بوی پیراهن یوسف: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
(صفحه‌ای تازه حاوی «فیلمی به کارگردانی ابراهيم حاتمي‌كيا با موضوع آزادي اسيران ايراني. فيلم سينمايي بوی پیراهن یوسف در 1374 به نويسندگي و كارگرداني ابراهيم حاتمي‌كيا ساخته شده است. مضمون فيلم، انتظار اميدباورانة پدري براي بازگشت فرزند رزمنده‌اش است.     دایی غ...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
فیلمی به کارگردانی ابراهيم حاتمي‌كيا با موضوع آزادي اسيران ايراني.
[[پرونده:بوی پیرهن یوسف.png|بندانگشتی|فیلم بوی پیرهن یوسف]]فیلم سینمایی بوی پیراهن یوسف در 1374 به نویسندگی و كارگردانی [https://www.tabnak.ir/fa/tags/1184/1/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%A7 ابراهیم حاتمی‌كیا] با موضوع آزادی اسیران ایرانی ساخته شده است. مضمون فیلم، انتظار امیدباورانه پدری برای بازگشت فرزند رزمنده‌اش است.فیلم‌[[نامه]] بوی پیراهن یوسف در 1380 در قالب كتاب توسط انتشارات كاووش به چاپ رسیده است.


فيلم سينمايي بوی پیراهن یوسف در 1374 به نويسندگي و كارگرداني ابراهيم حاتمي‌كيا ساخته شده است. مضمون فيلم، انتظار اميدباورانة پدري براي بازگشت فرزند رزمنده‌اش است.
== شرح فیلمنامه ==
دایی غفور پدرِ این رزمنده و راننده تاکسی فرودگاه است؛ همه اسناد و مدارک دلالت بر این دارند كه پسر دایی غفور، یوسف، در [[جنگ تحمیلی عراق علیه ایران]] به شهادت رسیده است، اما او بر این باور است که پسرش زنده است. دایی غفور نه تنها حرف دامادش اصغر را، که همرزم یوسف بوده، نمی‌پذیرد، بلكه به پلاک یوسف، كه از شکم یک کوسه بیرون آمده است، نیز باور ندارد. او امیدوارنه منتظر است تا پسرش بازگردد.  


    دایی غفور پدرِ اين رزمنده و رانندة تاکسی فرودگاه است؛ همة اسناد و مدارک دلالت بر اين دارند كه پسر دايي غفور، یوسف، در جنگ تحميلي عراق عليه ايران به شهادت رسيده است، اما او بر اين باور است که پسرش زنده است. دايي غفور نه تنها حرف دامادش اصغر را، که همرزم یوسف بوده، نمي‌پذيرد، بلكه به پلاک یوسف، كه از شکم یک کوسه بيرون آمده است، نيز باور ندارد. او اميدوارنه منتظر است تا پسرش بازگردد.  
در این روزها، شهر حال‌وهوای خاصی دارد؛ در هر كوی و برزن، آزاده‌ای بر دوش مردم به خانه برمی‌گردد. دایی غفور در فرودگاه، با مسافری آشنا می‌شود که از اروپا به ایران آمده است؛ شیرین در پیِ یافتن نشانی از برادرش خسرو است که به جنگ رفته و خبری از او ندارد. دایی غفور تمام تلاشش را به‌كار می‌گیرد تا به شیرین كمك كند. شیرین آن شب، نمی‌تواند به خانه پدری‌اش برود؛ بنابراین دایی غفور او را به خانه، نزد دخترش می‌برد و همین آشنایی دوستی صمیمانه‌ای میان شیرین و دخترِ دایی غفور را در پی دارد. دخترِ دایی غفورماجرای شهادت یوسف و عدم پذیرش پدرش را برای شیرین تعریف می‌كند و فیلمی نیز از یوسف به او نشان می‌دهد.


    در اين روزها، شهر حال‌وهواي خاصي دارد؛ در هر كوي و برزن، آزاده‌اي بر دوش مردم به خانه برمي‌گردد. دایی غفور در فرودگاه، با مسافري آشنا می‌شود که از اروپا به ایران آمده است؛ شیرین در پيِ یافتن نشاني از برادرش خسرو است که به جنگ رفته و خبري از او ندارد. دايي غفور تمام تلاشش را به‌كار مي‌گيرد تا به شيرين كمك كند. شيرين آن شب، نمي‌تواند به خانة پدري‌اش برود؛ بنابراين دايي غفور او را به خانه، نزد دخترش مي‌برد و همين آشنايي دوستي صميمانه‌اي ميان شيرين و دخترِ دايي غفور را در پي دارد. دخترِ دايي غفور
    تا اینكه اسیری آزاده، كه در عراق هم‌بندِ خسرو بوده، با شیرین تماس می‌گیرد و می‌‌گوید اطلاعاتی از خسرو دارد. شیرین به همراه دایی غفور به دیدن این آزاده می‌روند و خبر سلامتی و آزادی قریب‌الوقوع خسرو را دریافت می‌كنند. اما این، حقیقت ماجرا نیست؛ چرا كه آزاده، دایی غفور را به كناری می‌كشد و با عذر اینكه نتوانسته حقیقت را به شیرین بگوید، پرده از سرنوشت خسرو برمی‌دارد:


    «اسیر: من تا اینجا هر چی از دكتر گفتم، دروغ نبود.


    دایی غفور: خوب؛ خدارو شكر.


ماجراي شهادت يوسف و عدم پذيرش پدرش را براي شيرين تعريف مي‌كند و فيلمي نيز از يوسف به او نشان مي‌دهد.
    اسیر: ولی یه چیزی را جرأت نكردم بگم، اونم...


    تا اينكه اسيري آزاده، كه در عراق هم‌بندِ خسرو بوده، با شیرین تماس می‌گیرد و می‌‌گويد اطلاعاتی از خسرو دارد. شیرین به همراه دایی غفور به دیدن اين آزاده می‌روند و خبر سلامتي و آزادي قريب‌الوقوع خسرو را دريافت مي‌كنند. اما اين، حقيقت ماجرا نيست؛ چرا كه آزاده، دایی غفور را به كناري مي‌كشد و با عذر اينكه نتوانسته حقیقت را به شیرین بگوید، پرده از سرنوشت خسرو برمي‌دارد:
دایی سكوت كرده است. ناگهان با حالتی به كوچه نگاه می‌كند. شیرین سر كوچه رسیده است.


    «اسير: من تا اينجا هر چي از دكتر گفتم، دروغ نبود.
    اسیر: یه روز تو [[اردوگاه]] شورش شد. همین اواخر، سر فوت امام. بچه‌ها ریختند سر ضابط‌ها. یه افسر بعثی كه بی‌احترامی كرده بود، خیلی كتك خورد. دیگه از حال رفت. اونا دكتر مسعود رو برای پانسمانش بردن، ولی مثل اینكه افسر تموم می‌كنه. اونا یخه دكتر رو می‌گیرن كه تو عمداً كشتی.


    دايي غفور: خوب؛ خدارو شكر.
    دایی: خوب!


    اسير: ولي يه چيزي را جرأت نكردم بگم، اونم...
    اسیر: دكتر رو بردن.


دايي سكوت كرده است. ناگهان با حالتي به كوچه نگاه مي‌كند. شيرين سر كوچه رسيده است.
    دایی: خوب!


    اسير: يه روز تو اردوگاه شورش شد. همين اواخر، سر فوت امام. بچه‌ها ريختند سر ضابط‌ها. يه افسر بعثي كه بي‌احترامي كرده بود، خيلي كتك خورد. ديگه از حال رفت. اونا دكتر مسعود رو براي پانسمانش بردن، ولي مثل اينكه افسر تموم مي‌كنه. اونا يخة دكتر رو مي‌گيرن كه تو عمداً كشتي.
    اسیر: دیگه هیچی.


    دايي: خوب!
دایی نگاه می‌كند.


    اسير: دكتر رو بردن.
    اسیر: من جرأت نكردم به خواهرش بگم.


    دايي: خوب!
    دایی: چی رو بگی؟


    اسير: ديگه هيچي.
    اسیر: اعدام دكتر رو.


دايي نگاه مي‌كند.
    دایی: مگه اعدامش كردن؟


    اسير: من جرأت نكردم به خواهرش بگم.
    اسیر: این‌طور میگن.


    دايي: چي رو بگي؟
    دایی: میگن؟! شما خودت دیدی؟


    اسير: اعدام دكتر رو.
    اسیر: نه قرار همین بود. بردنش.


    دايي: مگه اعدامش كردن؟
دایی لحنی عصبی گرفته است. اسیر متوجه شده است.


    اسير: اين‌طور ميگن.
    دایی: كسی اعدامشو دیده؟


    دايي: ميگن؟! شما خودت ديدي؟
    اسیر: نه!


    اسير: نه قرار همين بود. بردنش.
    دایی: جَوون ببخش. چطور دلتون میاد چیزی را كه هیچ‌كس ندیده و فقط شنیده براش حكم بدین؟ این‌قدر زود تصمیم نگیرید؛ زندگی این‌قدر هم ساده نیست.» <ref>حاتمي‌كيا، ابراهيم (1380). بوي پيراهن يوسف. تهران: فرهنگ كاوش، ص.45-46.</ref>


دايي لحني عصبي گرفته است. اسير متوجه شده است.
    اصغر، داماد دایی غفور که برای معالجه مجروحیتش در جنگ به آلمان رفته، سفرش را ناتمام می‌گذارد و به ایران برمی‌گردد؛ او هم مانند دایی غفور تا حدودی به این باور رسیده است كه یوسف زنده است؛ بنابراین به مرز قصر شیرین، محل ورود آزادگان، می‌رود.  


    دايي: كسي اعدامشو ديده؟
    شیرین، كه در تدارک برپایی مراسم استقبال از خسرو است، از حقیقت ماجرا آگاه می‌شود و به دایی غفور معترض می‌شود که می‌خواسته او را هم مانند خودش، اسیرِ توهمِ بازگشت عزیزش کند و بدین‌ترتیب قصد بازگشت می‌كند. شبی که شیرین قصد رفتن به پاریس را دارد، اصغر تلفنی به دایی غفور خبر می‌دهد که اطلاعاتی از خسرو به‌دست آمده و او به‌زودی به ایران بازمی‌گردد. دایی غفور به همراه شیرین، شبانه به‌سمت قصر شیرین حرکت می‌کنند. صبح روز بعد، درحالی‌که شیرین در میان آزادگان به دنبال خسرو می‌گردد، ناباورانه یوسف را می‌بیند و مژده بازگشت پسر دایی غفور را به او می‌دهد.


    اسير: نه!
== شرح حال کارگردان فیلم ==
نویسندگی و كارگردانی بوی پیراهن یوسف را [https://www.tabnak.ir/fa/tags/1184/1/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%A7 ابراهیم حاتمی‌كیا]، برعهده داشته است. او متولد 1340 در تهران و فارغ‌التحصیل فیلم‌نامه‌نویسی از دانشكده سینما و تئاتر دانشگاه هنر است. [https://www.tabnak.ir/fa/tags/1184/1/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%A7 حاتمی‌كیا] فعالیت هنری خود را با ساخت فیلم‌های مستند و كوتاه درباره دفاع مقدس آغاز می‌كند. دیده‌بان، مهاجر، آژانس شیشه‌ای، از كرخه تا راین، به نام پدر، به رنگ ارغوان، دعوت، گزارش یك جشن، چ و بادیگارد از دیگر آثار این كارگردان است. بسیاری از فیلم‌های [https://www.tabnak.ir/fa/tags/1184/1/%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%A7 حاتمی‌كیا] موفق به کسب جایزه از جشنواره فیلم فجر شده است.


    دايي: جَوون ببخش. چطور دلتون مياد چيزي را كه هيچ‌كس نديده و فقط شنيده براش حكم بدين؟ اين‌قدر زود تصميم نگيريد؛ زندگي اين‌قدر هم ساده نيست.» (حاتمي‌كيا، 1380: 45-46)
== بازیگران فیلم ==
در این فیلمِ 96 دقیقه‌ای، [https://www.irna.ir/news/85232421/%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D9%86%D8%B5%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%B9%D9%85%D8%B1%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87-%D8%A7%D8%B4-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B4%D8%AA علی نصیریان] در نقش دایی غفور، نیكی كریمی در نقش شیرین، جعفر دهقان در نقش اصغر، شیرین بینا در نقش دخترِ دایی غفور، قاسم زارع در نقش اسیر آزاده ایفای نقش می‌كنند. [https://majidentezami.com/ مجید انتظامی] با ساخت موسیقی متن این فیلم، اثری ماندگار خلق می‌كند. [https://www.irna.ir/news/85232421/%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D9%86%D8%B5%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85%D9%87-%D8%B9%D9%85%D8%B1%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%B1%D9%81%D9%87-%D8%A7%D8%B4-%DA%AF%D8%B0%D8%A7%D8%B4%D8%AA علی نصیریان]، به‌سبب بازی در این فیلم، بازیگر برگزیده ششمین دوره جشنواره فیلم دفاع مقدس می‌شود.


    اصغر، داماد دایی غفور که براي معالجة مجروحيتش در جنگ به آلمان رفته، سفرش را ناتمام مي‌گذارد و به ايران برمي‌گردد؛ او هم مانند دایی غفور تا حدودي به اين باور رسيده است كه یوسف زنده است؛ بنابراين به مرز قصر شیرین، محل ورود آزادگان، می‌رود.  
«بوی پیراهن یوسف درباره انتظار و منتظران است. منتظرانی که برخی عاقل‌اند و برخی عاشق، برخی باور دارند و برخی تردید و برخی صبورند و برخی ناپایدار. اما نتیجه به‌هر‌حال فرقی نمی‌کند. معجزه ایمان، عاقلان و عاشقان را یکسان به وصل می‌رساند (امتیاز فیلم در این تلقی است.)» <ref>جعفري‌نژاد، شهرام (1374). ماهنامه سينمايي فيلم، ش. 191.</ref>.


    شیرین، كه در تدارک برپايي مراسم استقبال از خسرو است، از حقیقت ماجرا آگاه می‌شود و به دایی غفور معترض می‌شود که می‌خواسته او را هم مانند خودش، اسیرِ توهمِ بازگشت عزیزش کند و بدين‌ترتيب قصد بازگشت مي‌كند. شبی که شیرین قصد رفتن به پاریس را دارد، اصغر تلفنی به دایی غفور خبر می‌دهد که اطلاعاتی از خسرو به‌دست آمده و او به‌زودی به ایران بازمی‌گردد. دایی غفور به همراه شیرین، شبانه به‌سمت قصر شیرین حرکت می‌کنند. صبح روز بعد، درحالي‌که شیرین در میان آزادگان به دنبال خسرو می‌گردد، ناباورانه یوسف را می‌بیند و مژدة بازگشت پسر دایی غفور را به او می‌دهد.
== نیز نگاه کنید به ==


    نويسندگي و كارگرداني بوي پيراهن يوسف را ابراهيم حاتمي‌كيا، برعهده داشته است. او متولد 1340 در تهران و فارغ‌التحصيل فيلم‌نامه‌نويسي از دانشكدة سينما و تئاتر دانشگاه هنر است. حاتمي‌كيا فعاليت هنري خود را با ساخت فيلم‌هاي مستند و كوتاه دربارة دفاع مقدس آغاز مي‌كند. ديده‌بان، مهاجر، آژانس شيشه‌اي، از كرخه تا راين، به نام پدر، به رنگ ارغوان، دعوت، گزارش يك جشن، چ و باديگارد از ديگر آثار اين كارگردان است. بسياري از فيلم‌هاي حاتمي‌كيا موفق به کسب جایزه از جشنواره فيلم فجر شده است.
* [[اسارت در سینما، تئاتر و تلویزیون|اسارت در سينما، تئاتر و تلويزيون]]
* [[اسارت در سینما]]
* [[کیمیا]]
* [[مردی شبیه باران]]
* [[بیداری رویاها]]
*   [[نفوذی]]


    در اين فيلمِ 96 دقيقه‌اي، علي نصيريان در نقش دايي غفور، نيكي كريمي در نقش شيرين، جعفر دهقان در نقش اصغر، شيرين بينا در نقش دخترِ دايي غفور، قاسم زارع در نقش اسير آزاده ايفاي نقش مي‌كنند. مجيد انتظامي با ساخت موسيقي متن اين فيلم، اثري ماندگار خلق مي‌كند. علي نصيريان، به‌سبب بازي در اين فيلم، بازيگر برگزيدة ششمين دوره جشنواره فيلم دفاع مقدس مي‌شود.
== '''كتابشناسی''' ==
 
<references />'''مسعود امیرخانی'''
    فيلم‌نامة بوی پیراهن یوسف در 1380 در قالب كتاب توسط انتشارات كاووش به چاپ رسيده است.
[[رده:بوی پیراهن یوسف]]
 
[[رده:سینما در اسارت]]
    «بوی پیراهن یوسف دربارة انتظار و منتظران است. منتظرانی که برخی عاقل‌اند و برخی عاشق، برخی باور دارند و برخی تردید و برخی صبورند و برخی ناپایدار. اما نتیجه به‌هر‌حال فرقی نمی‌کند. معجزة ایمان، عاقلان و عاشقان را یکسان به وصل می‌رساند (امتیاز فیلم در این تلقی است.)» (جعفري‌نژاد، 1374)
 
 
'''كتابشناسي'''
 
حاتمي‌كيا، ابراهيم (1380). بوي پيراهن يوسف. تهران: فرهنگ كاوش.
 
جعفري‌نژاد، شهرام (1374). ماهنامه سينمايي فيلم، ش. 191.
 
'''مسعود اميرخاني'''

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۹ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۰۵

فیلم بوی پیرهن یوسف

فیلم سینمایی بوی پیراهن یوسف در 1374 به نویسندگی و كارگردانی ابراهیم حاتمی‌كیا با موضوع آزادی اسیران ایرانی ساخته شده است. مضمون فیلم، انتظار امیدباورانه پدری برای بازگشت فرزند رزمنده‌اش است.فیلم‌نامه بوی پیراهن یوسف در 1380 در قالب كتاب توسط انتشارات كاووش به چاپ رسیده است.

شرح فیلمنامه

دایی غفور پدرِ این رزمنده و راننده تاکسی فرودگاه است؛ همه اسناد و مدارک دلالت بر این دارند كه پسر دایی غفور، یوسف، در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به شهادت رسیده است، اما او بر این باور است که پسرش زنده است. دایی غفور نه تنها حرف دامادش اصغر را، که همرزم یوسف بوده، نمی‌پذیرد، بلكه به پلاک یوسف، كه از شکم یک کوسه بیرون آمده است، نیز باور ندارد. او امیدوارنه منتظر است تا پسرش بازگردد.

در این روزها، شهر حال‌وهوای خاصی دارد؛ در هر كوی و برزن، آزاده‌ای بر دوش مردم به خانه برمی‌گردد. دایی غفور در فرودگاه، با مسافری آشنا می‌شود که از اروپا به ایران آمده است؛ شیرین در پیِ یافتن نشانی از برادرش خسرو است که به جنگ رفته و خبری از او ندارد. دایی غفور تمام تلاشش را به‌كار می‌گیرد تا به شیرین كمك كند. شیرین آن شب، نمی‌تواند به خانه پدری‌اش برود؛ بنابراین دایی غفور او را به خانه، نزد دخترش می‌برد و همین آشنایی دوستی صمیمانه‌ای میان شیرین و دخترِ دایی غفور را در پی دارد. دخترِ دایی غفورماجرای شهادت یوسف و عدم پذیرش پدرش را برای شیرین تعریف می‌كند و فیلمی نیز از یوسف به او نشان می‌دهد.

    تا اینكه اسیری آزاده، كه در عراق هم‌بندِ خسرو بوده، با شیرین تماس می‌گیرد و می‌‌گوید اطلاعاتی از خسرو دارد. شیرین به همراه دایی غفور به دیدن این آزاده می‌روند و خبر سلامتی و آزادی قریب‌الوقوع خسرو را دریافت می‌كنند. اما این، حقیقت ماجرا نیست؛ چرا كه آزاده، دایی غفور را به كناری می‌كشد و با عذر اینكه نتوانسته حقیقت را به شیرین بگوید، پرده از سرنوشت خسرو برمی‌دارد:

    «اسیر: من تا اینجا هر چی از دكتر گفتم، دروغ نبود.

    دایی غفور: خوب؛ خدارو شكر.

    اسیر: ولی یه چیزی را جرأت نكردم بگم، اونم...

دایی سكوت كرده است. ناگهان با حالتی به كوچه نگاه می‌كند. شیرین سر كوچه رسیده است.

    اسیر: یه روز تو اردوگاه شورش شد. همین اواخر، سر فوت امام. بچه‌ها ریختند سر ضابط‌ها. یه افسر بعثی كه بی‌احترامی كرده بود، خیلی كتك خورد. دیگه از حال رفت. اونا دكتر مسعود رو برای پانسمانش بردن، ولی مثل اینكه افسر تموم می‌كنه. اونا یخه دكتر رو می‌گیرن كه تو عمداً كشتی.

    دایی: خوب!

    اسیر: دكتر رو بردن.

    دایی: خوب!

    اسیر: دیگه هیچی.

دایی نگاه می‌كند.

    اسیر: من جرأت نكردم به خواهرش بگم.

    دایی: چی رو بگی؟

    اسیر: اعدام دكتر رو.

    دایی: مگه اعدامش كردن؟

    اسیر: این‌طور میگن.

    دایی: میگن؟! شما خودت دیدی؟

    اسیر: نه قرار همین بود. بردنش.

دایی لحنی عصبی گرفته است. اسیر متوجه شده است.

    دایی: كسی اعدامشو دیده؟

    اسیر: نه!

    دایی: جَوون ببخش. چطور دلتون میاد چیزی را كه هیچ‌كس ندیده و فقط شنیده براش حكم بدین؟ این‌قدر زود تصمیم نگیرید؛ زندگی این‌قدر هم ساده نیست.» [۱]

    اصغر، داماد دایی غفور که برای معالجه مجروحیتش در جنگ به آلمان رفته، سفرش را ناتمام می‌گذارد و به ایران برمی‌گردد؛ او هم مانند دایی غفور تا حدودی به این باور رسیده است كه یوسف زنده است؛ بنابراین به مرز قصر شیرین، محل ورود آزادگان، می‌رود.

    شیرین، كه در تدارک برپایی مراسم استقبال از خسرو است، از حقیقت ماجرا آگاه می‌شود و به دایی غفور معترض می‌شود که می‌خواسته او را هم مانند خودش، اسیرِ توهمِ بازگشت عزیزش کند و بدین‌ترتیب قصد بازگشت می‌كند. شبی که شیرین قصد رفتن به پاریس را دارد، اصغر تلفنی به دایی غفور خبر می‌دهد که اطلاعاتی از خسرو به‌دست آمده و او به‌زودی به ایران بازمی‌گردد. دایی غفور به همراه شیرین، شبانه به‌سمت قصر شیرین حرکت می‌کنند. صبح روز بعد، درحالی‌که شیرین در میان آزادگان به دنبال خسرو می‌گردد، ناباورانه یوسف را می‌بیند و مژده بازگشت پسر دایی غفور را به او می‌دهد.

شرح حال کارگردان فیلم

نویسندگی و كارگردانی بوی پیراهن یوسف را ابراهیم حاتمی‌كیا، برعهده داشته است. او متولد 1340 در تهران و فارغ‌التحصیل فیلم‌نامه‌نویسی از دانشكده سینما و تئاتر دانشگاه هنر است. حاتمی‌كیا فعالیت هنری خود را با ساخت فیلم‌های مستند و كوتاه درباره دفاع مقدس آغاز می‌كند. دیده‌بان، مهاجر، آژانس شیشه‌ای، از كرخه تا راین، به نام پدر، به رنگ ارغوان، دعوت، گزارش یك جشن، چ و بادیگارد از دیگر آثار این كارگردان است. بسیاری از فیلم‌های حاتمی‌كیا موفق به کسب جایزه از جشنواره فیلم فجر شده است.

بازیگران فیلم

در این فیلمِ 96 دقیقه‌ای، علی نصیریان در نقش دایی غفور، نیكی كریمی در نقش شیرین، جعفر دهقان در نقش اصغر، شیرین بینا در نقش دخترِ دایی غفور، قاسم زارع در نقش اسیر آزاده ایفای نقش می‌كنند. مجید انتظامی با ساخت موسیقی متن این فیلم، اثری ماندگار خلق می‌كند. علی نصیریان، به‌سبب بازی در این فیلم، بازیگر برگزیده ششمین دوره جشنواره فیلم دفاع مقدس می‌شود.

«بوی پیراهن یوسف درباره انتظار و منتظران است. منتظرانی که برخی عاقل‌اند و برخی عاشق، برخی باور دارند و برخی تردید و برخی صبورند و برخی ناپایدار. اما نتیجه به‌هر‌حال فرقی نمی‌کند. معجزه ایمان، عاقلان و عاشقان را یکسان به وصل می‌رساند (امتیاز فیلم در این تلقی است.)» [۲].

نیز نگاه کنید به

كتابشناسی

  1. حاتمي‌كيا، ابراهيم (1380). بوي پيراهن يوسف. تهران: فرهنگ كاوش، ص.45-46.
  2. جعفري‌نژاد، شهرام (1374). ماهنامه سينمايي فيلم، ش. 191.

مسعود امیرخانی