این فصل را با من بخوان

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۰۰:۱۵ توسط Marjan-khanlari (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «{{Infobox|title=این فصل را با من بخوان}} '''این کتاب دربردارنده خاطرات آزاده حسینعلی قادری است.''' == فراداده کتاب == '''نویسنده:''' حسینعلی قادری '''ویراستار:''' مریم سیفی '''حروف‌چین و صفحه‌آرا:''' افسانه گودرزی '''لیتوگرافی، ‌چاپ و صحافی:''' کاکی '''نوبت و سال...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
این فصل را با من بخوان

این کتاب دربردارنده خاطرات آزاده حسینعلی قادری است.

فراداده کتاب

نویسنده: حسینعلی قادری

ویراستار: مریم سیفی

حروف‌چین و صفحه‌آرا: افسانه گودرزی

لیتوگرافی، ‌چاپ و صحافی: کاکی

نوبت و سال چاپ: اول / 1404

شمارگان: 1000

تعداد صفحات: 308

شابک: 2 ـ 00 ـ 5144 ـ 622 ـ 978

قطع کتاب: رقعی

نوع ماده: کتاب(خاطره)

معرفی راوی

حسینعلی قادری روز یازدهم بهمن 1365 با تنی به شدت مجروح به اسارت دشمن بعثی درآمد. سپس به استخبارات و زندان الرشید و نیز روز 18 بهمن 1365 به اردوگاه تکریت 11 و بعقوبه منتقل شد، اما در لحظه آزادی همراه با تعدادی به اردوگاه رمادی 9 منتقل شد و در آبان 1369 به وطن بازگشت.

گزیده‌ای از محتوای کتاب

روز چهارم شد. صبحش دو بهیار برای درمان زخمی‌ها آمدند. نوبت من رسید. زخم‌ها را نگاه کرد. باندی برداشت و باند قبلی که روی سروصورتم بود را باز کرد. یک باند دیگر روی سروصورتم بست، که داخل عکس هم مشخص است، جالب اینجا بود که نمی‌دانستم شانه، سینه و پشتم هم زخمی شده است. بقیه می‌دانستند، چون بر اثر برخورد ترکش‌ها لباسم پاره شده و خون آمده بود. دستم مشخص بود و زخم‌هایش قابل‌دیدن بود، ولی زخم‌های روی شانه و سینه و سایر قسمت‌ها را فراموش کرده بودم. بهیار باند صورتم را بست و به شانه‌ام دست زد. گفت:

«اینجا درد نمی‌کند؟»

دست که زد، متوجه شدم درد دارد. گفت:

«پیرهنت رو دربیار.»

وضعیت از آن چیزی که فکر می‌کردم خیلی خراب‌تر بود. ترکش‌ها مقدار زیادی از شانه و سینه و پشتم را زخمی کرده بودند. مقداری باند دورتادور سینه و روی شانه‌ام بست ... . [۱]

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. قلعه‌قوند، فرزانه؛ شاهرخ‌آبادی، فهیمه؛ کیانی، طاهره؛ گودرزی، افسانه(1404). کتابنامه آزادگان. تهران: انتشارات پیام آزادگان،