اعتراض به تبلیغات دروغین در دوران اسارت

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۳۷ توسط M-samiei (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

قبل از اینکه خبرنگاران به اردوگاه عنبر بیایند و به نفع رژیم صدام تبلیغات کنند، اسیران در جریان قرار گرفته بودند. آن‌روز چهارم بهمن 1362 به محض اینکه خبرنگاران از بیرون مشاهده شدند، قرار این شد که اگر به قاطع 2 آمدند، همه به اعتراض به‌سمت آسایشگاه‌ها بروند... به محض اینکه خبرنگاران وارد شدند، اسیران به‌طرف آسایشگاه‌ها هجوم بردند. عراقی‌ها، ابتدا با اصرار و سپس تهدید، از اسیران خواستند که از آسایشگاه بیرون بیایند که البته اسیران معترض به خواسته آنها توجهی نكردند.

به‌ناچار عراقی‌ها از قسمت‌های دیگر اردوگاه تعداد اندکی از اسیران را که به هر دلیلی با عراقی‌ها همکاری می‌کردند جمع کردند و آنها برخلاف میل اکثریت اسیران به رقص و پایکوبی پرداختند و در واکنش به این اقدام سایر اسیران، به‌اعتراض به خبرنگاران و سربازان و حتی معاون فرمانده عراقی که در داخل بود حمله‌ور شدند و به تخریب تجهیزات و خودرو خبرنگاران پرداختند، ولی به کسی آسیبی نرساندند. این عمل اسیران باعث شد تا فرمانده با کلت چند شلیک هوایی کرد و اسیران سراسیمه، به‌سمت آسایشگاه‌ها بازگشتند، سربازان عراقی نیز با بیرون رفتن از اردوگاه، خط آتش تشکیل دادند و به داخل اردوگاه شلیک کردند. در جریان این درگیری، چشم راست یکی از اسیران بر اثر اصابت گلوله مجروح شد. بعد از این ماجرا درِ آسایشگاه‌ها را بستند و تمام خوراکی‌ها را از دسترس خارج کردند و تهدید كردند که تا یک ماه از غذا خبری نیست که در اعتراض به این اقدام، خواهران اسیر هم برای حمایت از برادران دست به اعتصاب غذا زدند و همه اردوگاه نیز در اعتصاب قرار گرفت. کار به جایی رسید که عراقی‌ها برای شکسته شدن اعتصاب در اردوگاه التماس می‌کردند و نهایتاً وادار به تسلیم شدند[۱].

در یکی از روزها، خبرنگار خارجی، که اتفاقاً حجاب مناسبی هم نداشت، برای فیلمبرداری وارد اردوگاه شد. اسرا برای اعلام اعتراض خود فریاد الله‌اکبر سر دادند و دمپایی‌های خود را به‌طرف نیروهای بعثی پرتاب کردند. به دنبال این حرکتمان، 5 روز تنبیه شدیم و به ما آب و غذا ندادند. 50 نفرمان را از اردوگاه رمادی به اردوگاه موصل( ←اردوگاه ) انتقال دادند[۲] .عراقی‌ها از این موضوع واقعاً نگران بودند که چرا جمهوری اسلامی از اسرای آنها به قول خودشان استفاده تبلیغاتی می‌کند؛ مثلاً آنها را به نماز جمعه می‌آورد تا آزادانه در میان مردم باشند و یا کارهای دیگر؛ لذا قصد داشتند به شکلی به این مسئله پاسخ بدهند. برای این منظور، اردوگاهی در رمادی 2 (← اردوگاه رمادی 2 )تشکیل دادند که بچّه‌ها به آن می‌گفتند بین‌القفصین.

این اردوگاه تشکیل شده بود از بچّه‌های زیر هجده سال. معاون فرمانده عراقی اردوگاه اعلام کرد شما باید برای یک رژه آماده شوید؛ سپس سؤال کرد: آیا بلدید رژه بروید؟ بچّه‌ها که از نقشه عراقی‌ها باخبر بودند، همه با هم گفتند: ما نیروهای مردمی هستیم و از این چیزها بلد نیستیم. معاون اردوگاه گفت: ما به شما آموزش می‌دهیم. از آن روز به مدت بیش از یک ماه، شرایط سختی بر اردوگاه حاکم شد. هر روز صبح آموزش به چپ‌چپ و به راست‌راست- که در عربی به اِلی الیمین دور و الی الیسار دور می‌گویند- و دیگر چیزهای لازم به‌اصطلاح آموزش داده می‌شد. افسر به عربی دستور می‌داد به راست راست، اما اسیران برای اینکه اخلالی در کار به‌وجود بیاورند عدّه‌ای به چپ می‌رفتند و عدّه‌ای به راست و بقیه عقب‌گرد می‌کردند. خلاصه چند مرتبه این جریان تکرار شد و بچّه‌ها هربار بدتر عمل کردند. بالأخره عراقی‌ها متوجه شدند که اسرا عمداً این کار را می‌کنند؛ لذا هرکسی اشتباه می‌کرد، با شلّاق او را می‌زدند. ولی بچّه‌ها زیر بار نمی‌رفتند. در نهایت پس از آن چند ده روز ملال‌آور و دشوار، فرمانده عراقی اردوگاه اعلام کرد که فردا افسری عالی‌رتبه برای سان به اردوگاه می‌آید و در‌صورتی‌که کارتان را خوب انجام دهید، مورد تشویق قرار می‌گیرید.

اسیران که می‌دانستند در صورت تأیید آموزش، به احتمال زیاد بایستی رژه‌ای در بغداد انجام دهند، تصمیم گرفتند که اوضاع را نابسامان جلوه دهند. فردای آن روز، افسر عالی‌رتبه آمد، اسیران را در صفوفی منظم آرایش دادند و به فرمان آن افسر، رژه آزمایشی آغاز شد. زمین اردوگاه کاملاً خاکی بود. اسیران در کمال بی‌نظمی ممکن، قدم‌رویی را به بدترین شکل ممکن در مقابل افسر عراقی به نمایش گذاشتند. بچّه‌ها مانند اسب‌سوارانی که در میدان تاخت‌وتاز کنند، فضای اردوگاه را پر از گرد و غبار کردند؛ به‌طوری‌که افسر عراقی دهان و بینی خود را گرفته و به کناری پناه برده بود. بچّه‌ها با حرکاتی ناموزون، پا بر زمین می کوبیدند و همگی از این صحنه، به خنده افتاده بودند. بعد از اینکه افسر عراقی کاملاً ناامید شد، دستور داد بچّه‌ها را با کتک روانه اتاق‌ها کردند. در این زمان، اسیران که از این همه ظلم و اذیت به خشم آمده بودند با ندای الله‌اکبر، اعتراض خود را نشان دادند و از همان روز، دست به اعتصاب غذا زدند و سرانجام پس از مقاومتی صبورانه و تحمل شکنجه‌های دردناک و خطرناک، موفق شدند به مدت چندین ماه ابتکار عمل در اردوگاه را در دست داشته باشند و عراقی‌ها را از صرافت انجام چنین اقداماتی منصرف نمایند[۳].

در ایامی که در اسارت عراقی ها بودیم، هرازگاهی افرادی را در کسوت روحانی به اردوگاه‌ها می‌آوردند تا شاید بتوانند با استفاده از سخنرانی‌های آنان، خللی هرچند ناچیز در اعتقادات اسرا ایجاد کنند. این‌بار نیز عراقی‌ها دو نفر روحانی‌نما را همراه خود به آسایشگاه آوردند و آنها هم یکی پس از دیگری شروع به صحبت کردند. صحبت‌ها همان چیزهایی بود که همیشه می‌گفتند و ما تقریباً همه را از حفظ شده بودیم: مثلاً شما گمراه شده‌اید، شما از دین خارج شده‌اید و... سخنرانی‌هایشان که به پایان رسید، گفتند: حالا اگر سؤالی دارید بپرسید تا پاسخ بدهیم. یکی از اسرا بلند شد و گفت: یک سؤال شرعی دارم. حکم دزدی که وارد خانه‌ای می‌شود چیست؟ پاسخ دادند: کمترین کیفر قطع انگشتان یا دست اوست. برادر اسیرمان گفت: ما هم برای مجازات دزدی که وارد خانه ما شده است، می‌جنگیم و این نه تنها بی‌دینی نیست، بلکه مطابق شرع است! در این موقع بود که تازه افسران بعثی توجیه سیاسی متوجه مطلب شدند، اما دیگر دیر شده بود. آنها به‌سرعت دو روحانی‌نمای عراقی را از اردوگاه با خفت و خواری بیرون بردند[۴].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. علیدوستی، همایون (1370). غربت نوشته‌ها. تهران: حوزه هنری.
  2. زنگانه ،حسن (1394). سایت گلستان ما . مورخ 27 مرداد 1394.
  3. خبرگزاری فارس(1391).خاکریز پنهان .مورخ 30 مهر 1391.
  4. ده‌نمكی، مسعود و دیگران (1375). طنز در اسارت، زیرنظر عباسعلی وكیلی. تهران: معاونت فرهنگی ستاد آزادگان.

مجید فصیحی هرندی