راه های دستیابی به رادیو در اسارت
دستیابی به رادیو یکی از خطرناکترین کارهایی بود که اسرا در زندانهای عراق انجام میدادند. این كار معمولاً با زیركی اسرا و سرقت از عراقیها صورت میگرفت و توسط تیمی منسجم زیر نظر مدیر یا رهبر اردوگاه مورد استفاده قرار میگرفت. به استثنای موارد خاص همچون اسرای غیررزمندهای كه بهطور كاملاً شخصی رادیو را نگه میداشتند یا مقامات سیاسی مثل مهندس سید محسن یحیوی، معاون وزیر نفت، كه رادیو در اختیار داشت.
راه های دستیابی به رادیو
مهمترین راه دستیابی به رادیو در اردوگاه ها سرقت بود كه چند نمونه شاخص آن از لابهلای خاطرات آزادگان ذكر میشود:
1. اولین رادیویی كه در اردوگاه موصل به دست اسرا رسید، رادیوی شكسته و زمینخورده نگهبانی عراقی بود: سال 1360 بود. سه ماهی از حضور ما در اردوگاه میگذشت. دست یكی از نگهبانان عراقی رادیویی شكسته دیدم. داشت با آن ور میرفت تا صدایی از آن دربیاورد. به یكی از بچههای عربزبان گفتم، اینها كه مشكلی برای تهیه رادیوی نو ندارند چرا با این رادیوی شكسته ور میرود. نگهبان حرفم را شنید و رادیو را محكم كوبید كنار سطل زباله. پنهانی رفتم تكههای رادیو را برداشتم و بعد از سه ماه، با مشقات زیاد، آن را تعمیر كردیم و بالاخره صدای آن را درآوردیم. كار با این رادیو بسیار سخت بود. صدای واضحی نداشت و بهسختی میشد اخبار را دریافت كرد. تا اینكه یك روز به همراه قاسم كمپانی، با كنار زدن پلیتهایی كه بهعنوان در استفاده میشد، وارد انبار اردوگاه شدیم. قصد اولیه ما تهیه كاغذ و قلم بود، ولی هنگام جستوجو بخشهای مختلف انبار، هشت رادیو و از همه مهمتر چند هندزفری پیدا كردیم. رادیو ها را در دریچههای انبار پنهان كردیم تا به مرور از آنها استفاده كنیم.»[۱]
2. یکی از جالبترین سرقتهای رادیو در بهداری اردوگاه موصل 1 اتفاق میافتد. سه اسیر این اردوگاه نقشه میکشند تا رادیوی یکی از پزشکیاران عراقی را بهدست آورند. شکیبزاده، که خود در این اتفاق نقش داشته است، میگوید: «آن شب من خودم را به مریضی زدم و آن دو هم مرا کول گرفته و بهعنوان همراه به بیمارستان رفتیم. البته آن روزها برای رفتوآمد بچهها به بیمارستان آن هم هنگام شبها و برای خروج از آسایشگاهها خیلی سخت نمیگرفتند و اگر کسی مریض میشد یا مشکلی داشت، میتوانست به بیمارستانی که اکثر کادر آن از بچههای خودمان بودند مراجعه نمایند. آن شب هم من، که وانمود میکردم حال وخیمی دارم، به بیمارستان منتقل شدم. پزشک حاضر پس از معاینه دستور آمپول زدن مرا داد. درست به هنگام زدن آمپول یکی از بچههای همراه ما، رادیو را از روی میز پزشکیار بیمارستان برداشت و از بیمارستان خارج شدیم. البته آن زمان، یک رادیوی کوچک که با باطری کار میکرد داشتیم، اما این رادیو با برق کار میکرد و میخواستیم در مواقعی که دسترسی به باطری نداریم و یا باطری آن رادیو تمام میشود، از این رادیو استفاده کرده، از اخبار ایران غافل نشویم.» [۲].
3. از دیگر موارد شاخص دستیابی به رادیو، سرقت آن از نگهبانی عراقی بود. اسرا آمار یكی از نگهبانان عراقی را میگیرند كه با خود رادیویی به همراه داشت. او آن را وسط طبقه دوم میگذاشت. ساختمانهای اردوگاه دوطبقه بود. این نگهبان در طبقه بالا نگهبانی میداد. ارتفاع هر طبقه هم حدود شش متر بود: «یکبار که نگهبان رادیواَش را روی لبه طبقه دوم گذاشته بود؛ برادران تصمیم گرفتند هرطور شده رادیو را به چنگ بیاورند. برای همین، یکباره چند نفر بهترتیب روی کول همدیگر سوار شدند و در لحظهای که سرباز کمی دور شده و حواسش به طرفی دیگر بود، با دسته تی که با آن زمین را تمیز میکردند به رادیو زدند و آن را پایین آوردند. از آن به بعد برنامه استفاده از رادیو با نام «سفره با برکت ابوالفضل(ع)» معروف شد و به لطف و عنایت آن حضرت این سفره تا آخر برای ما حفظ شد و در طی دوران بعدی پنج شش رادیوی دیگر نیز بهدست آوردیم که یکی از آنها را توانستیم با خودمان به ایران بیاوریم.»[۳]
4. «در بغداد که بودیم، نگهبانی کُرد داشتیم. ما 180 نفر بودیم که حدود 150 نفرشان کُرد بودند. این نگهبان چیزهایی برای ما میآورد مثل سیگار و وسایل مصرفی دیگر. بچهها با او صحبت کردند که یک رادیو برای ما بیاورد. یک ساعت سیکو پنج به او دادند و او هم یک رادیوی کوچک برای ما آورد که اگر میگرفتند حتماً او را میکشتند...»[۴].
5. «یکبار ماشین خواربار آمد اردوگاه و وسط چهارراه محوطه اردوگاه ایستاد. راننده پایین آمد تا جنسها را خالی کند. رادیویی روی داشبوردش بود. علی نجفی (معروف به علی فرعون؛ لقبی که عراقیها به او داده بودند و خیلی هم زیرک بود) او را پایید و تا حواس راننده پرت شد. علی در ماشین را باز کرد و رادیو را برداشت. راننده متوجه شد که رادیواش نیست ولی جرات نکرد به کسی بگوید، چون خودش را اذیت میکردند. البته رادیو لو رفت و عراقیها رادیو را از بچهها گرفتند.»[۴]
6. «یکی از بچهها رفت اتاق دکتر و رادیویی را از آنجا کش رفت. اسمش محمدحسن بیاتی بود از بچههای مشهد. بیاتی میگفت من قبل از دکتر رفتم داخل اتاق و رادیو را برداشتم و دکتر وقتی آمد متوجه نشد. رادیو را گذاشته بودم داخل پیرهنم و آمدم بیرون. دکتر رفت به عراقیها گفت که رادیواش نیست. داخل آسایشگاه را گشتند و خیلی هم اذیت کردند. رادیوی کهنهای بود که نمیدانم از کجا آمده بود. بچهها رادیو را باز کردند و رادیو کهنه را داخل جلد رادیو تازه گذاشتند و تحویل عراقیها دادند و اینجوری بود که شرش کنده شد.» [۴]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
میرشمسالدین فلاح هاشمی