این فصل را با من بخوان: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «{{Infobox|title=این فصل را با من بخوان}} '''این کتاب دربردارنده خاطرات آزاده حسینعلی قادری است.''' == فراداده کتاب == '''نویسنده:''' حسینعلی قادری '''ویراستار:''' مریم سیفی '''حروفچین و صفحهآرا:''' افسانه گودرزی '''لیتوگرافی، چاپ و صحافی:''' کاکی '''نوبت و سال...» ایجاد کرد) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
| خط ۱: | خط ۱: | ||
{{Infobox|title=این فصل را با من بخوان}} | {{Infobox|title=این فصل را با من بخوان|image=[[پرونده:این فصل را با من بخوان.png]]|caption=خاطرات آزاده حسینعلی قادری|header1=فراداده کتاب|label2=نویسنده|label3=ویراستار|label4=حروفچین و صفحهآرا|label5=لیتوگرافی، چاپ و صحافی|label6=نوبت و سال چاپ|label7=شمارگان|label8=تعداد صفحات|label9=شابک|label10=قطع کتاب|label11=نوع ماده|data2=حسینعلی قادری|data3=مریم سیفی|data4=افسانه گودرزی|data5=کاکی|data6=اول / 1404|data7=1000|data8=308|data9=2 ـ 00 ـ 5144 ـ 622 ـ 978|data10=رقعی|data11=کتاب(خاطره)}} | ||
'''این کتاب دربردارنده خاطرات آزاده حسینعلی قادری است.''' | '''این کتاب دربردارنده خاطرات آزاده حسینعلی قادری است.''' | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۰۰:۳۵
این کتاب دربردارنده خاطرات آزاده حسینعلی قادری است.
فراداده کتاب
نویسنده: حسینعلی قادری
ویراستار: مریم سیفی
حروفچین و صفحهآرا: افسانه گودرزی
لیتوگرافی، چاپ و صحافی: کاکی
نوبت و سال چاپ: اول / 1404
شمارگان: 1000
تعداد صفحات: 308
شابک: 2 ـ 00 ـ 5144 ـ 622 ـ 978
قطع کتاب: رقعی
نوع ماده: کتاب(خاطره)
معرفی راوی
حسینعلی قادری روز یازدهم بهمن 1365 با تنی به شدت مجروح به اسارت دشمن بعثی درآمد. سپس به استخبارات و زندان الرشید و نیز روز 18 بهمن 1365 به اردوگاه تکریت 11 و بعقوبه منتقل شد، اما در لحظه آزادی همراه با تعدادی به اردوگاه رمادی 9 منتقل شد و در آبان 1369 به وطن بازگشت.
گزیدهای از محتوای کتاب
روز چهارم شد. صبحش دو بهیار برای درمان زخمیها آمدند. نوبت من رسید. زخمها را نگاه کرد. باندی برداشت و باند قبلی که روی سروصورتم بود را باز کرد. یک باند دیگر روی سروصورتم بست، که داخل عکس هم مشخص است، جالب اینجا بود که نمیدانستم شانه، سینه و پشتم هم زخمی شده است. بقیه میدانستند، چون بر اثر برخورد ترکشها لباسم پاره شده و خون آمده بود. دستم مشخص بود و زخمهایش قابلدیدن بود، ولی زخمهای روی شانه و سینه و سایر قسمتها را فراموش کرده بودم. بهیار باند صورتم را بست و به شانهام دست زد. گفت:
«اینجا درد نمیکند؟»
دست که زد، متوجه شدم درد دارد. گفت:
«پیرهنت رو دربیار.»
وضعیت از آن چیزی که فکر میکردم خیلی خرابتر بود. ترکشها مقدار زیادی از شانه و سینه و پشتم را زخمی کرده بودند. مقداری باند دورتادور سینه و روی شانهام بست ... . [۱]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ قلعهقوند، فرزانه؛ شاهرخآبادی، فهیمه؛ کیانی، طاهره؛ گودرزی، افسانه(1404). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،
