بازنمایی خشونت در خاطرات اسرا
همانگونه که در تقسیم بندی انواع خشونت ذکر و تعریف شد، خشونت فیزیکی یکی ازانواع رایج خشونت هاست. در بررسی متن خاطرات اسرانیز شاهد آنیم که متأسفانه بروز خشونت فیزیکی به شکل انواع شکنجه، به بهانه های مختلف جزئی همیشگی از زندگی روزانه اسرای ایرانی دربند رژیم بعث حاکم برعراق بوده است. به گفتۀ یکی از آنهانیازی به دلیل خاصی برای اعمال شکنجه نبود:
«معاون اردوگاه یک افسر جلادصفت بود. او برای تنبیه بچه ها دنبال بهونه نبود. یک روز از هرآسایشگاه سه نفر را جدامیکرد و وسط اردوگاه آنهارا شکنجه می کرد»[۱].
همچنین یکی دیگر ازاین راویان خاطرهنگار بهصراحت گفته:
«عراقیها چند نوع شکنجه داشتند. شکنجه هوایی، زمینی، دریایی. شکنجه هواییشان همان آویزان کردن به حلقههای پنکه سقفی بود. شکنجه زمینی؛ سینهخیز، کلاغپر، شنا و روی زمین غلتیدن. شکنجه دریایی نیز انداختن داخل کانال فاضلاب بود. شکنجههای دیگری هم داشتند که بچهها به آن جوجهکباب میگفتند. در این شکنجه، بچهها را در گرمای سوزان، بدون زیرپیراهن روی آسفالت داغ میخواباندند و روی پشت بچهها راه میرفتند. این شکنجه در دژبان مرکز بغداد زیاد مرسوم بود»[۲].
مطیعیان نیز ضمن تأیید موارد ذکر شده، در بخشی از خاطرات خویش بخشی از رویدادهای دردناک را اینچنین شرح داده:
«...گاهی بچهها را در زمستان زیردوش آب سرد میبردند و بعد با کابل آنها را میزدند تا بیهوش شوند. گاهی هم بچهها را داخلگونی می کردند و آنقدر می زدند که خون از گونی ها جاری می شد. یکی دیگر از شکنجه ها فلک کردن بود. در این شکنجه حتی اسرای مجروحی که یک پا داشتند هم درامان نبودند»[۳].
دامنۀ گسترده این شکنجه ها آنچنان وسیع بود که بخش اعظمی از خودنگاشت اسرا را به خود اختصاص داده و این خاطرات را به تاریخی زنده از بازتاب غیرانسانی ترین اعمال در زیرمجموعه خشونت سیاسی هدفمند تبدیل کرده است. برای نمونه هایی دیگر می توان از عدم تامین بهداشت مناسب اردوگاه ها که خود زمینه ساز انواع بیماریها بوده، یاد کرد. همچنین در زمینه تغذیه محرومیت های شدیدی بهعنوان بخشی از شکنجه غیرمستقیم قابل ذکر است. مؤلف 3000روز در اسارت در همین زمینه با مثالی از بحث کم بودن حقوق ماهیانه اسرا شرحی داده که باعث می شد آنها قادر به تامین حداقل ها نیز نباشند و لذا سلامت جسمی آنها همیشه درمعرض آسیب جدی بوده است[۴]. ربیعی در همین باره گفته:
«اسرا همیشه گرسنه بودند. ازشدت گرسنگی حتی خمیر نان ها را می خوردیم. غذا را در یک ظرف تقسیم می کردند و دهنفری با هم غذا میخوردیم.آنقدر غذایمان کم بود که برای اینکه کسی عقب نماند با تصویب اعضای سفره، یک نفر که مسئول سفره بود از یک شروع میکرد به شمردن؛ با هر شماره،همه باهم یک قاشق برنج می خوردیم و پس از آن باید منتظر می شدیم تا عدد بعدی گفته شود و به همین ترتیب تا آخرین قاشق غذا را به پایان میرساندیم و به هر نفر هفت قاشق برنج می رسید»[۵]
روایتی اینچنین نیز موردی است که راوی«پایی که جا ماند» نیز آن را با نگارشی دیگر شرح داده و به روشنی گواهی بر شرایط اسفناک اسرا می باشد[۲].
در زمینه مسائل بهداشتی و دارویی نیز چنانکه گفته شد، خاطرات اسرا شاهدمثال های گویایی از کمبود و عدم رسیدگی تعمدی حکومت عراق در این مسائل بوده که می توان حتی آنها را به عنوان نوعی شکنجه مستقیم دانست. نویسندۀ خودنگاشتی با عنوان«آخرین شناسایی» مساله کمبود دارو را موردی دردناک برای اسرای مجروح وصف کرده و در این باره نوشته:
«بچه های مجروح در اردوگاه همیشه از لحاظ دارو در مضیقه بودند، با اینکه یک دکتر ایرانی مسئول رسیدگی به بیماران بود، اما نظر او هیچگاه برای تجویز دارو شرط نبود. دکتر عراقی هفته ای یکبار بچه ها را ویزیت می کرد و به مقدار کم دارو می نوشت»[۳].
عدم رسیدگی پزشکی،یکی از عوامل بیماریها ومرگهای نابهنگام اسرا در اردوگاه ها بود. همچنین می توان گفت این شرایط صرفاًدر زمان جنگ جاری نبوده،بلکه دوسال بعداز آتش بس که اسارت به دلایل متعدد تداوم داشت،این وضعیت ادامه داشته است.برای مثال، حسینی پور یکی ازاین وقایع را اینگونه شرح داده:
«تلاش بچهها برای بهبودی حال علی و وادارکردن او به غذاخوردن و راه رفتن فایدهای نداشت. ازبس لاغر شده بود شکمش به پشتش چسبیده بود نمیتوانست لب به غذا بزند وقتی از نگهبانها خواهش کردیم به او سرم بزنند میگفتند ما به دشمن سرم غذایی وصل نمیکنیم. هادی گنجی به پرستار گفت حالا که موقع این حرفها نیست جنگ تموم شده به این مجروح برسید ما هم تو ایران مجروحین عراقی رو مثل مجروحین ایرانی بهشون رسیدگی میکنیم. علی بعد از یک هفته که نمیتوانست لب به غذا بزند شهید شد[۲]».
راوی کتاب «عنبر» نیز از مرگ یک اسیر به دلیل داشتن بیماری خاص و عدم رسیدگی پزشکی به وی سخن گفته و این حادثه دردناک راچنین روایت کرده است:
«یکی از برادران به نام شاهپور صادقی بیماری خاصی داشت که می بایست خون او تعویض گردد. چند روزی مقداری آمپول به او می دادند،اما بعد از مدتی آمپول ها را قطع کردند. بیماری او بسیار حاد شد. او را به بیمارستان تموز انتقال دادند و آنجا هم به علت عدم رسیدگی به شهادت رسید. بهطوری که با خودکار روی تخت خودش این جمله را نوشت کشتند مرا،کشتند مرا»[۶].
شکنجه های بعد ازاتمام جنگ و دوران آتش بس، همچنانکه روایتی ذکر شد و نمونه های دیگری از آن در خاطرات اسرا وجود دارد، نهتنها کم نشده بود، بلکه گاهی تشدید نیز می شد که به خوبی نشان از عداوت و کینه بیانتهای نیروهای بعثی است. مثلاً ربیعی یکی از این اتفاقات دردناک را اینگونه بازنمایی کرده است:
«معاون اردوگاه از چند نفر تکهکاغذی را کشف کرد که بر روی آن نقش های رسم شده بود. به این بهانه که شما قصد فرارداشته اید، آن چند اسیر را اذیت و آزار کرد.او دستور داد به آنها بیل و کلنگ بدهند تا خودشان زمین را بکنند و تا گردن خودرا زیرخاک دفن کنند. زندانیها از دستور وی امتناع کردند. افسر عراقی گفت اگر این کار را نکنید دستور می دهم با لودر شما را زیر خاک کنند! لحظه ای بعد دیدند لودری از آن طرف پادگان درحال حرکت است. ناچار به کندن زمین شدند. زمین را کندند و نیمی از بدن خود را در خاک دفن کردند. بهواقع هیچکس فکر نمیکرد با وجود پایان جنگ و مذاکرات صلح، چنین روزهایی بر اسرا بگذرد»[۵].
توصیف شرایط غیربهداشتی اردوگاه ها نیز از دیگر موارد ذکرشده در خاطرات خودنگاشت اسراست. برای مثال، مشکل سرویس های بهداشتی و عدم اجازه 12ساعته به اسرا برای استفاده از توالت های عمومی از این دست روایت هاست که در خاطرات افرادی مانند حسینی پور به صراحت به آن پرداخته شده است[۲]. همچنین دهنوی نوشته است:
«ساعت چهار بعدازظهر به آسایشگاه ها می رفتیم و تا فردا ساعت هشتونیم اجازه بیرون آمدن نداشتیم. ازآنجاکه احتیاج به دستشویی داشتیم چاره ای نبود جز آنکه از گوشه ای در آسایشگاه به عنوان توالت استفاده کنیم. این کار علاوه بر اینکه فضای اتاق را نامطبوع می کرد، باعث ایجاد بیماری های مختلفی هم می شد»[۷]
ماده سیوچهارم عهدنامه سوم ژنو به صراحت اسیران را در انجام فرایض و مراسم مذهبی خویش آزاد می داند و در همین راستا گفته است کشور اسیرکننده نمی تواند مانع از اجرای این امور گردد،اما برخلاف عهدنامه مذکور و با تکیه بر روایت های متعدد اسیران ایرانی، که در ذیل مورد بررسی قرار خواهند گرفت، می توان ادعا کرد دولت عراق نهتنها برخلاف این عهدنامه بین المللی عمل میکرده، بلکه برخلاف ارزش های اسلامی که خود مدعی اجرای آن نیز بوده، مانع برگذاری مراسم های مذهبی اسرا می شد. موانعی که صرفاً درخشونت غیرفیزیکی قابلتقسیم بندی نیست، زیرا اغلب با شکنجه فیزیکی بانیان اصلی مراسم ها نیز همراه بوده است. برای مثال حسنی در این مورد روایت کرده:
«علی صالحی اهل بندرعباس جلو ایستاد نماز را به جماعت به جای آوردیم او را جدا کرده به تخت بستند و چنان کتک زدند که گویی عامل اصلی همه فتنهها را شناسایی کردند»[۴].
راوی کتاب عنبر نیز به صراحت دلیل عدم برگزاری نمازهای جماعت را ممنوعیت هرگونه مراسم مذهبی جمعی نقل کرده است[۶]. مؤلف«آخرین شناسایی» نیز توصیفی اینچنین دقیق از حالوهوای اردوگاه ها در ایام محرم ارائه داده:
«با فرارسیدن ماه محرم وضع اردوگاه به کلی عوض شد. عراقی ها روی این مسائل تکیه می کردند. بچهها را کتک می زدند و سختگیری هر روز شدیدتر می شد. آنها مدام سعی می کردند بچه ها را از حالت دعا و مسائل معنوی خارج کنند و به طرف مسائل فرعی سوق دهند. هرروز صبح زیارت عاشورا برقرار بود و شب ها نیز مراسم سینه زنی خفیفی برگزار می شد. عراقی ها هم متقابلاً عکس العمل هایی از خود نشان می دادند و سعی می کردند با ایجاد مشکلات مانع اجرای مراسم شوند. در هر آسایشگاه بلندگوی مخصوصی نصب کرده بودند که از صبح تا نیمه های شب آهنگ های مبتذل پخش می کرد»[۳]
حسینی پور نیز تنبیه و شکنجه کسانی را که برای امام حسین عزاداری میکردند را سنگین دانسته و در روایتی شیرین از یکی از این لحظات تلخ نوشته:
«...من و حیدر هر کدام 70 ضربه کامل خوردیم. وقتی هفتاد ضربه تمام شد حیدر گفت «جون مادرت دو تا دیگه هم بزن» و آنها زدند. ذهن حیدر به کجا رفته بود، میگفت بذار به تعداد شهدای کربلا کابل بخوریم، به خاطر عزاداری اربعین به اسرای بازداشتگاه آب ندادند»[۲].
داده های تاریخی ذکرشده به عنوان چند نمونه از مثال های متعدد در این زمینه که در خاطرات اسرا به تواتر نقل شده، به روشنی بیانگر چگونگی اعمال خشونت روحی و فیزیکی درحق اسیران برای یکی از حقوق بدیهی آنهاست. نگاهی به متن خاطرات اسرا روایتگر روی دیگر سکۀ این ماجرا نیز می باشد؛ زیرا با تکیه بر این گزارش های روشن تاریخی شاهدیم که نیروی های امنیتی و نظامی عراقی، به همان میزان که مانع اجرای مراسم های مذهبی بوده اند، سعی میکردند با در اختیار قرار دادن تلویزیون و مجلات عراقی که اغلب مبتنی بر پخش عکس ها و فیلم های خلاف عقاید رزمندگان دربند ایرانی بود، آنها را شکنجه روحی همراه با سوق دادن به تاثیرات سوء این فیلم ها کنند. مبهوتی از آزادگانی است که بهصراحت این مسئله را در خاطرات خویش بازنمایی کرده و در این مورد نوشته:
«داستان تلویزیون درطول اسارت هرچند وقت یکبار مطرح می شد. عراقی ها اصرار داشتند که اسرا باید تلویزیون ببینند و اسرا باتوجه به مفاسد و عواقب آن امتناع می کردند. اینکه چرا عراقی ها اصرار داشتند و اسرا سعی می کردند بساط تلویزیون جمع شود به این دلیل بود که تلویزیون عراق با آن وضعی که داشت قطعاً در زندان و محیط بستۀ اسارت موجب عوارض روانی و تحریک غریزۀ جنسی می شد. کما اینکه دربعضی از اردوگاه ها این اتفاق افتاده بود»[۱]
مطیعیان نیز دیدن تلویزیون و برنامه های مبتذل آن را امری اجباری برای اسرا بیان کرده و این برنامه هدایتشدۀ عراقی ها را این چنین روایت می کند:
«عراقی ها از کثیف ترین راه ها برای شکستن مقاومت بچه ها استفاده می کردند. هفته ای دوبار از طریق ویدئو فیلم نمایش می دادند. غالباً فیلم های مبتذل ایرانی و خارجی و گاهی هم فیلم هایی از صدام که به زیارت می رفت و درکنار ضریح، آن هم با کفش تظاهر به اقامه نماز می کرد. تماشای همه آنها اجباری بود، بهطوری که هنگام پخش فیلم صورت ها باید به طرف تلویزیون می بود. گاهی اتفاق می افتاد در پایان فیلم یکی از بچه ها را بلند می کردند و در مورد جریان فیلم از او سؤالاتی می پرسیدند و اگر اشتباه جواب می داد، شدیداً مجازات می شد»[۳]
بهره برداری از تلویزیون صرفاً برای سوق دادن اسرا به امور مبتذل مورد استفاده قرار نمیگرفت. با تکیه برهمین خاطرات شاهدیم که نیروهای عراقی از مصاحبه های اجباری رزمندگان اسیر و پخش آن در تلویزیون و رسانه های دیگر برای شکنجه روحی اسرا و تفرقه افکنی بین آنها و همچنین القای نیات خود به جامعه بین المللی بهره بسیاری می برده است. برای مثال، یوسف زاده از نوجوانان اسیر در مورد این مساله روایت کرده:
«یک شب مجید هرندی با آبوتاب ماجراهای اردوگاه عنبر را برایمان تعریف کرد. آنجا هم عراقیها از اسرای نوجوان برای تبلیغات استفاده کرده بودند و بارها به زور آنها را فرستاده بودند جلو دوربین، بعد در روزنامهها از «اعزام اجباری» آنها به جبهه هرچه دلشان خواسته بود نوشته بودند»[۸].
یوسف زاده حتی یک حوض کوچک دست ساز اسرا و ماهی های آن را وسیله ای می دانست که عراقی ها از آن بهره برداری می کردند و لذا از سوی اسرای اردوگاه از بین برده شد:
«ماهیها توی حوض آب بیآنکه بدانند وسیلهای شده بودند برای تبلیغات عراقیها که جلوی فیلمبردارهای خارجی بگویند برخورد ما با اسرای ایرانی بهتر از ایرانیها با اسرای عراقی است. همه اینها باعث شد یکروز قبل از آمار یک نفر پنج قالب صابون بیندازد توی حوض. صبح روز بعد وقتی رفتیم بیرون ماهیها وارونه روی آب بودند و شکم سفیدشان زیر نور آفتاب برق میزد همه مرده بودند»[۸].
استفادۀ عراقی ها از رسانه برای تخریب جسم و روح اسیران و دسترس نبودن رسانه های معتبر برای اطلاع از جهان خارج از اردوگاه نیز از مسائلی است که در خاطرات اسرا به عنوان یک خشونت روحی از آنها یاد شده است. ربیعی در این مورد روایت کرده:
«شایعات تنگنای اسارت در زمینه دریافت خبرهای بیرونی، عامل مهمی در ایجاد شایعه شده بود. یکی از بدترین مشکلات اسرا بی خبری از خانواده و جهان خارج از اردوگاه بود. در دسترس نبودن رسانه های گروهی، ازجمله روزنامه باعث شد بعثی ها به راحتی در اوایل اسارت بتوانند با ساختن شایعه ضربات خردکنندهای بر روحیۀ اسرا وارد کنند»[۵]
همانگونه که گفته شد، این خاطرات روایتی روشن از بازنمایی اسرای دربند از انواع خشونت های تحمیلشده بر آنها در مدت گاه بسیار طولانی اسارت است؛ خشونت هایی که هرچند سعی شد از هم تفکیک و مورد تحلیل واقع شوند، اما بهواقع این امر مسئله ای شکننده محسوب می شود؛ زیرا اغلب شکنجه های فیزیکی با خشونت های روحی نیز همراه بوده و جسم و جان این قربانیان به بدترین شیوۀ ممکن مورد آزار دشمن متخاصم قرار داشته است. به عنوان یکی دیگر از این روایت های دردناک برای بخش پایانی این پژوهش، در این قسمت می توان به نوشتار مؤلف «پایی که جا ماند» استناد کرد. وی در مورد یکی از این شکنجه های ترکیبی نوشته است:
«برای چندمین بار بازجوهای عراقی وارد زندان شدند دژبانها برای آنان روی میز میوه چیده بودند. یک پارچ شربت پرتقال هم کنار میوهها بود. مقابل جان عطشزده ما شربت مینوشیدند و میوه میخوردند و حرصمان را درمیآوردند. سرتیپ مرتب نام هاشمی را به زبان میآورد و میگفت ما دنبال علی هاشمی هستیم. گویا آنهابه این راحتی پروندۀ علی هاشمی را نمیبستند. اینکه واقعاً چه به روز علی هاشمی آمده برایم معمایی بود. سرتیپ که رفت دژبان از اسرا خواست زیرپیراهنهایشان را درآورند و روی زمین داغ دراز بکشند گرمای سوزان تیرماه بود. شکم بچهها روی زمین کباب شد، دژبانها با پوتین روی پشت بچهها میایستادند و با کابل به کمرشان میزدند. داخل سلول هم ازدحام آنقدر بود که با کوچکترین ضربه به پایم از شدت درد میسوختم، رفتم به راهرو توالتها میخواستم شب را در آنجا بخوابم آنجا راحتتر بودم وضعیت توالتها افتضاح بود عراقیها به خاطر اینکه اسرا تشنه بمانند شیر فلکه اصلی آب توالتها را از بیرون بستند»[۲].
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ مبهوتی، احمد(1388)،دیار غربت، تهران، پیام آزادگان
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ ۲٫۲ ۲٫۳ ۲٫۴ ۲٫۵ حسینی پور، ناصر(1391)،پایی که جا ماند، تهران، سوره مهر.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ ۳٫۲ ۳٫۳ مطیعیان، مجید(1369)،آخرین شناسایی، تهران، حوزه هنری
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ حسنی، محمدرضا(1387)، 3000روز اسارت، تهران، لشکر 41 ثارالله
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ربیعی، حسین(1385)،آزادی زیباترین لحظه زندگی، تهران، شاهد.
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ مقدم، جاسم(1384)،عنبر، تهران، پیام آزادگان.
- ↑ دهنوی، علیرضا(1372)،برزخ اسارت، تهران، حوزه هنری.
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ یوسف زاده، احمد(1397)،اردوگاه اطفال، تهران، سوره مهر.
سعید نجار