مدیریت بحران سید آزادگان در اسارتگاه موصل 1
آغاز زمستان سال 1360 برای اسیران متعهد و مذهبی اردوگاه موصل یک (قدیم)، آغاز مرحلهای دشوار در زندگی اسارتی شد. عراقیها، یک دستگاه بلوک زنی به اردوگاه آوردند و اعلام كردند كه هر روز و به ترتیب، اسیران یكی از آسایشگاهها باید هشتصد بلوک بزنند كه در ازای آن پولی دریافت کنند. این موضوع برای بیشتر اسیران به ویژه غیر نظامیانی که در شهر ها و جادهها دستگیر شده و ناخواسته سر و كارشان به اسارت افتاده بود، بسیار جالب به نظر رسید و مشتاقانه اعلام آمادگی كردند؛ اما اسیران متعهد كه در یک طرف اردوگاه در سه آسایشگاه اسکان داده شده بودند، روی خوشی نشان ندادند و به مخالفت برخاستند. آنها بر این باور بودند كه عراقیها این بلوکها را به جبهه برده، برای سنگرسازی مورد استفاده قرار میدهند؛ بنابراین نباید پشتیبان و یاور دشمن بود.
براین اساس اعضای شورای رهبری اردوگاه تصمیم گرفتند كه به عراقیها جواب رد بدهند. دشمن نیز عكسالعمل نشان داد و بر خواسته خود پافشاری كرد؛ اسیران هم قاطعانه ایستادند و اعتصاب كردند. بعثیها فشار را دو چندان كردند و درِ سه آسایشگاه را بستند. برخی روزها پنج دقیقه آنها را آزاد میكردند تا به دستشویی بروند؛ ولی بیشتر روزها پیوسته در داخل آسایشگاه به سر میبردند. حتی گاهی اوقات، آب آسایشگاهها را قطع میكردند، تا مقاومت اسیران مکتبی را درهم بشكنند. در این روزهای سخت خیلی از افراد، شكنجه شدند. بسیاری هم به بیماریهای مختلف؛ از قبیل زخم معده و یبوستهای طولانی و... مبتلا گشتند؛ اما باز تسلیم نشدند. فرمانده عراقی تا جایی عقبنشینی كرده بود كه میگفت:
«شما بگویید بلوک میزنیم، اما بلوک نزنید؛ همین برای ما كافی است».
باز هم اسیران جواب منفی میدادند.
چهار ماه گذشت؛ هر چند كه علاوه بر ابتلا به بیماریهای جسمی پیامدهای دیگر نیز برای اسیران دربرداشت. متأسفانه عدهای با ایراد كوچکترین اشكال به اینگونه رفتار و عملكرد، طرد میشدند. تعدادی از كسانی هم كه در آن سوی اردوگاه در اسارت به سر میبردند، از گرفتار شدن هموطنان خود و فشارهای جسمی و روحی وارد بر آنها، خوشحال میشدند. آنها كسانی بودند كه در بحران هفتم تیر سال 60 و روزها پس از آن، به جشن و پایكوبی پرداخته بودند.
بدین گونه، زمستان سال 60 و آغاز بهار 61 سختترین روزها برای اسیران اسارتگاه موصل 1 گذشت. در این دوران تلخ عراقیها با رفتار خشونتآمیز و شكنجههایشان، وطنفروشان با جاسوسیها و زخم زبانهاشان، وعلاوه برآن طرد شدن برخی افراد در میان اعتصاب كنندگان و تحریمِ نمایندگان صلیب سرخ، كار را به بنبست كشانده بود.
چشمهای دل سوختگان به درگاه خدا دوخته و دستهای نیاز آنها به سوی آسمان كشیده شده بود. همه، در آن ایام خشکسالی و روزهای قحطی زده، در انتظار ظهور «ابری فیاض» بودند كه باران طراوتبخش را بر كویر دلها ببارد و گرهها را بگشاید. آنها میدانستند كه خداوند رهایشان نمیكند و دعاهایشان را مستجاب میگرداند.
«وَ هُوَ الَّذی ینَزِّلُ الغَیثَ مِن بَعدِ ما قَنَطوا وَ ینشُرُ رَحْمَتَه وَ هُوَ الوَلِی الحَمیدُ» .
به ناگاه، در صبحگاه نیمه فروردین سال 61 درب اردوگاه گشوده شد و مردی تكیده جسم، در میان 150 نفر كاروان اسیران قدم به اردوگاه گذاشت. لحظاتی نگذشته بود كه نام «ابوترابی» از درون پنجرههای بسته به داخل آسایشگاهها نفوذ كرد. سید با پیكری نحیف پس از عبور از جبههها و سلولهای زندانهای بغداد و اردوگاه عنبر، با كولهباری سرشار از تجربه زندگی جمعی، قدم به اردوگاهی گذاشت كه مشكلاتش همه را عاجز كرده بود.
او در همان ساعات نخستین، متوجه مشكلات شد و برای حل تدبیرکرد؛ با سعه صدر و فروتنی، درد دلها را شنید و همه را به بردباری فرا خواند. خودش به سراغ افراد میرفت و با سخنان متین و آرامبخش، با ارائه دلایل محكم، آنها را به سوی مسیری منطقی میكشاند. به زودی بچهها پی بردند كه او فردی استثنایی و تكیهگاهی ایمن است. عراقیها را مجاب كرد كه درهای سه آسایشگاه را بگشایند تا او بتواند با آنها به صحبت بپردازد و قول داد كه شورشی صورت نگیرد و حتی اعتصاب هم شكسته شود. آن روزها مصادف با ورود گروه صلیب سرخ به اردوگاه شد و سید از آن فرصت سه روزه بازگشایی درهای بسته، استفاده كرد و با تصمیمگیرندگان به مذاكره پرداخت. سرانجام به آنها اثبات كرد كه بلوک زدن در اردوگاه، كمک به ظالم به شمار نمیآید و ما باید مفسده بزرگتر ـ كه اختلاف و دو دستگی است ـ را از بین ببریم.
سید پس از بحثهای طولانی و قانع كردن شورای رهبری اسیران مکتبی، پیامی خطاب به آنهایی كه چهار ماه مقاومت كردند، صادر نمود و از آنها تشكر كرد و خواست تا به اعتصاب پایان دهند. همه، سخنش را پذیرفتند و روزی كه اعتصاب شكسته شد، خودش بیل را در دست گرفت و شروع به كار كرد. ناگهان فریاد صلوات در اردوگاه پیچید. همه دسته جمعی پس از صلوات، شعار میگفتند:
«وَ اید اِمامَالْخُمینی وَ انْصُر جُیوشَ الْحُسینی».
روز بانشاطی بود. وحدت در میان جمع حاكم شده و تیرگیها یکباره از دلها رخت بربسته بود. او فرمود:
همه در یک آسایشگاه جمع شوند.
بیش از سیصد نفر جمع شدند و او با سخنانی جذاب بیش از یک ساعت و نیم پیرامون اخلاق اسلامی به سخنرانی پرداخت. فردا نیز این برنامه تكرار شد. سخنان به یاد ماندنی سید، بنیانی جدید در اندیشه و رفتار بچهها ایجاد كرد و از آن به بعد، اردوگاه به آرامش رسید.[۱]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ رحمانیان، عبدالمجید (1390). منشور پاکی و خدمتگزاری، تهران: پیام آزادگان،
عبدالمجید رحمانیان