بازنمایی خشونت در خاطرات اسرا
بازنمایی خشونت درخاطرات اسرا
همانگونه که در تقسیمبندی انواع خشونت ذکر و تعریف شد، خشونت فیزیکی یکی ازانواع رایج خشونتهاست. در بررسی متن خاطرات اسرانیز شاهد آنیم که متأسفانه بروز خشونت فیزیکی به شکل انواع شکنجه، به بهانههای مختلف جزئی همیشگی از زندگی روزانه اسرای ایرانی دربند رژیم بعث حاکم برعراق بوده است. به گفتۀ یکی از آنهانیازی به دلیل خاصی برای اعمال شکنجه نبود:«معاون اردوگاه یک افسر جلادصفت بود. او برای تنبیه بچهها دنبال بهونه نبود. یک روز از هرآسایشگاه سه نفر را جدامیکرد و وسط اردوگاه آنهارا شکنجه میکرد»(مبهوتی،1388: 92).همچنین یکی دیگر ازاین راویان خاطرهنگار بهصراحت گفته:«عراقیها چند نوع شکنجه داشتند. شکنجه هوایی، زمینی، دریایی. شکنجه هواییشان همان آویزان کردن به حلقههای پنکه سقفی بود. شکنجه زمینی؛ سینهخیز، کلاغپر، شنا و روی زمین غلتیدن. شکنجه دریایی نیز انداختن داخل کانال فاضلاب بود. شکنجههای دیگری هم داشتند که بچهها به آن جوجهکباب میگفتند. در این شکنجه، بچهها را در گرمای سوزان، بدون زیرپیراهن روی آسفالت داغ میخواباندند و روی پشت بچهها راه میرفتند. این شکنجه در دژبان مرکز بغداد زیاد مرسوم بود(حسینیپور،همان:563).
مطیعیان نیز ضمن تأیید موارد ذکر شده، در بخشی از خاطرات خویش بخشی از رویدادهای دردناک را اینچنین شرح داده:«...گاهی بچهها را در زمستان زیردوش آب سرد میبردند و بعد با کابل آنها را میزدند تا بیهوش شوند. گاهی هم بچهها را داخلگونی میکردند و آنقدر میزدند که خون از گونیها جاری میشد. یکی دیگر از شکنجهها فلک کردن بود. در این شکنجه حتی اسرای مجروحی که یک پا داشتند هم درامان نبودند»(مطیعیان،1369: 60).
دامنۀ گسترده این شکنجهها آنچنان وسیع بود که بخش اعظمی از خودنگاشت اسرا را به خود اختصاص داده و این خاطرات را به تاریخی زنده از بازتاب غیرانسانیترین اعمال در زیرمجموعه خشونت سیاسی هدفمند تبدیل کرده است. برای نمونههایی دیگر میتوان از عدم تامین بهداشت مناسب اردوگاهها که خود زمینهساز انواع بیماریها بوده، یاد کرد. همچنین در زمینه تغذیه محرومیتهای شدیدی بهعنوان بخشی از شکنجه غیرمستقیم قابل ذکر است. مؤلف 3000روز در اسارت در همین زمینه با مثالی از بحث کم بودن حقوق ماهیانه اسرا شرحی داده که باعث میشد آنها قادر به تامین حداقلها نیز نباشند و لذا سلامت جسمی آنها همیشه درمعرض آسیب جدی بوده است(حسنی،1387: 38).
ربیعی در همین باره گفته:«اسرا همیشه گرسنه بودند. ازشدت گرسنگی حتی خمیر نانها را میخوردیم. غذارا در یک ظرف تقسیم میکردند و دهنفری با هم غذا میخوردیم.آنقدر غذایمان کم بود که برای اینکه کسی عقب نماند با تصویب اعضای سفره، یک نفر که مسئول سفره بود از یک شروع میکرد به شمردن؛ با هر شماره،همه باهم یک قاشق برنج میخوردیم و پس از آن باید منتظر میشدیم تا عدد بعدی گفته شود و به همین ترتیب تا آخرین قاشق غذا را به پایان میرساندیم و به هر نفر هفت قاشق برنج میرسید»(ربیعی،1385: 83) روایتی اینچنین نیز موردی است که راوی«پایی که جا ماند» نیز آن را با نگارشی دیگر شرح داده و به روشنی گواهی بر شرایط اسفناک اسرا میباشد.(حسینیپور،همان: 350)
در زمینه مسائل بهداشتی و دارویی نیز چنانکه گفته شد، خاطرات اسرا شاهدمثالهای گویایی از کمبود و عدم رسیدگی تعمدی حکومت عراق در این مسائل بوده که میتوان حتی آنها را بهعنوان نوعی شکنجه مستقیم دانست. نویسندۀ خودنگاشتی با عنوان«آخرین شناسایی» مساله کمبود دارو را موردی دردناک برای اسرای مجروح وصف کرده و در این باره نوشته:«بچههای مجروح در اردوگاه همیشه از لحاظ دارو در مضیقه بودند، با اینکه یک دکتر ایرانی مسئول رسیدگی به بیماران بود، اما نظر او هیچگاه برای تجویز دارو شرط نبود. دکتر عراقی هفتهای یکبار بچهها را ویزیت میکرد و به مقدار کم دارو مینوشت»(مطیعیان،همان: 41).
عدم رسیدگی پزشکی،یکی از عوامل بیماریها ومرگهای نابهنگام اسرا دراردوگاهها بود. همچنین میتوان گفت این شرایط صرفاًدر زمان جنگ جاری نبوده،بلکه دوسال بعداز آتشبس که اسارت به دلایل متعدد تداوم داشت،این وضعیت ادامه داشته است.برای مثال، حسینیپور یکی ازاین وقایع را اینگونه شرح داده:«تلاش بچهها برای بهبودی حال علی و وادارکردن او به غذاخوردن و راه رفتن فایدهای نداشت. ازبس لاغر شده بود شکمش به پشتش چسبیده بود نمیتوانست لب به غذا بزند وقتی از نگهبانها خواهش کردیم به او سرم بزنند میگفتند ما به دشمن سرم غذایی وصل نمیکنیم.هادی گنجی به پرستار گفت حالا که موقع این حرفها نیست جنگ تموم شده به این مجروح برسید ما هم تو ایران مجروحین عراقی رو مثل مجروحین ایرانی بهشون رسیدگی میکنیم. علی بعد از یک هفته که نمیتوانست لب به غذا بزند شهید شد»(حسینیپور،همان: 306-307). راوی کتاب «عنبر» نیز از مرگ یک اسیر به دلیل داشتن بیماری خاص و عدم رسیدگی پزشکی به وی سخن گفته و این حادثه دردناک راچنین روایت کرده است: «یکی از برادران به نام شاهپور صادقی بیماری خاصی داشت که میبایست خون او تعویض گردد. چند روزی مقداری آمپول به او میدادند،اما بعد از مدتی آمپولها را قطع کردند. بیماری او بسیار حاد شد. او را به بیمارستان تموز انتقال دادند و آنجا هم به علت عدم رسیدگی به شهادت رسید. بهطوری که با خودکار روی تخت خودش این جمله را نوشت کشتند مرا،کشتند مرا»(مقدم، 1384: 61).
شکنجههای بعد ازاتمام جنگ و دوران آتشبس، همچنانکه روایتی ذکر شد و نمونههای دیگری از آن در خاطرات اسرا وجود دارد، نهتنها کم نشده بود، بلکه گاهی تشدید نیز میشد که به خوبی نشان از عداوت و کینه بیانتهای نیروهای بعثی است. مثلاً ربیعی یکی از این اتفاقات دردناک را اینگونه بازنمایی کرده است:«معاون اردوگاه از چند نفر تکهکاغذی را کشف کرد که بر روی آن نقشهای رسم شده بود. به این بهانه که شما قصد فرارداشتهاید، آن چند اسیر را اذیت و آزار کرد.او دستور داد به آنها بیل و کلنگ بدهند تا خودشان زمین را بکنند و تا گردن خودرا زیرخاک دفن کنند. زندانیها از دستور وی امتناع کردند. افسر عراقی گفت اگر این کار را نکنید دستور میدهم با لودر شما را زیر خاک کنند! لحظهای بعد دیدند لودری از آن طرف پادگان درحال حرکت است. ناچار به کندن زمین شدند. زمین را کندندو نیمی از بدن خود را در خاک دفن کردند. بهواقع هیچکس فکر نمیکرد باوجود پایان جنگ و مذاکرات صلح، چنین روزهایی بر اسرا بگذرد»(ربیعی، همان: 198)
توصیف شرایط غیربهداشتی اردوگاهها نیز از دیگر موارد ذکرشده در خاطرات خودنگاشت اسراست. برای مثال، مشکل سرویسهای بهداشتی و عدم اجازه 12ساعته به اسرا برای استفاده از توالتهای عمومی از این دست روایتهاست که در خاطرات افرادی مانند حسینیپور به صراحت به آن پرداخته شده است.(حسینیپور،همان: 454-457).همچنین دهنوی نوشته است:«ساعت چهار بعدازظهر به آسایشگاهها میرفتیم و تا فردا ساعت هشتونیم اجازه بیرون آمدن نداشتیم. ازآنجاکه احتیاج به دستشویی داشتیم چارهای نبود جز آنکه از گوشهای در آسایشگاه به عنوان توالت استفاده کنیم. این کار علاوه بر اینکه فضای اتاق را نامطبوع میکرد، باعث ایجاد بیماریهای مختلفی هم میشد»(دهنوی،1372: 36).
ماده سیوچهارم عهدنامه سوم ژنو به صراحت اسیران را در انجام فرایض و مراسم مذهبی خویش آزاد میداند و در همین راستا گفته است کشور اسیرکننده نمیتواند مانع از اجرای این امور گردد(رابرتگر،همان:182)،اما برخلاف عهدنامه مذکور و با تکیه بر روایتهای متعدد اسیران ایرانی، که در ذیل مورد بررسی قرار خواهند گرفت، میتوان ادعا کرد دولت عراق نهتنها برخلاف این عهدنامه بینالمللی عمل میکرده، بلکه برخلاف ارزشهای اسلامی که خود مدعی اجرای آن نیز بوده، مانع برگذاری مراسمهای مذهبی اسرا میشد. موانعی که صرفاً درخشونت غیرفیزیکی قابلتقسیمبندی نیست، زیرا اغلب با شکنجه فیزیکی بانیان اصلی مراسمها نیز همراه بوده است. برای مثال حسنی در این مورد روایت کرده:«علی صالحی اهل بندرعباس جلو ایستاد نماز را به جماعت به جای آوردیم اورا جدا کرده به تخت بستند و چنان کتک زدند که گویی عامل اصلی همه فتنهها را شناسایی کردند»(حسنی،همان:24).راوی کتاب عنبر نیز به صراحت دلیل عدم برگزاری نمازهای جماعت را ممنوعیت هرگونه مراسم مذهبی جمعی نقل کرده است.(مقدم،همان:33)
مؤلف«آخرین شناسایی» نیز توصیفی اینچنین دقیق از حالوهوای اردوگاهها در ایام محرم ارائه داده:«با فرارسیدن ماه محرم وضع اردوگاه به کلی عوض شد. عراقیها روی این مسائل تکیه میکردند. بچهها را کتک میزدند و سختگیری هر روز شدیدتر میشد. آنها مدام سعی میکردند بچهها را از حالت دعا و مسائل معنوی خارج کنند و به طرف مسائل فرعی سوق دهند. هرروز صبح زیارت عاشورا برقرار بود و شبها نیز مراسم سینهزنی خفیفی برگزار میشد. عراقیها هم متقابلاً عکسالعملهایی از خود نشان میدادند و سعی میکردند با ایجاد مشکلات مانع اجرای مراسم شوند. در هر آسایشگاه بلندگوی مخصوصی نصب کرده بودند که از صبح تا نیمههای شب آهنگهای مبتذل پخش میکرد»(مطیعیان،همان:52-53)
حسینیپور نیز تنبیه و شکنجه کسانی را که برای امام حسین عزاداری میکردند را سنگین دانسته و در روایتی شیرین از یکی از این لحظات تلخ نوشته:«...من و حیدر هر کدام 70 ضربه کامل خوردیم. وقتی هفتاد ضربه تمام شد حیدر گفت «جون مادرت دو تا دیگه هم بزن» و آنها زدند. ذهن حیدر به کجا رفته بود، میگفت بذار به تعداد شهدای کربلا کابل بخوریم، به خاطر عزاداری اربعین به اسرای بازداشتگاه آب ندادند»(حسینیپور، همان:372-373).
دادههای تاریخی ذکرشده بهعنوان چند نمونه از مثالهای متعدد در این زمینه که در خاطرات اسرا به تواتر نقل شده، به روشنی بیانگر چگونگی اعمال خشونت روحی و فیزیکی درحق اسیران برای یکی از حقوق بدیهی آنهاست. نگاهی به متن خاطرات اسرا روایتگر روی دیگر سکۀ این ماجرا نیز میباشد؛ زیرا با تکیه بر این گزارشهای روشن تاریخی شاهدیم که نیرویهای امنیتی و نظامی عراقی، به همان میزان که مانع اجرای مراسمهای مذهبی بودهاند، سعی میکردند با در اختیار قرار دادن تلویزیون و مجلات عراقی که اغلب مبتنی بر پخش عکسها و فیلمهای خلاف عقاید رزمندگان دربند ایرانی بود، آنها را شکنجه روحی همراه با سوق دادن به تاثیرات سوء این فیلمها کنند.
مبهوتی از آزادگانی است که بهصراحت این مسئله را در خاطرات خویش بازنمایی کرده و در این مورد نوشته:«داستان تلویزیون درطول اسارت هرچند وقت یکبار مطرح میشد. عراقیها اصرار داشتند که اسرا باید تلویزیون ببینند و اسرا باتوجه به مفاسد و عواقب آن امتناع میکردند. اینکه چرا عراقیها اصرار داشتند و اسرا سعی میکردند بساط تلویزیون جمع شود به این دلیل بود که تلویزیون عراق با آن وضعی که داشت قطعاً در زندان و محیط بستۀ اسارت موجب عوارض روانی و تحریک غریزۀ جنسی میشد. کما اینکه دربعضی از اردوگاهها این اتفاق افتاده بود»(مبهوتی،همان:197).
مطیعیان نیز دیدن تلویزیون و برنامههای مبتذل آن را امری اجباری برای اسرا بیان کرده و این برنامه هدایتشدۀ عراقیها را این چنین روایت میکند:«عراقیها از کثیفترین راهها برای شکستن مقاومت بچهها استفاده میکردند. هفتهای دوبار از طریق ویدئو فیلم نمایش میدادند. غالباً فیلمهای مبتذل ایرانی و خارجی و گاهی هم فیلمهایی از صدام که به زیارت میرفت و درکنار ضریح، آن هم با کفش تظاهر به اقامه نماز میکرد. تماشای همه آنها اجباری بود، بهطوری که هنگام پخش فیلم صورتها باید به طرف تلویزیون میبود. گاهی اتفاق میافتاد در پایان فیلم یکی از بچهها را بلند میکردند و در مورد جریان فیلم از او سؤالاتی میپرسیدند و اگر اشتباه جواب میداد، شدیداً مجازات میشد»(مطیعیان،همان:433-44).
بهرهبرداری از تلویزیون صرفاً برای سوق دادن اسرا به امور مبتذل مورد استفاده قرار نمیگرفت. با تکیه برهمین خاطرات شاهدیم که نیروهای عراقی از مصاحبههای اجباری رزمندگان اسیر و پخش آن در تلویزیون و رسانههای دیگر برای شکنجه روحی اسرا و تفرقهافکنی بین آنها و همچنین القای نیات خود به جامعه بینالمللی بهره بسیاری میبرده است. برای مثال، یوسفزاده از نوجوانان اسیر در مورد این مساله روایت کرده:«یک شب مجید هرندی با آبوتاب ماجراهای اردوگاه عنبر را برایمان تعریف کرد. آنجا هم عراقیها از اسرای نوجوان برای تبلیغات استفاده کرده بودند و بارها به زور آنها را فرستاده بودند جلو دوربین، بعد در روزنامهها از «اعزام اجباری» آنها به جبهه هرچه دلشان خواسته بود نوشته بودند»(یوسفزاده،1397: 55)
یوسفزاده حتی یک حوض کوچک دستساز اسرا و ماهیهای آن را وسیلهای میدانست که عراقیها از آن بهرهبرداری میکردند و لذا از سوی اسرای اردوگاه از بین برده شد:« ماهیها توی حوض آب بیآنکه بدانند وسیلهای شده بودند برای تبلیغات عراقیها که جلوی فیلمبردارهای خارجی بگویند برخورد ما با اسرای ایرانی بهتر از ایرانیها با اسرای عراقی است. همه اینها باعث شد یکروز قبل از آمار یک نفر پنج قالب صابون بیندازد توی حوض. صبح روز بعد وقتی رفتیم بیرون ماهیها وارونه روی آب بودند و شکم سفیدشان زیر نور آفتاب برق میزد همه مرده بودند»(همان،105)
استفادۀ عراقیها از رسانه برای تخریب جسم و روح اسیران و دسترس نبودن رسانههای معتبر برای اطلاع از جهان خارج از اردوگاه نیز از مسائلی است که در خاطرات اسرا بهعنوان یک خشونت روحی از آنها یاد شده است. ربیعی در این مورد روایت کرده:«شایعات تنگنای اسارت در زمینه دریافت خبرهای بیرونی، عامل مهمی در ایجاد شایعه شده بود. یکی از بدترین مشکلات اسرا بیخبری از خانواده و جهان خارج از اردوگاه بود. در دسترس نبودن رسانههای گروهی، ازجمله روزنامه باعث شد بعثیها بهراحتی در اوایل اسارت بتوانند با ساختن شایعه ضربات خردکنندهای بر روحیۀ اسرا وارد کنند(ربیعی،همان:87).
همانگونه که گفته شد، این خاطرات روایتی روشن از بازنمایی اسرای دربند از انواع خشونتهای تحمیلشده بر آنها در مدت گاه بسیار طولانی اسارت است؛ خشونتهایی که هرچند سعی شد از هم تفکیک و مورد تحلیل واقع شوند، اما بهواقع این امر مسئلهای شکننده محسوب میشود؛ زیرا اغلب شکنجههای فیزیکی با خشونتهای روحی نیز همراه بوده و جسم و جان این قربانیان به بدترین شیوۀ ممکن مورد آزار دشمن متخاصم قرار داشته است. بهعنوان یکی دیگر از این روایتهای دردناک برای بخش پایانی این پژوهش، در این قسمت میتوان به نوشتار مؤلف «پایی که جا ماند» استناد کرد. وی در مورد یکی از این شکنجههای ترکیبی نوشته است:«برای چندمین بار بازجوهای عراقی وارد زندان شدند دژبانها برای آنان روی میز میوه چیده بودند. یک پارچ شربت پرتقال هم کنار میوهها بود. مقابل جان عطشزده ما شربت مینوشیدند و میوه میخوردند و حرصمان را درمیآوردند. سرتیپ مرتب نام هاشمی را به زبان میآورد و میگفت ما دنبال علی هاشمی هستیم. گویا آنهابه این راحتی پروندۀ علی هاشمی را نمیبستند. اینکه واقعاً چه به روز علی هاشمی آمده برایم معمایی بود. سرتیپ که رفت دژبان از اسرا خواست زیرپیراهنهایشان را درآورند و روی زمین داغ دراز بکشند گرمای سوزان تیرماه بود. شکم بچهها روی زمین کباب شد، دژبانها با پوتین روی پشت بچهها میایستادند و با کابل به کمرشان میزدند. داخل سلول هم ازدحام آنقدر بود که با کوچکترین ضربه به پایم از شدت درد میسوختم، رفتم به راهرو توالتها میخواستم شب را در آنجا بخوابم آنجا راحتتر بودم وضعیت توالتها افتضاح بود عراقیها به خاطر اینکه اسرا تشنه بمانند شیر فلکه اصلی آب توالتها را از بیرون بستند»(حسینیپور،همان:205-207).
در پایان میتوان گفت روایتهای انتخابشده انعکاس کوچکی است از انواع خشونتهای اعمالشده علیه نیروهای ایرانی اسیر در جنگ نابرابر عراق علیه ایران، که البته سعی شده در یک جدول آماری به بررسی تطبیقی این موارد بپردازیم تا به خوبی روشنگر ادعای گستردگی این خشونتها باشد.