حمله گرگ ها

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۴۱ توسط Marjan-khanlari (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

کتاب خاطره سرهنگ علی‌ شط‌‌نیسانی در دوران اسارت.

فرا داده کتاب

نویسنده: امیر محمد عباس نژاد

حمله گرگ ها
1721554674389.png
کتاب خاطره سرهنگ علی شط‌‌نیسانی در دوران اسارت
فراداده کتاب
نویسندهامیرمحمد عباس نژاد
ویراستارطاهره کیانی
صفحه آرایی و صفحه بندیمریم مردانی
تصویرگر و طراح چاپسید ایمان نوری نجفی
سال نشر1403
قطع کتابرقعی
نوع مادهکتاب(خاطره)

ویراستار: طاهره کیانیحمله گرگ ها.jpg

صفحه آرایی و صفحه بندی: مریم مردانی

تصویرگر و طراح چاپ: سید ایمان نوری نجفی

سال نشر: 1403

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب (خاطره)

معرفی کتاب

سرهنگ علی‌ شط‌‌نیسانی در اولین روز مرداد ماه 1324 در هویزه خوزستان به دنیا آمد. او بعد از دیپلم وارد ارتش شده و جزو نیروهای لشکر 92 زرهی اهواز شد. علی‌ شط‌‌نیسانی جزو معدود نیروهایی است که در هر دو تجاوز عراق به ایران در سال 1352 و هشت سال دفاع مقدس حضور داشته است.

با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، در منطقه مرزی خوزستان حضور پیدا کرده و به دفاع پرداخته است و در حمله گسترده عراقی‌ها در محاصره قرار گرفته و به اسارت نیروهای عراقی درآمد.

اوبه مدت ده سال به عنوان مفقودالاثر در زندان ابوغریب و زندان الرشید نگهداری شده است. بعد از بازگشت به ایران به بدنه ارتش جمهوری اسلامی ایران برمی‌گردد و بعد از چند سال به دلیل صدمات دوران اسارت و جانبازی بازنشسته می‌شود.

‌در این کتاب، خاطرات ایشان از دوران تحصیل، عضویت در ارتش، حضور در جنگ عراق و ایران در سال 1352، روزهای انقلاب و برخورد مردم با او به عنوان نیروی ارتش شاهنشاهی در خیابان‌ها، خاطراتش از اولین روزهای دفاع مقدس و اسارت در زندان‌های ابوغریب و الرشید تا بازگشت به ایران را می‌توان مطالعه کرد.

گزیده ای از محتوای کتاب

تکه‌ای نان را کندم و به سرباز نابینای عراقی دادم. او هم کورمال کورمال نان را گرفت و بدون اینکه چیزی بگوید، قورتش داد. معلوم بود خیلی گرسنه است، تکه‌ای دیگر کندم و به او دادم. دو سه روز بود که غذا و آب نخورده بودم. از درد گرسنگی یادم رفته بود. تکه‌ای هم خودم برداشتم و گذاشتم توی دهانم. نان خمیر و خشک‌شده‌ای بود که به زور از گلویم پایین می‌رفت، مجبور شدم کمی آب بخورم تا نان خیس شود. آنقدر سفت و خشک بود که نتوانستم دومین لقمه را بخورم. بقیه را به آن سرباز عراقی دادم و او خورد. لیوان آب را هم دادم تا ته سر کشید[۱].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه قوند، فرزانه؛ کیانی، طاهره؛ شاهرخ آبادی، فهیمه و گودرزی، افسانه(1399). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان