آنها می شتافتند و اندک ذخیره خوردنی خود را به آنها می دادند تا در طول سفر گرسنه نمانند. اگرچه بعثی ها اجازه خارج کردن هیچ چیز بجز وسایل شخصی را نمی دادند.

هنگام ورود اسیران جدید استقبال گرم و البته مخفیانه به دلیل ممنوعیت ارتباط با اسیران جدید، یکی از برنامه های اسیران اردوگاه ها بود.

شب بیست و نهم آذر ماه 1364 مصادف بود با تولد امام حسن عسکری (ع) آخرین تئاتر را آن شب در آسایشگاه 15 بازی کردم. بد نبود بچه ها خندیدند. آخر شب برنامه ای هم برای تعویضی ها گذاشتند. شش هفت نفری بودیم که درخواست تعویض آسایشگاه داده بودیم ارشد صحبت کرد از همه تشکر کرد بخاطر اینکه این مدت همه تلاش کردند تا آسایشگاه 15 از هر جهت یکی از بهترین آسایشگاهها باشد. از نطر دعاء، سرود، تئاتر، برخورد با همدیگر، نظم و انضباط. سپس از همه خواست کوتاهی و قصور مسئولین آسایشگاه و خودش را ببخشند و همه همدیگر را حلال کنند بعد هم گفت این مراسم هم به مناسبت خداحافظی تعویضی ها بود وقتی صحبتش تمام شد خود بخود بچه ها به طرف تعویضی ها آمدند و ما را در آغوش گرفتند و خداحافظی و طلب حلالیت کردند در این بین یکی از بچه ها به نام ابوالفضل محمودی از اصفهان که برایمان در مراسم ها مداحی می کرد ، با سوز خاصی ابیاتی را خواند.

آمد شب جدایی  آمد شب جدایی       یاران حلال نمایید یاران حلال نمایید

با شنیدن این ابیات گریه سراسر آسایشگاه را فرا گرفت نمی دانم چه شد همه هق هق گریه می کردیم و همدیگر را در آغوش می گرفتیم به یاد شب های وداع در عملیات ها افتادم.[۷]

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی                                                                                                                     

  1. انوری، حسن (1381). فرهنگ بزرگ سخن . تهران: انتشارات سخن،
  2. ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ رباط جزی، علی اصغر، 1394.
  3. ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ نصرالهی،مرتضی(1402). مصاحبه
  4. ربیعی، جعفر1369.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ۵٫۳ ۵٫۴ سرمستانی، جمشید (1402) غروب هشتم اسفند.تهران: پیام آزادگان.
  6. خرمی، مسعود(1389) ما هشت نفر.تهران: پیام آزادگان.
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ ۷٫۲ کرمی، حسین (1396). دانه های انار. تهران: سوره مهر.
  8. هاشمی ده سرخی، سید محمود، 1395.

حسین کرمی