تولید اطلاعات از طریق نظامیان عراقی: تفاوت میان نسخهها
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
به خاطر عدم اعتماد به [[رادیو]] و تلویزیون و مطبوعات کشور عراق، گاهی اوقات [[اسرا|اسرای ایرانی]] ،اخبار و اطلاعات را از طریق نظامیان عراقی که از یک [[اردوگاه]] به [[اردوگاه]] دیگر ، یا از جبهه منتقل می شدند، دریافت می کردند و پس از بررسی و تجزیهوتحلیل توسط تعدادی از [[اسرا|اسرای ایرانی]]، خبر تولیدشده بین [[اسرا]] با رعایت عوامل امنیتی منتشر میشد. | |||
به خاطر عدم اعتماد به [[رادیو]] و تلویزیون و مطبوعات کشور عراق، گاهی اوقات اسرای ایرانی ،اخبار و اطلاعات را از طریق نظامیان عراقی که از یک [[اردوگاه]] به [[اردوگاه]] دیگر ، یا از جبهه منتقل می شدند، دریافت می کردند و پس از بررسی و تجزیهوتحلیل توسط تعدادی از اسرای | |||
== '''نظامیان عراقی''' == | |||
بعضی از افسران و سربازان عراقی که از یک [[اردوگاه]] به [[اردوگاه]] دیگر و یا از جبهه به عقبه منتقل میشدند، ناقل بعضی از اخبار مهم بودند. اکثر سربازان عراقی به دلیل کمسوادی یا بیسوادی و فقدان شعور سیاسی بهراحتی ازلحاظ اطلاعاتی تخلیه میشدند. درجهداران و سربازان شیعه نیز به دلیل اعتقادات خود گهگاه در رساندن این اخبار همکاری نزدیکی با [[اسرا]] داشتند. آنها حتی اوضاع داخلی عراق را برای [[اسرا]] شرح میدادند. تشکیلات خبری اسرای ایرانی برای جلوگیری از حساسیت افسران ارشد | بعضی از افسران و سربازان عراقی که از یک [[اردوگاه]] به [[اردوگاه]] دیگر و یا از جبهه به عقبه منتقل میشدند، ناقل بعضی از اخبار مهم بودند. اکثر سربازان عراقی به دلیل کمسوادی یا بیسوادی و فقدان شعور سیاسی بهراحتی ازلحاظ اطلاعاتی تخلیه میشدند. درجهداران و سربازان شیعه نیز به دلیل اعتقادات خود گهگاه در رساندن این اخبار همکاری نزدیکی با [[اسرا]] داشتند. آنها حتی اوضاع داخلی عراق را برای [[اسرا]] شرح میدادند. تشکیلات خبری [[اسرا|اسرای ایرانی]] برای جلوگیری از حساسیت افسران ارشد [[اردوگاه|اردوگاه]]<nowiki/>ها به این منبع خبری و همچنین از دست ندادن این منبع فقط یک یا دو نفر را موظف میکرد تا با اینگونه نگهبانان ارتباط برقرار کنند. | ||
== خاطرات اسرا == | |||
در این خصوص چند خاطره را مرور می کنیم: | در این خصوص چند خاطره را مرور می کنیم: | ||
سیادت پور(1402) درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید:<blockquote>"سال 68 در [[اردوگاه تکریت 19]] بودیم. منافقان میخواستند به فعالیت ضدانقلابی بپردازند. با دوستان تصمیم گرفتیم تا با آنها برخورد كنیم و توطئهشان را خنثی کنیم؛ بنابراین، فعالیتمان را علیه آنها علنی كردیم و همگی در یك صف رودرروی آنها ایستادیم؛ درگیری سختی بین ما و آنها روی داد و سرانجام، آنها شكست خوردند. با شكست [[منافقین]]، شناسایی تکتک بچهها برای [[بازجویی در اسارت|بازجویی]] آغاز شد. پس از [[بازجویی در اسارت|بازجویی]] و | سیادت پور(1402) درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید:<blockquote>"سال 68 در [[اردوگاه تکریت 19]] بودیم. منافقان میخواستند به فعالیت ضدانقلابی بپردازند. با دوستان تصمیم گرفتیم تا با آنها برخورد كنیم و توطئهشان را خنثی کنیم؛ بنابراین، فعالیتمان را علیه آنها علنی كردیم و همگی در یك صف رودرروی آنها ایستادیم؛ درگیری سختی بین ما و آنها روی داد و سرانجام، آنها شكست خوردند. با شكست [[منافقین]]، شناسایی تکتک بچهها برای [[بازجویی در اسارت|بازجویی]] آغاز شد. پس از [[بازجویی در اسارت|بازجویی]] و [[شکنجه|شكنجه]]<nowiki/>های طاقتفرسا، مرا به حبس در [[زندان انفرادی]] محكوم كردند. [[زندان انفرادی]] اتاقی به مساحت دو متر و ارتفاع دو متر بود و یك دریچه كوچك داشت كه در هر شبانهروز یکبار، باز میشد و نگهبان عراقی دو قرص نان و یك لیوان [[آب]] به داخل میفرستاد. زمین سلول، سیمانی بود و شبها از بیرون، [[آب]] به داخل میریختند تا زندانی نتواند در شبهای سرد زمستان دراز بكشد. زندانی را هم به دستشویی نمیبردند".</blockquote> | ||
رضییان(1399)درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید: | رضییان(1399)درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید: | ||
"روزهای نخست، از شدت درد ضربههای شلاق، بیتاب بودم؛ ولی کمکم عادت كردم و تصمیم گرفتم زندان را به محیطی معنوی تبدیل كنم؛ بنابراین، وقتم را به [[نماز]] میگذراندم و روزها را روزه میگرفتم. غروب یكی از روزها، از نگهبان عراقی ساعت اذان مغرب را پرسیدم و به او گفتم: «میخواهم افطار كنم». او با شگفتی نگاهم كرد و گفت: «در این شرایط چگونه روزه میگیری؟» با او خیلی بحث كردم. در میان حرفهایش از صدام با عنوان سیدالرئیس نام میبرد. به او گفتم: «سید و سرور همه ما خداست و اینها همه پوچ و فنا شدنی هستند». حرفهایم برایش خیلی جالب بود. نیمهشب، در سلول كوبیده شد. او را از داخل دریچه دیدم. ضمن اینکه چند خبر امیدبخش به من داد، دوازده پرتقال به داخل انداخت و گفت: «همین الآن همه آنها را بخور و پوستشان را بیرون بینداز! هیچ اثری از پرتقالها در سلول باقی نماند!»<ref>رضییان(1399). مصاحبه.</ref> | "روزهای نخست، از شدت درد ضربههای شلاق، بیتاب بودم؛ ولی کمکم عادت كردم و تصمیم گرفتم زندان را به محیطی معنوی تبدیل كنم؛ بنابراین، وقتم را به [[نماز]] میگذراندم و روزها را روزه میگرفتم. غروب یكی از روزها، از نگهبان عراقی ساعت اذان مغرب را پرسیدم و به او گفتم: «میخواهم افطار كنم». او با شگفتی نگاهم كرد و گفت: «در این شرایط چگونه روزه میگیری؟» با او خیلی بحث كردم. در میان حرفهایش از صدام با عنوان سیدالرئیس نام میبرد. به او گفتم: «سید و سرور همه ما خداست و اینها همه پوچ و فنا شدنی هستند». حرفهایم برایش خیلی جالب بود. نیمهشب، در سلول كوبیده شد. او را از داخل دریچه دیدم. ضمن اینکه چند خبر امیدبخش به من داد، دوازده پرتقال به داخل انداخت و گفت: «همین الآن همه آنها را بخور و پوستشان را بیرون بینداز! هیچ اثری از پرتقالها در سلول باقی نماند!»<ref>رضییان(1399). مصاحبه.</ref> | ||
خالصی (1401)درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید:<blockquote>" هیچگونه خبری از خارج اردوگاه به ما نمیرسید. نه | خالصی (1401)درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید:<blockquote>" هیچگونه خبری از خارج [[اردوگاه]] به ما نمیرسید. نه [[رادیو]]<nowiki/>یی بود و نه روزنامهای.هرروز نگهبانان خبرهای جعلی را در بین ما منتشر میکردند و با آن خبرهای جعلی ما را سرگرم میکردند. یک کلمهی منطقی از دهان هیچیک از نگهبانان خارج نمیشد؛ مانند سگ هار هرلحظه به ما تاخته و شخصیت و روحیه ما را خرد میکردند. هفت شبانهروز به همین ترتیب گذشت. | ||
و اما امروز ۲۸ تیرماه است. طبق معمول زندانبان درب زندان را باز کرد. چهرهی او خندان بود و چیزی در دست نداشت. لحن سخنش ملایم بود. تعجب کردم. چه شده است؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ که رفتارش ۱۸۰ درجه عوضشده است؟ | و اما امروز ۲۸ تیرماه است. طبق معمول زندانبان درب زندان را باز کرد. چهرهی او خندان بود و چیزی در دست نداشت. لحن سخنش ملایم بود. تعجب کردم. چه شده است؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ که رفتارش ۱۸۰ درجه عوضشده است؟ | ||
خط ۴۶: | خط ۴۵: | ||
قیافه بچهها بشاش و چهرهها شاد شده بود. همه لبخند بر لب داشتیم. جو [[اردوگاه]] با روز قبل فرق داشت. دیگر بچهها را کتک نمیزدند و صدای نالهی آنها به گوش نمیرسید. | قیافه بچهها بشاش و چهرهها شاد شده بود. همه لبخند بر لب داشتیم. جو [[اردوگاه]] با روز قبل فرق داشت. دیگر بچهها را کتک نمیزدند و صدای نالهی آنها به گوش نمیرسید. | ||
هیچ نگهبانی دیگر شلاق در دست نداشت"<ref>خالصی(1401). مصاحبه.</ref> </blockquote>نیز نگاه کنید به [[رسانه و خبر]] | هیچ نگهبانی دیگر شلاق در دست نداشت"<ref>خالصی(1401). مصاحبه.</ref> </blockquote> | ||
== نیز نگاه کنید به == | |||
* [[رسانه و خبر]] | |||
== کتابشناسی == | |||
<references />سید رضی نبوی چاشمی | <references />سید رضی نبوی چاشمی | ||
[[رده:تولید اطلاعات از طریق نظامیان عراقی]] | |||
[[رده:ابزارهای تولید اطلاعات اسرا در اردوگاه ها]] | |||
[[رده:اسرا]] | |||
[[رده:اردوگاه]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۰۷
به خاطر عدم اعتماد به رادیو و تلویزیون و مطبوعات کشور عراق، گاهی اوقات اسرای ایرانی ،اخبار و اطلاعات را از طریق نظامیان عراقی که از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر ، یا از جبهه منتقل می شدند، دریافت می کردند و پس از بررسی و تجزیهوتحلیل توسط تعدادی از اسرای ایرانی، خبر تولیدشده بین اسرا با رعایت عوامل امنیتی منتشر میشد.
نظامیان عراقی
بعضی از افسران و سربازان عراقی که از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر و یا از جبهه به عقبه منتقل میشدند، ناقل بعضی از اخبار مهم بودند. اکثر سربازان عراقی به دلیل کمسوادی یا بیسوادی و فقدان شعور سیاسی بهراحتی ازلحاظ اطلاعاتی تخلیه میشدند. درجهداران و سربازان شیعه نیز به دلیل اعتقادات خود گهگاه در رساندن این اخبار همکاری نزدیکی با اسرا داشتند. آنها حتی اوضاع داخلی عراق را برای اسرا شرح میدادند. تشکیلات خبری اسرای ایرانی برای جلوگیری از حساسیت افسران ارشد اردوگاهها به این منبع خبری و همچنین از دست ندادن این منبع فقط یک یا دو نفر را موظف میکرد تا با اینگونه نگهبانان ارتباط برقرار کنند.
خاطرات اسرا
در این خصوص چند خاطره را مرور می کنیم:
سیادت پور(1402) درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید:
"سال 68 در اردوگاه تکریت 19 بودیم. منافقان میخواستند به فعالیت ضدانقلابی بپردازند. با دوستان تصمیم گرفتیم تا با آنها برخورد كنیم و توطئهشان را خنثی کنیم؛ بنابراین، فعالیتمان را علیه آنها علنی كردیم و همگی در یك صف رودرروی آنها ایستادیم؛ درگیری سختی بین ما و آنها روی داد و سرانجام، آنها شكست خوردند. با شكست منافقین، شناسایی تکتک بچهها برای بازجویی آغاز شد. پس از بازجویی و شكنجههای طاقتفرسا، مرا به حبس در زندان انفرادی محكوم كردند. زندان انفرادی اتاقی به مساحت دو متر و ارتفاع دو متر بود و یك دریچه كوچك داشت كه در هر شبانهروز یکبار، باز میشد و نگهبان عراقی دو قرص نان و یك لیوان آب به داخل میفرستاد. زمین سلول، سیمانی بود و شبها از بیرون، آب به داخل میریختند تا زندانی نتواند در شبهای سرد زمستان دراز بكشد. زندانی را هم به دستشویی نمیبردند".
رضییان(1399)درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید:
"روزهای نخست، از شدت درد ضربههای شلاق، بیتاب بودم؛ ولی کمکم عادت كردم و تصمیم گرفتم زندان را به محیطی معنوی تبدیل كنم؛ بنابراین، وقتم را به نماز میگذراندم و روزها را روزه میگرفتم. غروب یكی از روزها، از نگهبان عراقی ساعت اذان مغرب را پرسیدم و به او گفتم: «میخواهم افطار كنم». او با شگفتی نگاهم كرد و گفت: «در این شرایط چگونه روزه میگیری؟» با او خیلی بحث كردم. در میان حرفهایش از صدام با عنوان سیدالرئیس نام میبرد. به او گفتم: «سید و سرور همه ما خداست و اینها همه پوچ و فنا شدنی هستند». حرفهایم برایش خیلی جالب بود. نیمهشب، در سلول كوبیده شد. او را از داخل دریچه دیدم. ضمن اینکه چند خبر امیدبخش به من داد، دوازده پرتقال به داخل انداخت و گفت: «همین الآن همه آنها را بخور و پوستشان را بیرون بینداز! هیچ اثری از پرتقالها در سلول باقی نماند!»[۱]
خالصی (1401)درباره شیوه کسب اطلاعات و اخبار از نظامیان و سربازان عراقی چنین می گوید:
" هیچگونه خبری از خارج اردوگاه به ما نمیرسید. نه رادیویی بود و نه روزنامهای.هرروز نگهبانان خبرهای جعلی را در بین ما منتشر میکردند و با آن خبرهای جعلی ما را سرگرم میکردند. یک کلمهی منطقی از دهان هیچیک از نگهبانان خارج نمیشد؛ مانند سگ هار هرلحظه به ما تاخته و شخصیت و روحیه ما را خرد میکردند. هفت شبانهروز به همین ترتیب گذشت.
و اما امروز ۲۸ تیرماه است. طبق معمول زندانبان درب زندان را باز کرد. چهرهی او خندان بود و چیزی در دست نداشت. لحن سخنش ملایم بود. تعجب کردم. چه شده است؟ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ که رفتارش ۱۸۰ درجه عوضشده است؟
با خود به اندیشه فرورفتم... .
نگهبان گفت: میدانید چه اتفاقی افتاده است؟
گفتم: خیر.
گفت: دیگر تمام شد.
گفتم: چی تمام شد؟ مگر چه شده است؟
گفت: تا چند روز دیگر همهی شما آزاد میشوید.
گفتم: آزاد میشویم؟!
گفت: بله؛ زیرا دیروز قطعنامه ۵۹۸ موردقبول قرارگرفته است.
البته از مفاد قطعنامه چیزی نمیدانست.
بچهها دور نگهبان جمع شدند و سربازی که بهعنوان مترجم٬حرفهای او را برای ما ترجمه میکرد. گفت: خوشحال باشید. بهزودی از زندان رها خواهید شد و به کانون گرم خانواده خود بازخواهید گشت.
همه خوشحال بودیم. بچهها یکدیگر را در آغوش گرفته و بر پیشانی یکدیگر بوسه میزدند.
گویی همهی غمها پایانیافته و نوید شادی جای آن را گرفته است.
قیافه بچهها بشاش و چهرهها شاد شده بود. همه لبخند بر لب داشتیم. جو اردوگاه با روز قبل فرق داشت. دیگر بچهها را کتک نمیزدند و صدای نالهی آنها به گوش نمیرسید.
هیچ نگهبانی دیگر شلاق در دست نداشت"[۲]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
سید رضی نبوی چاشمی