گداخته

از ویکی آزادگان
کتاب خاطرات مهندس محمد علی زردبانی

كتاب خاطرات اسیر آزادشدۀ ایرانی، مهندس محمدعلی زردبانی.

مقدمه

این کتاب 200 صفحه‌ای را که به کوشش رضا بنده‌خدا گردآوری شده، انتشارات سورۀ مهر برای نخستین‌بار در 1378 چاپ کرده است.

  ساختار کتاب

فصل نخست کتاب با نام «سلّول» با توصیف صحنۀ اسارت شروع می‌شود. 8 آبان 1359 است که عراقی‌ها به‌خاطر مه‌آلود بودن هوا توانسته‌اند تا نزدیکی آبادان پیش بیایند. زردبانی با دوستانش فریدون و ابراهیم در 30 کیلومتری مسیر آبادان- ماهشهر هستند که به نیروهای عراقی برمی‌خورند و در نهایت بهت و حیرانی بدون آنکه بتوانند کاری کنند اسیر می‌شوند.قبل از جنگ، زردبانی جزء سه نفر کارمند بخش مهندسی پالایشگاه نفت آبادان بوده است و با شروع جنگ، سرپرست گروه 25 نفرۀ نقشه‌کشی می‌شود که کارشان انتقال نقشه‌های پالایشگاه به تهران است. ابتدا فکر می‌کنند جنگ فقط چند روز طول می‌کشد و قرار است 15 روز در آبادان بمانند؛ اما با جدی شدن حملۀ عراقی‌ها به آبادان، حفاظت از شهر و پالایشگاه شروع می‌شود. زردبانی و دوستانش بمباران‌های فراوانی را در این شهر تجربه می کنند.

    دوران اسارت شروع می‌شود. زردبانی را پس از پادگان نظامی تنومه و سلول‌های انفرادی بصره به زندان مخابرات بغداد می‌فرستند؛ مکانی که در ظاهر بیمارستانی شیک و در واقع یکی از مخوف‌ترین زندان‌ها است و از ملیت‌های مختلف زندانی دارد. عراقی‌ها به او قول می‌دهند که اگر در مصاحبه‌ای تشریفاتی شرکت کند و ایران را مقصر جنگ معرفی کند، او را به امریكا بفرستند، که نمی‌پذیرد.

    او را به سلول انفرادی می‌فرستند؛ مکانی که بسیار تاریک وخسته‌کننده است و تنها دلخوشی‌اش دیدن چند نقطۀ روشن است که با آنها درد و دل می‌کند. او برای فرار از تنهایی و تسلیم نشدن به شرایط موجود انفرادی، برنامۀ زمانی دقیقی را ترتیب می‌دهد که شامل اخبار گفتن به زبان انگلیسی برای خود و مخاطبان فرضی، ورزش و کشتن شپش‌های زندان و... است. سعی او در برقراری ارتباط با سلول‌های دیگر به‌واسطۀ ضربه زدن بر دیوار موجب لو رفتن او و انتقالش به سلولی دیگر می‌شود. در این سلول نیز سخن از تنهایی است و یکی از دلخوشی‌های زردبانی، یک موش و دیدار با او است: «مسلّماً موش اعلی‌حضرت بود یا علیاحضرت نمی‌دانم؛ تا مرا بیدار می‌دید و فعال، آفتابی نمی‌شد. به‌همین‌دلیل به گوشه‌ای رفتم و خودم را مثل نعش انداختم... انتظار در آن شرایط ساکن و یکنواخت خودش تنوعی و لاجرم جذاب بود؛ لذتی چون لذت مشاهدۀ یکی از عجایب هفتگانه! احساس کردم حدوداً نیم‌ساعت که گذشت سروکلۀ جناب موش پیدا شد. جناب موش با گوش‌های بزرگش آرام و محتاطانه آمد و به‌سوی پارچ و نان رفت. اول آن را دور زد، بعد چنگی بر آن کشید و عاقبت مشغول خوردن شد. پس از هر گازی که به نان می‌زد مکثی می‌کرد و نگاهی به اطراف می‌انداخت.» [۱] .در ادامه، زردبانی از چهار شیرزن ایرانی می‌گوید که در زندان مخابرات‌اند؛ بانوانی که در مسیر ماهشهر-آبادان به‌خاطر همراهی با دوستان و ترک نکردن آنها اسیر شده‌اند و در زندان در برابر تهدیدها و تطمیع‌ها مقاومت کرده‌اند و توانسته‌اند با حرکت‌های انقلابی خود از عراقی‌ها امتیازهایی ازجمله انتقال به اردوگاه موصل 1 (← موصل 1،اردوگاهاردوگاه عنبر بگیرند و در نهایت، پس از 5 سال به ایران بازگردند. (← معصومه آباد ؛ شمسی بهرامی ؛حلیمه آزموده ؛فاطمه ناهیدی )

    زردبانی از وضع اسفناک و بد زندان و غذا سخن می‌گوید: «یک روز، بعد از آنکه جیرۀ نان قرعه‌کشی شد و هرکس سهم خود را برداشت، دکتر کوه‌پایه فریادی کشید! همه با تعجب نگاهش کردیم. چه شده دکتر؟ او دوباره فریاد کشید. آخر چه شده دکتر؟ گفت: پیاز! پیاز! گفتم: پیاز! گفت: بله پ...ی... ا... ز. و نان خود را نشانمان داد. او حق داشت، چشم‌هایش درست دیده بودند؛ تکّه پیازی لای نان او جا خوش کرده بود.»[۱]

    فصل دوم کتاب با نام «اردوگاه» به وضعیت زردبانی و دیگر اسرا در اردوگاه رمادی می‌پردازد. زردبانی پس از زندان‌های ابوغریب و دژبان مرکزی بغداد به اردوگاه الانبار منتقل می‌شود؛ جایی‌که به گفتة او ازنظر رفتار و امکانات بهتر از مکان‌های قبل است. در اینجا نیز سخن از همان چهار شیرزن و مقاومت‌های آنها است و اینکه زردبانی توانسته به‌خاطر تسلط بر زبان انگلیسی، مترجم صلیب سرخ در ارتباط با این خواهران شود. او در این فصل از برنامه‌های جمعی گوناگونی مانند عزاداری محرم که به‌صورت پنهانی در اردوگاه برگزار می‌شد و از رفتارهای خشونت‌آمیز عراقی‌ها و شکنجه شدن اسرا سخن می‌گوید. در ادامه، زردبانی به توصیف اردوگاه رمادی می‌پردازد.عراقی‌ها از او می‌خواهند که مترجم صلیب سرخ باشد و در‌عین‌حال وضع بد اسرا را گزارش ندهد که نمی‌پذیرد و به‌همین‌خاطر او را به اردوگاه موصل 1 انتقال می‌دهند؛ جایی‌که خشونت عراقی‌ها فراوان و اسرا در سختی‌اند. زردبانی در این اردوگاه نیز به اسرا زبان انگلیسی آموزش می‌دهد؛ این کار به‌سبب فشار عراقی‌ها به‌راحتی امکان‌پذیر نیست. در ادامه، سخن از بیماری‌ها، همدردی‌ها، ازخودگذشتگی‌های اسرا و انتقاد از ناکارآمدی صلیب سرخ است.

    زردبانی در همین اردوگاه است که خبر پذیرش قطعنامۀ 598 را می‌شنود؛ خبری که جوّ حاکم بر اردوگاه را تغییر می‌دهد. در پایان از بردن اسرا به نجف و کربلا و همچنین پذیرفتن قرارداد 1975 ازجانب دولت عراق و آزادی اسرا سخن می‌گوید.

جوایز

این كتاب در پنجمین دوره كتاب سال دفاع مقدس حائز رتبه دوم شده است.

کتاب‌شناسی

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ بنده‌خدا، رضا (1388). گداخته. خاطرات اسیر آزاد شدۀ ایرانی مهندس محمّدعلی زردبانی، چاپ دوم. تهران: سوره مهر.

سعید خسروپور