تولید اطلاعات از طریق تلویزیون
مقدمه
به خاطر عدم اعتماد به تلویزیون کشور عراق، اخبار صحیح به گونههای مختلفی از لابهلای اخبار معیوب و دروغ استخراج و پس از بررسی و تجزیهوتحلیل توسط تعدادی از اسرای ایرانی، خبر تولیدشده بین اسرا با رعایت عوامل امنیتی منتشر میشد.
تلویزیون
کسب خبر از طریق تلویزیونهای مستقر در اردوگاهها و با دستکاری در سیستم کانالهای تلویزیونی یکی دیگر از راهها برای مطلع شدن از اخبار و اوضاع خارج از اردوگاهها بود. اخبار تلویزیون سوریه یکی از منابع مهمی بود که مورداستفاده قرار میگرفت. در ادامه به چند نمونه از مصاحبه آزادگان در خصوص شیوههای کسب اطلاعات از مطبوعات پرداخته میشود:
در همان ایام شیخ علی تهرانی به عراق آمده بود و از برکت وجود او مجبور بودیم هرروز چند ساعت در آن هوای گرم و سوزان، چند صد نفر در اتاق جمع شده، به اراجیف او که سراسر شبه و ایجاد بدبینی نسبت به امام و نظام مقدس اسلامی بود گوش دهیم و از طفیلی سخنان او بهاجبار عراقیها که با کابل بالای سرمان بودند به برنامههای دیگر تلویزیون بهخصوص بخش فارسی عراق که سراسر فحشا بود نگاه کنیم (کاشت کار، 1402).
مدتی بود که علیرغم انتشار اخبار مربوط به پذیرفته شدن قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل توسط دولت ایران و اجرای بند اول آنکه عبارت بود از استقرار نیروهای حافظ صلح در مرزهای بین دو کشور و اجرای آتشبس بین دو کشور متخاصم، اما خبرهایی هم مبنی بر انجام عملیاتی تجاوز مجدد توسط ارتش عراق و همچنین منافقین به سرزمینهای آزادشده در کشورمان را از زبان دژبانان یا اخبار روزنامهها و تلویزیون عراق میشنیدیم و میخواندیم که بشدت نگرانمان کرده بود. دولت وقت عراق با سوءاستفاده از وضعیت خلأ (آتشبس) و ضعفی که در آن برهه زمانی در جبهههای ایران ایجادشده بود، عملیاتی پیدرپی در مناطق مختلفی از ایران، مثل جزایر مجنون، شلمچه، مهران و... انجام میدادند و گروهگروه رزمندگانی که (به خیال وجود آتشبس در مرزهای دو کشور) آمادگی و انسجام کافی برای دفاع از مواضع خود را نداشتند را به اسارت میگرفتند و حتی این تصاویر را در تلویزیون خود به نمایش میگذاشتند؛ اما باکمال تأسف نه از سازمان ملل و نه شورای امنیت و نه هیچ کشور دیگری صدای اعتراضی هم بلند نمیشد که این چه سبک و سیاق ناجوانمردانه و جنایتکارانه ایست که رژیم بعثی صدام در پیشگرفته است؟ مگر آتشبس نشده است؟ پس این تهاجمها و اسیر گرفتنها دیگر چیست؟ روزهای سختی بر ما میگذشتند. واقعاً نمیدانستیم چه اتفاقاتی در جریان است؟ حقیقتاً نگرانی عمیقی در جان و روان همه ما وجود داشت. ما نگران همهچیز بودیم. نگران جبههها، پشت جبهه، نظام و دولت جمهوری اسلامی ایران مهمتر از همه نگران سلامتی حضرت امام بودیم (جعفری، 1401).
یکی از خبرهای نگرانکنندهای که در اردوگاه به گوش ما رسید این بود که در مراسم برائت از مشرکین در مکه معظمه و کنار حرم امن الهی، عمال رژیم سعودی بهسوی زائرین ایرانی و غیر ایرانی حاضر در این مراسم آتش گشودهاند و تعداد زیادی از حجاج بیتالله را به خاک و خون کشیدهاند و جمع کثیری در این ماجرای وحشتناک مجروح و یا دستگیرشدهاند. تلویزیون عراق چند شب پیاپی صحنههایی از درگیری مکه را به نمایش میگذاشت. آنها بیشتر صحنههایی را نشان میدادند که حجاج ایرانی در حال ضرب و شتم نیروهای نظامی کشور عربستان بودند و سعی میکردند شکستن حرمتخانه خدا را بر گردن ایرانیان بیندازند. بههرحال در آن شرایط و با توجه به عدم دسترسی ما به منابع اطلاعاتی قابلاعتماد شهادت این گروه از حجاج و مسائل مربوط به آن برای ما بسیار دردآور بود (کاشت کار، 1402).
آخرهای جنگ باخبر شدیم که عراقیها فاو را پس گرفتند خیلی به همریختیم تا یکی دو روز انگار باهم قهر بودیم. خیلی به ما سخت میگذشت، تلویزیون عراق هم که آرام و قرار نداشت، از پشت بلندگویی که به اردوگاه وصل بود هرلحظه با سرود پیروزی و پیام و... انگار با پتک تو سر ما میکوبیدند. واقعاً استرس، اضطراب و بحران به اوج رسیده بود (سیادت پور، 1402).
عراقیها در جبههها هرروز شکست تلخی را تجربه مینمودند، تنها راه چارهشان جنگ ناجوانمردانه بود. استفاده از تسلیحات شیمیایی در جبههها، حمله موشکی به شهرهای ایران و بمباران مناطق مسکونی از این قبیل جنگهای ناجوانمردانهشان بود. ما وقتی توی اردوگاه این حرکات دشمن را متوجه میشدیم خیلی متأثر میشدیم، نگران خانوادههایمان بودیم که در حملات موشکی دشمن آسیب ببینند و هزاران فکر خیال اینچنینی ما را عذاب میداد (سیادت پور، 1402).
دو تا خبر خیلی ما را اذیت کرد. یکی حمله نیروی دریایی آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران و دیگری حمله عراق به کویت. حمله نیروی دریایی آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران موجی از غم و اندوه ماتم را در اردوگاه ایجاد کرد، مجلس عزا برپا کردیم و گریستیم و دعا کردیم. حمله عراق به کویت نیز ما را کاملاً مات و مبهوت کرده بود، سؤالی که برای ما ایجادشده بود اینکه چیزی که اصلاً فکرش را نمیکردیم، چرا کویت که اینهمه در جنگ به عراق کمک کرده بود موردتهاجم عراقیها قرارگرفته بود؟ این اتفاق موجی از یاس و نامیدی را در اسرا ایجاد کرد. دیگر نمیدانستیم سرنوشت ما چه میشود؟ چه بلایی به سر ما میآورند؟ و... (سیادت پور، 1402).
ما همیشه چشمبهراه بودیم، گوش ما به رادیوی قاچاقی و تلویزیونی که در اختیارمان قرار داشت بود. همیشه به دنبال خبرهای خوب و مثبت بودیم وسعی میکردیم با انتشار آنها نشاط و آرامش و انرژی مثبت را در بین اسرا افزایش دهیم. انتشار اخبار مثبت مانند مذاکره در ژنو بین هیئتهای ایران و عراق در خصوص پایان جنگ، نامه امام خمینی (ره) به رهبر شوروی، انتخاب حضرت آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر، پخش نامه صدام از رادیو در خصوص پذیرش خواستههای ایران و ... روحیهبخش بودند و موجبات آرامش را در اردوگاه فراهم مینمودند. خبر برقراری آتشبس موقت نیز یکی از اخبار نشاطآفرین و خوبی بود که شنیدیم و به دنبال آن خبر بازگشت اسرا به میهن اسلامی نیز این خوشحالی و نشاط را تکمیل کرد (جعفری، 1401).
بعضی بچهها از زبان نگهبان شنیده بودند که رادیوهای بیگانه اعلام کردهاند که امام خمینی دار فانی را وداع گفته است. این خبر در کمتر از چند دقیقه بین بچهها منتشر شد. البته هیچکس باور نمیکرد چون حرفهای نگهبانان عراقی بههیچوجه درست نبود. همیشه دروغ میگفتند و شایعهپراکنی میکردند. انتظار همه ما این بود که این بار هم مثل همیشه حرف آنها دروغ باشد. باوجوداین بچهها متحیر و سرگردان درحالیکه اشک از چشمان آنها سرازیر بود، از اینسو به آنسوی اردوگاه میرفتند و با یکدیگر نجوا میکردند و میگفتند: خدا نکند این حرف آنها درست باشد؛ زیرا بزرگترین آرزوی ما پس از آزادی و بازگشت به ایران، زیارت حضرت امام بود (کاشت کار، 1402).
نمیدانی آن روز تا شب بر همهی ما چگونه گذشت. هر ثانیه ساعتها طول میکشید.
همهی بچهها متأثر، متألم، اندوهگین و ناراحت بودند. گویی گرد مرگ بر چهرهها پاشیده بودند.
همه منتظر بودند که زودتر شب فرارسد تا بتوانند اخبار دقیق را بشنوند.
بالاخره شب فرارسید. نگاهها همه به صفحه تلویزیون دوختهشده بود و گوینده اخبار این خبر را اعلام کرد. صدای گریه و زاری بچهها بلند شد و بر سروصورت خود میکوبیدند و میگفتند: همهی ما یتیم شدیم.
ما عزیزترین و وفادارترین و بهترین انسان را از دست داده ایم.
امام عزیز علاوه بر رهبر، پدری مهربان برای همهی ضعفا و مستمندان و مردم شریف ایران بود.
خبر رحلت حضرت امام چون پتکی آهنین بر سر ما نواخته شد.
ماتم و اندوه همه جای زندان را فراگرفت. بچهها چون یتیمان نشسته و اشک میریختند؛ و دعا میکردند.
آن شب تا صبح هیچکس دیده بر رویهم ننهاد. همه به خواندن نماز و دعا مشغول بودند و سایر سلولها هم همین حال را داشتند. این بزرگترین ضایعهای بود که در مدت عمرم با آن مواجه گردیده بودم.
دشمن خوشحال بود. صبح که وارد محوطه شدم، همهی بچهها ناراحت و اندوهگین بودند. غم و اندوه در چهرهی همهی بچهها مشاهده میشد. گویی غبار غم و ماتم در سراسر اردوگاه پاشیده بودند.
بچهها به یکدیگر تسلیت میگفتند و اشک میریختند؛ زیرا پدر و حامی عزیزی را ازدستداده بودند؛ و بهجز گریه و زاری دست نیایش بهسوی خداوند بزرگ، کار دیگری از ما ساخته نبود.
بله آن روز تلخترین روز زندگی من بود؛ زیرا در اسارت چنین خبر ناگواری را شنیدن چقدر سخت است و ناباورانه، همهی بچهها در اردوگاه غمگین و مأیوس بودند؛ زیراکسی را ازدستداده بودند که همهچیز آنها بود.
آن روز تلخ و فراموشنشدنی گذشت و بعدازظهر وارد سلول شدیم، بچهها همگی مأیوس و ناامید. هرچند نفر دورهم نشسته و شروع به تلاوت آیاتی چند از کلامالله مجید کردیم؛ و تا صبح به دعا و نیایش و خواندن نماز شب پرداختیم. آن شب تا صبح کسی نخوابید. اشک از دیدگان همهی بچهها سرازیر بود. همه ناراحت و مضطرب بودیم و به آینده میاندیشیدیم. دیگر زندگی برای ما ارزش خود را ازدستداده بود (خالصی، 1401).
یادم هست که خبر برکناری آقای منتظری از قائممقامی حضرت امام و همچنین محاکمه عدهای از کسانی که بهنظام اسلامی و انقلاب خیانت کرده بودند را از روزنامهها و رادیو عراق شنیدیم و آن موقع تقریباً بچههای اردوگاه در بیخبری به سر میبردند یعنی از ایران اسلامی خبری تازه نداشتیم و عراقیها هم میخواستند با این خبرها لطمههایی به روحیهی اسراء وارد کنند ولی مسئولین ایرانی اسیر در اردوگاه به این فکر افتادن که باید رادیو کوچکی که سرباز نگهبان عراقی در لبهی بالکن اردوگاه میگذاشت و به آن گوش میداد را به یک طریقی که ممکن است سرباز نگهبان عراقی را مشغول کنند بهطوریکه متوجه نشود رادیو را به دست آورند لذا چون لطف خداوند شامل حال ما اسراء بود خلاصه یک روز سر حوض آب که بچهها لباس میشستند قرار گذاشتیم که یک دعوای ساختگی به راه انداخته و همین کار را کردیم و موفق هم شدیم یادم هست که این برنامه جلوی آسایشگاه حاجآقا ابو ترابی انجام گرفت و بههرحال یک نفر از بچهها که قدی بلندی داشت رفت روی شانه یکی از بچههای دیگر که روحانی اردوگاه موصل به نام آقای جمشیدی که بچه بهشر مازندران بود سریع رادیو را زیر بغل گرفت و بهجای امنی برد. ما بچهها آیه شریفهی (و جعلنا) را خوانده بودیم و مطمئن بودیم که عراقیها کار بچه ها را نخواهند دید این را بگوییم که این رادیو در آن برهه از زمان برای ما اسراء مانند یک هدیه الهی بود که یادم هست اسم رادیو را (سفره) گذاشته بودند اگر عراقیها میفهمیدند مانند بمبی بود که داخل اردوگاه منفجرشده باشد چرا چون آنها تحمل چنین چیزی را نداشتند علاوه بر اینکه آنها تبلیغات بسیار وسیعی از طریق صوت و تصویر بهزور به ما تحمیل میکردند که بلکه بتوانند ما را از اهداف بلندی همچون دوستان امام خمینی بودن و پیرو خط امام و شهدا بودن منحرف کنند که الحمدالله نتوانستند ولی مدتی که بهطور مخفیانه از آن رادیو استفاده میکردیم ناگهان شایعه شده بود که عراقیها در مورد رادیو یکچیزهایی فهمیدند تا اینکه ناگهان یکشب نزدیکی ساعت 12 بود که مأموران ویژه بعثی از بغداد آمده بودند و درب آسایشگاهی که به آشپزخانه نزدیک بود را باز کردند و مأموران ویژه اسراء را از آسایشگاه بیرون کردند و همهی وسایل بچهها را تفتیش کرده و به هم ریختند و به دنبال آن تمام بچهها را تفتیش پا همان بازدید بدنی سخت کردند. چون آن آسایشگاه نزدیک به آشپزخانه اردوگاه بود مسئولین رادیو بیشتر وقتها رادیو را در آسایشگاه جنب آشپزخانه جاسازی میکردند اخبار رادیو را مخفیانه مینوشتند با گذاشتن نگهبان خودی روز بعد اخبار را در آسایشگاه میخواندند و اما آن شبی که مأموران ویژه بعثی عراق از بغداد آمده بودند مسئولین آن آسایشگاه را الهام کرده بود که رادیو را یکشب قبل از بازید کردن، عراقیها از آسایشگاه خارج کرده و در جای دیگری جاسازی کنند ولی ما بچههای اردوگاه خبر نداشتیم لذا به همین خاطر یعنی محفوظ ماندن رادیو در همان نیمهشب که خواب بودیم از خواب بهطور آرام و مخفیانه بیدار شده و دعای توسل برگزار کردیم که خداوند مکر و حیلهی بعثیهای عراقی را خنثی کند. بله وقتیکه بازدید بعثیها بهطور ویژه از آن آسایشگاه موردنظرشان تمام شد و چیزی به دست نیاوردند با یک وضع مأیوسانهای در همان شب از اردوگاه خارجشده و دیگر هم برنگشتند (رضییان، 1399).
خاطرات اسرا
کتابشناسی