وقایع مهم اردوگاه موصل 2
وقایع مهم
1. در دهه فجر 1359، چند نفر از بچهها را جدا کردند و به خارج اردوگاه بردند که دیگر به اردوگاه بازنگشتند و کسی از آنها اطلاعی پیدا نکرد. ظاهراً همه آنها شهید شدند. از میان آنها تنها دکتر حبیبالله جریری، استاندار سابق سیستانوبلوچستان و سعید نوذری شناخته شده بودند.
2. در روزهای اول فروردین 1360، شایعه اعتصاب در اردوگاه پیچید و اسرا بهدنبال آن، دست به اعتصاب غذا زدند؛ البته عراقیها بسیار وحشیانه به جمع اسرا هجوم آوردند و در عرض یک ساعت، همه آسایشگاهها را زیر کتک و شکنجه قرار دادند و چون اساس اعتصاب مشخص نبود، زود شکسته شد.
3. شانزدهم اردیبهشت 1360، پاهای علی بیات را در محوطه اردوگاه آتش زدند. علی کلاس قرآن برگزار کرده بود. سعی کردیم کلاس را با مراقبت و نگهبانی از دید عراقیها پنهان کنیم، اما موفق نشدیم. آن روز برخلاف همیشه سوت داخلباش را زودتر از موعد زدند و بعد ریختند توی آسایشگاه ما و علی و چهار نفر دیگر را که چراغ داشتند، کشانکشان بیرون بردند. گفتند چراغ درست کردهاند که خلاف مقررات است. ولی علی اصلاً اهل چراغ درستکردن نبود؛ تنها احتمال قریببهیقین این بود که کلاس قرآن لو رفته بود. آن چهارنفر را برای رد گمکردن برده بودند و برای خالی نبودن عریضه کاغذی روشن کرده و لای انگشت دستشان گذاشتند و تمام، اما علی را وسط محوطه نشاندند؛ دستها و پاهایش را بستند و به یک تکه چوب آویزانش کردند. بعد کارتن و مقوا آوردند و گذاشتند زیر پایش و گازوئیل را روی پاهایش خالی کردند. وقتی کارتنها و مقوا را آتش زدند، صدای فریاد اللهاکبر و یا مهدی! یا مهدی! گفتنهای علی توی اردوگاه طنین انداخت. پاهای علی بیات آتش گرفته بود. عراقیها هم مرتب کاسهای را پر از گازوئیل میکردند و روی پاهاش میریختند. بعد از این نمایش وحشیانه، ازآنجاکه احتمال میدادند صلیب همهجا را بازدید کند، علی را از اردوگاه بیرون بردند. آنطور که خودش تعریف میکرد او را ابتدا در سلولی که یک انبار بود زندانی کردند. در این مدت پاهایش بهشدت چرک کرده بود. سپس او را از انبار به توالتی صحرایی که حدود 150 متر با اردوگاه فاصله داشت بردند و آنجا زندانی کردند. علی در این مدت بدون دارو و درمان فقط با یک وعده غذاییِ مختصر زندانی بود. تا اینکه روزی نمایندگان صلیب سرخ زودتر از موعد مقرر به اردوگاه آمدند. آن روز، بچّهها از رفتار عراقیها شکایت کردند و از شکنجه علی بیات گفتند. مأموران اول این قضیه را باور نداشتند و با تعجّب میگفتند چنین چیزی غیر ممکنه؟! بعد از رفتن صلیب سرخیها جسم نیمهجان علی بیات را، درحالیکه پاهایش در اثر حرارت آتش باد کرده و پخته شده بود، به اردوگاه برگرداندند[۱] .بعد از این اتفاق، خلبان ایوب محمدزاده را به اردوگاه آوردند که ارشد اردوگاه شد؛ با پیگری و صحبت او با صلیب سرخ، فرمانده عراقی سرهنگ فیصل را از فرماندهی اردوگاه برداشتند و سرهنگ طالب را بهجای او گماردند.
4. یک روز بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی و یارانش، جمعی از اسرا با تشویق و حمایت عراقیها به جشن و پایکوبی و رقص پرداختند و شربت پخش کردند.
5. چند روز مانده به ماه مبارک رمضان سال 1360، عراقیها اعلام کردند هرکسی میخواهد روزه بگیرد، ثبتنام كند تا برای افطاری و سحر برنامهریزی شود؛ تقریباً نیمی از افراد اردوگاه ثبتنام کردند و به دنبال آن، افراد روزهگیر را در یکسمت اردوگاه جمع كردند و خودبهخود اردوگاه به دو بخش حزباللهی و غیرحزباللهی تقسیم شد و همین، باعث به وجود آمدن یکسری نزاع و درگیری بین بچههای مذهبی و غیرمذهبی شد و علت آن توهینهایی بود که افراد غیرمذهبی نسبت به امام و مقدسات مذهبی انجام میدادند. (←روزه و روزه داری ).
6. در اوخر پاییز 1360، فرمانده عراقی سرهنگ محمد اسرا را گرد آورد و اعلام کرد: طبق قانون ژنو باید برای ما کارِ بلوكزنی کنید و در ازای آن، حقوق بگیرید. از اتاق 9 شروع کردند تا نوبت اتاق 4 شد. در این چند روز، بچههای حزباللهی با شور و مشورت به این نتیجه رسیدند که بلوک زدن برای عراقیها جایز نیست و چهبسا از این بلوکها برای سنگرسازی استفاده شود. بنابراین صبح اول وقت كه سربازان عراقی آمدند و گفتند نوبت بیگاری شماست، جواب منفی شنیدند. به هر چهار اتاق مراجعه کردند، باز هم جواب منفی بود. سپس درها را بستند و فقط ده دقیقه در روز برای دستشویی درها را باز میکردند. این اعتصاب چهار ماه طول کشید.
7. صبح روزی بهاری در 1361، درها باز شد و تعدادی اسیر جدید وارد اردوگاه شدند. در بین اسرای جدید، شخصیت وارستهای بود متخلق به اخلاق حسنه به نام سید علیاکبر ابوترابیفرد( ←ابوترابی فرد ،سید علی اکبر). در آن روز اردوگاه در بحران سختی به سر میبرد. اعتصاب چهار ماهه، اختلاف در بین اسرا و حتی نزاع و درگیری در بین حزباللهیها؛ سید کمر همت بست و همه توان خود را بهکار گرفت و ظرف کمتر از یک ماه، هم مشکل اعتصاب را حل کرد و بهجای نزاع و درگیری الفت و برادری را در میان اسرا حاکم کرد.
8. در دو گوشه اردوگاه دو انبار وجود داشت که جلویش با سیمخاردار مانع ایجاد کرده بودند؛ البته اسرا از لای سیمخاردارها رد میشدند و داخل انبار میرفتند. در 15 اردیبهشت 1361 دو نفر وارد انبار شده و به دلایل نامعلومی انبار را آتش زدند و خارج شدند. وقتی دود همهجا را گرفت، عراقیها متوجه شدند و از بچهها برای خاموش كردن انبار كمك خواستند؛ بهاینترتیب جمع زیادی وارد انبار شدند و هرکس هرچه میتوانست با خود بیرون آورد. البته آتش خاموش شد، ولی مقداری وسایل ممنوعه به دست بچهها افتاد.
9. سوم مردادماه 1361، تبعید حجتالاسلام ابوترابیفرد، ( ←ابوترابی فرد ،سید علی اکبر))انتقال چهار دختر اسیر از اردوگاه به اردوگاه دیگر، شکنجه اسیری که یک پایش قطع بود و پای دیگرش را فلک کردند، و ضربوشتم دو اسیر هنگام آمار و واكنش یکی از اسرا به کار عراقیها، باعث درگیری اسرا با سربازان عراقی شد كه اسرا درها را شکستند، بیرون رفتند و عراقیها بهسوی بچهها آتش گشوده و تیراندازی کردند. در این درگیری، دو نفر (به نامهای محمد سوری و امیر بامیریزاده) شهید و تقریباً 15 نفر مجروح شدند و به دنبال آن 45 روز درها به روی اسرا بسته شد.
10. صبح روز 16 شهریور 1363، قبل از اینکه درها را باز کنند، عراقیها وارد اردوگاه شدند و حدود 800 نفر را، 500 نفر از بچههای عملیات بیتالمقدس و 300 نفر دیگر كه از بچههای فعال و حزباللهی بودند، از اردوگاه منتقل كردند[۲].
11. شب عید 1361، دو نفر در نیمههای شب از بالای در آسایشگاه 2 و سپس از پنجره حمام اتاق 7 اردوگاه خارج شدند. عراقیها نزدیک ظهر متوجه موضوع شدند و همه را تحت فشار قرار دادند. گرچه آن دو نفر موفق شدند به ایران بیایند، ولی عاقبت بسیار سخت و شومی برای بقیه اسرا رقم زدند. (← فرار)
12. بعد از فرار این دو نفر، عراقیها اقدامهای امنیتی و كنترلی خود را افزایش دادند؛ ازجمله پنجرههایی را که به خارج اردوگاه باز میشد گرفتند. حین این كار دو عدد نارنجک كه بچهها روز آتشسوزی از انبار آورده بودند، در یکی از پنجرهها پیدا و باعث حساسیت عراقیها شد. بهاینترتیب عراقیها به دنبال کسانی افتادند که انبار را آتش زده بودند. آنها حدود 40 نفر از اردوگاه 1 و 3 را زیر شکنجه قرار دادند و در عملیات تفحصی که با مینیاب انجام دادند، چیزهای دیگری پیدا کردند و به دنبال مسبب اصلی این قضایا بودند. خلیل فاتحی برای نجات جان بقیه، همهچیز را بهعهده گرفت و زیر شکنجه به شهادت رسید.
13. بعثیها برای اجرای برنامههای تبلیغاتی خودشان مبادرت به ساخت سکویی در اردوگاه کردند. بچهها سه ماه وقت صرف کردند تا جلوی این کار را بگیرند. عاقبت عراقیها تسلیم شدند و دستور دادند اسرا خودشان نسبت به جمعآوری سکو اقدام کنند. در حین کار بند انگشت یکی از اسرا به نام حسین شیری قطع شد[۳].
14. در 1364، بعثیها اسیران را به عتباتعالیات بردند. اسرا برای انتقال پیام امام خمینی از هر فرصتی استفاده میکردند. یکی از اسرا به نام جمال محرر تصویری از حضرت امام خمینی(ره) را پنهانی روی دشداشه نقاشی کرده بود و با خودش آورد و در فرصتی مناسب آن را در سالن غذاخوری حرم حضرت عباس(ع) از پنجره آویزان کرد. این عمل بعثیها را بسیار خشمگین کرد و باعث شد دیگر گروه باقیمانده این اردوگاه را به کربلا نبرند[۳].
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ گرامی، اسدالله (1397). لبخند گمشده. تهران: پیام آزادگان
- ↑ کمپانی ،قاسم ؛جوانی ، غلامحسین و گودرزی ،حسین (1396). مصاحبه . تهران ،مورخ 8 اسفند 1396.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ تاج فر،عبدالله (1398). مصاحبه . تهران مورخ مهر 1398.
علی علی دوست قزوینی