ماجرای بلوک زنی در اردوگاه موصل 2
در دوران اسارتِ رزمندگان ایرانی در اردوگاههای رژیم بعث عراق، ارتش این کشور با اهداف مختلفی همچون: سلب قدرت تفکر و خلاقیت از اسیران، كنترل راحتتر اسیران، ایجاد احساس حقارت، زجر، اضطراب، شکست و مانند آن، انجام كارهای عمرانی مانند ساختن ساختمان، كندن چاه، توسعه اردوگاهها، كشیدن سیمخاردار، و سرگرم كردن اسیران (دانشنامه آزادگان، ذیل مدخل بیگاری) اسیران ایرانی را وادار به بیگاری میکرد. استناد عراقیها به فصل سوم کنوانسیون سوم ژنو ماده 89 بند 3 در مورد بیگاری اسیران جنگی بود و گاه قبولِ آن را به اختیار اسیران میگذاشت و حتی در قبال انجام آن حقوق نیز پرداخت میکرد.
بلوکزنی ازجمله مصادیق بیگاری بود که در اردوگاههای مختلف انجام میشد. در اواخر پاییز 1360، فرمانده عراقی اردوگاه موصل 2 (موصل 1 قدیم یا خیبریها)، سرهنگ محمد، اسیران را گرد میآورد و اعلام میکند اسیران طبق قانون ژنو باید کارِ بلوکزنی کنند و در ازای آن حقوق دریافت کنند. نیم بیشتری از اسیران اردوگاه مدتی، بدون هیچگونه اعتراضی، بهنوبت برای عراقیها بلوک میزنند. اما عدهای از بچههای حزباللهی در چهار آسایشگاه با شور و مشورت به این نتیجه میرسند که کار برای دشمن حربی حرام است و چهبسا از این بلوکها برای سنگرسازی استفاده شود. بنابراین، تصمیم میگیرند به بلوکزنی نروند: «یکی از افراد خائن را بهعنوان مسئول این کار گذاشته بودند. وقتی نوبت به اتاق ما رسید، شب قبل آمد و اطلاع داد که فردا نوبت اتاق شماست که به بلوکزنی بروید. بچهها گفتند: ما به بلوکزنی نمیرویم. او هم خبر را به عراقیها رسانده بود.»[۱]
فرمانده اردوگاه چند درجهدار را برای صحبت با اسیران و اقناع آنها میفرستد، اما اسیران بر تصمیم خود استوارند. سپس، خود فرمانده و با درجهدارها و افسرها میآیند و تهدید میکنند در صورت عدم همکاری، اسیران را تنبیه خواهند کرد. فرمانده اردوگاه با شنیدن جواب منفی اسیران و مقاومتشان بهشدت عصبانی و ناراحت میشود و یک دوره سخت و طاقتفرسا برای اسیران این اردوگاه آغاز می شود.
اولین کاری که میکنند، دستور ضربوشتم اسیران همان چهار آسایشگاه را میدهند. از هر آسایشگاه ده نفر ده نفر به طبقه بالا میبرند و بهشدت کتک میزنند تا شاید در بین این تعداد کسی پشیمان شود: «بچهها که متوجه شدند، سعی میکردند داوطلبانه جزو ده نفر بعدی باشند. خلاصه سر این قضیه بین بچهها یک مسابقه ایثار بر پا شده بود. از آنهایی که کتک خورده و برگشته بودند هم میخواستند بهجای افرادِ ضعیفتر دوباره توی صف قرار بگیرند... دشمن سی نفر اول را که برد کتک زد، امیدوار بود کسانی برای کار کردن داوطلب شوند و وقتی متوجه شد کتکها بیهوده است، از زدن بچهها دلسرد شد. بهخصوص آنکه میدیدند کسانی که از کتک خوردن بازمیگردند، بچههای دیگر مانند قهرمان از آنها استقبال میکنند؛ برایشان صلوات میفرستند و آنها را میبوسند و بغل میکنند و خوشامد میگویند. بنابراین، کتک زدن را قطع کردند و سعی کردند با برنامهریزی طولانیمدت استقامت بچهها را بشکنند.»[۱]
برای شکستن استقامت اسیران، درهای آسایشگاهها را میبندند و فقط ده دقیقه در روز برای دستشویی درها را باز میکنند: «اوایل دیماه بود که درِ اتاق را به روی ما بستند. هر غروب درها را به مدت ده دقیقه باز میکردند تا افراد برای استفاده از دستشویی بروند. کل زمانْ ده دقیقه بود. در این زمان کوتاه ما باید بهسرعت و بهنوبت از توالت استفاده میکردیم. اگر ده دقیقه تمام میشد و کسی داخل توالت و یا حیاط بود، در هر حالت و وضعیتی که بود کتک میخورد. بیشتر بچهها کتک میخوردند و کم پیدا میشد کسی از کتک بیبهره مانده باشد.»
این وضعیت تا حدود چهار ماه ادامه پیدا میکنند. گرچه اسیران در این مدت تلاشهایی مثل کشیدن شیلنگ از حمام به داخل آسایشگاه و استفاده از اِلِمنت برای گرم کردن آب برای رفع محرومیتها انجام میدهند، اما شکنجههای پیدرپی، استفاده از آب تصفیهنشده برای شرب، نبود تغذیه کافی، استفاده نکردن از نور خورشید و عدم رعایت ابتداییترین مسائل بهداشتی سببساز بیماریهای مختلفی همچون ضعف اعصاب، ناراحتی معده و دستگاه گوارش و کلیه و بیماریهای مفصلی و استخوانی میشود.
ورود سید علیاکبر ابوترابی و۱۵۰ اسیر دیگر در ۲۲ فروردین ۱۳۶۱ به اردوگاه نویدبخش اصلاح رفتار متقابل اسیران و عراقیها در قبال همدیگر میشود. همزمان، هیئت صلیب سرخ نیز از اردوگاه بازدید میکند و به فرمانده اردوگاه پیشنهاد می کند برای حل این مشکل از آقای ابوترابی کمک بگیرد: «در سه روز حضور هیئت در اردوگاه، درهای اتاق ما باز بود... فرمانده با حاجآقا ابوترابی صحبت کرده بود و مسئله را برایش روشن کرده بود. آقای ابوترابی قول داده بود مشکل را حل کند. بنابراین، به محض گشوده شدن در اتاق، خود ایشان به دیدن ما آمدند. عراقیها هم از اینکه دائم مراقب ما باشند خسته شده بودند و مایل بودند این مشکل بهنحوی حل شود. حاجآقا پنج روز از عراقیها مهلت گرفته بود و درخواست کرده بود که در این مدت در اتاق بسته نشود.» [۱]
عده قابل توجهی از اسیران همچنان به آقای ابوترابی اعتماد نداشتند، اما صحبتها و استدلالهای او را میشنوند: «شما به وظیفه خود عمل کردهاید و نزد خداوند اجر و پاداش شما محفوظ است. از این به بعد کار کنید و با عراقیها برخورد نکنید. برای اینکه شما ذخایر انقلابید و باید برگردید و سالم باشید. اشکال شرعی کار اجباری را من بهعهده میگیرم، شما پیشنهاد بعثیها را بپذیرید. شما کاری کردید که از نظر معنوی کسانی که در حوزه علمیه بیست سال تهذیب نفس میکنند، نمیتوانند به مراتب شما برسند و من این را به یقین به شما میگویم. در اسارت، همه ما مثل دوندههایی هستیم که باید همه با هم به آخر خط برسیم. اگر کسی عقب بیفتد و نفسش کم بیاید، شما نمیتوانید بگویید من می خواهم بروم. اگر او جا بماند، شما مقصرید که او نفس کم آورده، آیا قبول ندارید که در بین خودتان در این چهار ماه خیلیها نفس کم آوردند و خیلی از کسانی که آن طرف [اردوگاه] هستند نباید آنجا باشند. نباید اینطور باشد که در مقابل هم باشید وانگهی این بلوکها جلو نمیرود. بلوک زدن یاری کردن ظالم نیست. اینها را برای ساختمانسازی میبرند. و فاصله اینجا تا جبهه چقدر است، چرا باید اینجا بلوک بزنند. بهتر این است که ما بلوک بزنیم و درعینحال تبلیغمان را هم بکنیم.»[۲]
بهاینترتیب، اسیران قانع میشوند و از فردا کار را آغاز میکنند. این در حالی است که خود آقای ابوترابی پیشقدم میشود و بیل به دست میگیرد و کار را شروع میکند. اسیران با هر بلوکی که میزنند، بلند صلوات میفرستند و در ادامه آن «و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم و اید امام الخمینی و انصر جیوش المسلمین» را میخوانند.
فرمانده اردوگاه با شنیدن طنین صدای «و اید امام الخمینی» دوباره دست به دامان آقای ابوترابی میشود و به ایشان میگوید:
«اگر یک اسیر عراقی در ایران، اسم صدام را ببرد و برایش نصرت و پیروزی آرزو کند، دولت شما با او چه میکند؟ به او اجازه این عمل را میدهند و یا تنبیهاش میکنند؟ وقتی شما نام سید خمینی را به این شکل میبرید، من چه توجیه و توضیحی به مقامات بالا دست، باید بدهم؟»
آقای ابوترابی هم به اسیران میگوید:
«سرهنگ وقتی میخواست نام امام را ببرد میگفت سید خمینی ولی صدام را همینطوری صدام میگفت! من دیدم حرف سرهنگ منطقی است، پس از او اجازه گرفتم بچهها را جمع کنم و با آنها صحبت کنم و او اجازه داد.»[۱]
قرار میشود بعد از آن اسیران در حیاط با صدای بلند صلوات نفرستند. یک هفته بعد عراقیها دستور میدهند اسیران دیگر بلوک نزنند، مگر اینکه کسی خودش داوطلب این کار باشد. بعد از آن، مشکلات تا حد زیادی برطرف شد، درِ اتاقها باز و رفتوآمدها بار دیگر برقرار میشود.
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ عبدالحسینی، سهیلا (1396). خداحافظ آقای رئیس. خاطرات علی علیدوست قزوینی. تهران: پیام آزادگان.
- ↑ «راز وحدت اسیران در کنار سید آزادگان» درج شده در خبرگزاری دفاع مقدس به تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ (https://defapress.ir ) به نقل از سایت جامع آزادگان.
مسعود امیرخانی