تولید اطلاعات از طریق عوامل نفوذی

از ویکی آزادگان

نظامیان فراری از ایران، پناهندگان، روحانیون وابسته و منافقین، یکی دیگر از منابع اطلاعاتی اسرای ایرانی در اردوگاه های عراقی بودند.

عوامل نفوذی

نظامیان فراری از ایران، پناهندگان، روحانیون وابسته و منافقین، ابزارهای جنگ روانی دشمن علیه اسرای ایرانی بودند که به مناسبت‌های مختلفی از طرف رژیم بعث به اردوگاه‌های اسرای ایرانی دعوت می‌شدند و از آنان خواسته می‌شد تا برای درهم شکستن روحیه‌ی اسرا و همچنین تحت فرمان آوردن آن‌ها برای اسرا سخنرانی کنند. آن‌ها ناخواسته و بدون اطلاع از مقدار اطلاعات اسرا از ایران، اخبار و اطلاعات جدیدی را در لابه‌لای حرف‌هایشان لو می‌دادند که برای اسرا بسیار قابل‌توجه بود. میزان پیشروی رزمندگان اسلام، دستیابی ایران به سلاح‌های جدید و توانمندی قوای اسلام به‌راحتی در جملات غضب‌آلود آن‌ها هویدا بود [۱].

تاج فر(1401) درباره کسب اطلاعات از طریق عوامل نفوذی و منافقین چنین می گوید:

"در اردوگاه افرادی مانند معلمان و روحانیون و دانشجویان؛ با اجرای برنامه‌های مختلف علمی آموزشی باعث رشد و پیشرفت اسرا می‌شدند. روحیه همکاری و همدلی بین اسرا نیز باعث تشکیل شورای فرهنگی می‌شد که این شورا اقدام به برنامه‌های مختلف فرهنگی در اردوگاه می‌نمود که هر یک از این استراتژی‌‌ها کمک بزرگی برای اسرا بود. همچنین عوامل محیطی در اردوگاه‌های اسرا شامل: حضور هیئت صلیب سرخ در اردوگاه‌ها، عملیات رزمندگان در جبهه‌ها، حضور منافقین و جاسوس‌ها در میان اسرا و ...بودند که هرکدام می‌توانست بر عملکرد اسرا تأثیر گزار باشد. لذا برای مقابله با آن‌ها باید راهکارهایی را اتخاذ می‌نمودیم"[۲]

قشمی(1402) درباره کسب اطلاعات از طریق عوامل نفوذی و منافقین چنین نقل می کند:

"پاهایش از ترس می‌لرزید. او رفت بعد از چندساعتی برگشت به نظر می‌رسید حسابی از او پذیرایی کرده بودند و او هم از سیر تا پیاز هر چه از اسرار آسایشگاه سه و اردوگاه می‌دانست برای فرمانده گفته بود! برگشت و گفت: «من شرمنده‌ام شمارا لو دادم. فرمانده دینی اردوگاه شما هستید، نبض اسرا به دست شماست تمام نوشته‌ها از این آسایشگاه بیرون می‌آید ممکن است بیایند و شمارا ببرند». همین‌طور هم شد چند ساعت بعد مأموران عراقی آمدند، به اسم و با احترام گفتند: «احمد خلیل غلام[1]» بچه‌ها که متوجه موضوع شده بودند، نگذاشتند من خودم را معرفی کنم. چاره‌ای نبود باید خودم را معرفی می‌کردم؛ هر دو به قیافه لاغر، نحیف و ضعیف من نگاه کردند با حرف‌هایی که از من شنیده بودند باور نمی‌کردند که من همان کسی باشم که منظور آن‌هاست! درهرصورت مرا با خود به محوطه وسط سه قاطع بردند. سرگرد محمد فرمانده اردوگاه با همان غرور و تکبر خاصی که داشت منتظر ایستاده بود. با تعجب به سرتاپای من نگاه کرد و پرسید: «چقدر درس‌خوانده‌ای؟ من جواب دادم پنج کلاس خوانده‌ام و مردود شده‌ام». او با نثار چند فحش عربی (کذاب، کلوچی قندره، دجال، مجوس) و چند سیلی محکم و کتک مفصل توسط سربازان، دستور داد بدن بی‌جان من را به زندان انفرادی در طبقه فوقانی در قاطع یک، بدون آب و غذا زندانی منتقل کنند. بعد از جدا کردن من از آسایشگاه سه، آن فرد را هم که از بردن نامش صرف‌نظر می‌کنم، بردند"[۳].

جمشیدی (1399)درباره کسب اطلاعات از طریق عوامل نفوذی و منافقین چنین می گوید:

"در اردوگاه ما یک نفر بود که به‌منظور پناهنده شدن به عراقی‌ها خودش را اسیر کرد. عراقی‌ها ازش خواستند که جهت اخذ اطلاعات از کم کیف فعالیت‌های اسرا در آسایشگاه ما فعالیت کند. خیلی به نظر خوش‌اخلاق می‌آمد اما از موقع که به آسایشگاه ما آمد تمام فعالیت‌های ما به عراقی‌ها گزارش می‌شد. ما به ایشان شک کردیم و چند باری هم با ایشان صحبت کردیم که عراقی‌ها وی را به اردوگاه دیگری انتقال دادند. حضور جاسوس‌ها در اردوگاه، آرامش اسرا را به هم می‌ریخت"[۴].

سرکوب عناصر سازمان مجاهدین خلق (منافقین)

عناصر سازمان مجاهدین خلق فعالیت خود را در قاطع 2 اردوگاه شماره 10 شروع کرده بودند و توانسته بودند تعدادی از اسیران را جذب نمایند. این کار باعث خشم سایر اسرای مدافع نظام و انقلاب شد. فعالان فرهنگی اردوگاه ما برای جلوگیری از فعالیت منافقین، راه‌های مختلفی ازجمله توصیه، مذاکره، تهدید و غیره را امتحان کردند؛ اما درنهایت تصمیم به تنبیه آن‌ها گرفته شد. در نیمه دوم سال 1368 طی برنامه‌ای از پیش طراحی‌شده، سردمداران آن‌ها را به سرویس بهداشتی و حمام اردوگاه هدایت نمودند و با یک حمله غافلگیرانه آن‌ها را مورد ضرب و شتم قراردادند. با سروصدایی که ایجادشده بود تعداد زیادی از سربازهای عراقی با کابل و باتوم حمله کردند و منافقین را از مرگ نجات دادند[۵].

شخصی به نام ب. خ دریکی از مناطق عملیاتی به‌قصد پناهندگی خود را تسلیم نیروهای عراقی کرد و به اردوگاه رمادی 10 انتقال یافت. به دلیل اینکه اعتماد عراقی‌ها را جلب کرده بود، در آسایشگاه 2 قاطع 1 به‌عنوان ارشد آسایشگاه فعالیت خودش را آغاز کرد. ایشان در آسایشگاه اسرا را مورد اذیت و آزار قرار می‌داد تا اینکه یکی از مترجم‌های اردوگاه به نام محمدجواد سالاریان طی ارتباطی که با یکی از اسرای این آسایشگاه داشت قضیه را متوجه شد. وی موضوع را با تأکید بر اینکه «آقای ب.خ، به رئیس‌جمهور عراق توهین کرد» مسئولین عراقی را تحت تأثیر قرارداد. نتیجه آن تنبیه شدید ب.خ و قطع نخاع شدن ایشان شد [۵]

نیز نگاه کنید به

پاورقی

[1]. در عراق نام خانوادگی نیست نام و نام پدر و جد پدری.

کتابشناسی

  1. نبوی چاشمی، سید رضی و همکاران(1396).
  2. تاج فر(1401). مصاحبه
  3. قشمی(1402). مصاحبه.
  4. جمشیدی(1399). مصاحبه.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ نبوی چاشمی(1402).

سید رضی نبوی چاشمی