سید علی اکبر ابو ترابی فرد: تفاوت میان نسخهها
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
[[پرونده: | [[پرونده:سید آزادگان.jpg|قاب|تصویر حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی فرد ، روحانی و اسیر آزاده ایرانی ملقب به سید آزادگان]] | ||
''' | '''روحانی و اسیر آزاده ایرانی ملقب به سید آزادگان.''' | ||
سید علیاکبر ابوترابیفرد در 23 آبانماه 1318 در شهر قم دیده به جهان گشود. پدرش آیتالله سید عباس ابوترابیفرد، فرزند سید ابوتراب مجتهد، صاحب رساله | سید علیاکبر ابوترابیفرد در 23 آبانماه 1318 در شهر قم دیده به جهان گشود. پدرش آیتالله سید عباس ابوترابیفرد، فرزند سید ابوتراب مجتهد، صاحب رساله عملیه و از مراجع تقلید قزوین و کلیددار آستان امامزاده حسین قزوین بود. مادرش دختر آیتالله سید محمدباقر علوی قزوینی از مراجع تقلید مدعو شیخ عبدالكریم حائری مؤسس حوزه علمیه در قم بود. | ||
سید علیاکبر تا کلاس پنجم ابتدایی را در مدارس قم سپری کرد و کلاس ششم ابتدایی را در مدرسه مسعود قزوین به پایان رساند. در 1333، با | سید علیاکبر تا کلاس پنجم ابتدایی را در مدارس قم سپری کرد و کلاس ششم ابتدایی را در مدرسه مسعود قزوین به پایان رساند. در 1333، با تأسیس دبیرستان دین و دانش به دست آیتالله دکتر بهشتی در قم، تحصیلات متوسطه را در این مدرسه آغاز کرد و ادامه آن را در دبیرستان حکیم نظامی با اخذ دیپلم ریاضی پی گرفت. | ||
با پایان یافتن | با پایان یافتن دوره تحصیلات متوسطه با پیشنهادهایی نظیر ادامه تحصیل در دانشکده خلبانی یا اعزام به آلمان ازطرف دوستان و بستگان، مواجه شد، اما عدم رضایت باطنی پدر بر این امر و درخواستش از فرزند برای آشنایی با مقدمات ادبیات عرب و علوم اسلامی قبل از اتخاذ هر تصمیم، مسیر آینده او را بهکلی دگرگون کرد. | ||
سید علیاکبر در بهار 1340 راهی مشهد شد و مقدمات علوم حوزوی را در محضر حاج شیخ علیاکبر الهی خراسانی و بهویژه در محضر حاج شیخ مجتبی قزوینی فرا گرفت. وی تا 1342 در مشهد و در مدرسه نواب تحصیل کرد و پس از آن، راهی قم شد. شرح لمعه، مکاسب و رسائل و کفایه را در محضر آیات شیخ علی پناه اشتهاردی، سید علی لنگرودی، شیخ علی مشکینی و حسین وحید خراسانی فرا گرفت. ورود او به قم مصادف با تنشها و درگیریهای بهار 1342 بود. او، که پیش از این سخنانی را | سید علیاکبر در بهار 1340 راهی مشهد شد و مقدمات علوم حوزوی را در محضر حاج شیخ علیاکبر الهی خراسانی و بهویژه در محضر حاج شیخ مجتبی قزوینی فرا گرفت. وی تا 1342 در مشهد و در مدرسه نواب تحصیل کرد و پس از آن، راهی قم شد. شرح لمعه، مکاسب و رسائل و کفایه را در محضر آیات شیخ علی پناه اشتهاردی، سید علی لنگرودی، شیخ علی مشکینی و حسین وحید خراسانی فرا گرفت. ورود او به قم مصادف با تنشها و درگیریهای بهار 1342 بود. او، که پیش از این سخنانی را درباره فعالیتهای سیاسی فدائیان اسلام و موافقان و مخالفان آن شنیده بود، در این برهه فرصت دیدن مبارزه سیاسی یک شخصیت دینی را در رفتار امام خمینی بهدست آورد؛ هنگامیكه در یکی از آغازین روزهای 1342 ایشان را مشاهده کرد که با تعدادی از همراهان در حال رفتن به مدرسه فیضیه بود و علیرغم دستور حکومتی قصد اقامه عزا برای شهدای آن را داشت: «حضرت امام با آن اراده قوی و خللناپذیر بهسمت فیضیه حرکت میفرمودند. | ||
وقتی به صد متری نیروها رسیدیم، همه آنها گارد گرفتند. حدود پنجاه متری اینها که رسیدیم، گلنگدنها را کشیدند. شاید به سی متری که رسیدیم، به فرمان فرماندهشان نیروهای خط مقدم و خط دوم به زانو نشستند و نشانهروی کردند، کافی بود فرمان آتشی داده میشد، یک نفر از این جمع و حضرت امام زنده نمیماندند. ولی حضرت امام هیچ اعتنایی به این صحنه نکردند با همان اطمینان خاطر و آرامش، که ابتدا بهسمت فیضیه پیش میرفتند، به مسیر خود ادامه دادند. تقریباً به فاصله کمتر از هشت متری رسیده بودیم که فرماندهی به نیروها دستور داد که تیراندازی نکنند و راهرویی باز کنند.» <ref name=":0">قبادی، محمد (1388). پاسیاد پسر خاک. زندگی و زمانه حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی. تهران: سوره مهر،ص.230.</ref>ا | |||
ین رویداد، تأثیر عمیقی بر ابوترابیفرد گذاشت و او را به شخصیت و راه امام خمینی علاقهمند كرد؛ همین مسئله باعث شد در زمان تبعید ایشان به ترکیه و سپس عراق، تصمیم به ادامه تحصیل در نجف بگیرد. سید علیاکبر در نجف، کفایهالاصول را در محضر آیتالله میرزا علی آقای غروی تبریزی به پایان رساند و در درس خارج فقه وی نیز حاضر شد. از دوره خارج فقه و اصول آیتالله وحید خراسانی در زمان اقامت در نجف بهره برد و ارتباط نزدیکی با ایشان داشت. | |||
== قبل از انقلاب اسلامی == | |||
امام خمینی یکی دیگر از مراجع تقلید مقیم نجف بود که ابوترابیفرد در درس ایشان حاضر میشد. علاوهبراین، ابوترابیفرد در نجف با برخی شاگردان عارف بزرگ سید علی قاضی نیز محشور بود و از معارف الهی بهرهمند گردید.ابوترابیفرد در 1346 در نخستین سفر خود به کشور، با دختر حاج علیاکبر محمدزاده (صدیقی)- نوه دختری حاج محمدصادق یزدی- ازدواج کرد. در مردادماه 1349 درحالیکه قصد انتقال تعدادی از اعلامیههای امام خمینی به مناسبت شهادت آیتالله محمدرضا سعیدی را داشت، به دست مأموران [https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9 ساواک] بازداشت شد و به تحمل 6 ماه حبس تأدیبی محکوم شد. این اتفاق همچنین باعث ممنوعیت بازگشت او به نجف شد. | |||
ابوترابیفرد پس از آزادی از زندان، با [http://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%B2%DA%AF%D9%88 سید علی اندرزگو] آشنا شد. اندرزگو، روحانی مبارزی که در ترور حسنعلی منصور نیز نقش داشت، به مشی مسلحانه در مبارزه با رژیم پهلوی معتقد بود. وی پس از ترور منصور، سالها بهصورت مخفیانه و با هویتهای گوناگون، به [[تغذیه]] مالی و تسلیحاتی گروههای مخالف رژیم پرداخت. | |||
پس از ضربه بزرگ ساواک به [https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86_%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%AE%D9%84%D9%82_(%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%81%D9%82%DB%8C%D9%86) سازمان مجاهدین خلق] در 1350 و تغییر ایدئولوژی این سازمان به مارکسیسم در 1354، [http://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%B2%DA%AF%D9%88 اندرزگو] در فهرست افراد تحتتعقیب [https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%DA%A9 ساواک] و نیز افراد تصفیهشده مجاهدین قرار گرفت و عرصه فعالیت برای او بیش از پیش تنگ شد. ابوترابیفرد در چنین شرایطی، نقش واسطه میان اندرزگو و تأمینکنندگان مالی او را ایفا میکرد و به جذب نیروهای مسلمان جداشده از مجاهدین میپرداخت. | |||
این ارتباط تا زمان شهادت [http://fa.wikifeqh.ir/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%B2%DA%AF%D9%88 اندرزگو] در شهریور 1357 ادامه یافت. حمایت مالی از مبارزان و زندانیان سیاسی، سفر به فلسطین و لبنان، ارتباط وثیق با اعضای گروههای مبارز اسلامی مانند موتلفه و علمای مبارز و دیدار با تبعیدیها، برخی فعالیتهای ابوترابیفرد قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است. ابوترابیفرد در ۱۳۵۶، زمانی که [https://fa.wikishia.net/w/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C_%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C آیتالله خامنهای] در ایرانشهر تبعید بود، بهاتفاق پدر و داییاش، سید علیاصغر علوی، به دیدار ایشان رفتند و دو روز میهمان ایشان و دیگر مبارزان بودند<ref name=":0" />. | |||
== پیروزی انقلاب اسلامی == | |||
با پیروزی انقلاب اسلامی، ابوترابیفرد مسئولیتهای متعددی از حفاظت مجموعه تاریخی سعدآباد تا کمیته انقلاب و امداد قزوین را عهدهدار شد. با برگزاری اولین دوره انتخابات شوراها در قزوین، او بیشترین رأی را بهدست آورد و به سِمَت ریاست شورای شهر برگزیده شد. وی در طول دوران مسئولیت خود، حل مشکلات اقشار مختلف مردم و اتخاذ مشی جذب در برخورد با گروههای فکری گوناگون را سرلوحه فعالیتهای خود كرد. ابوترابیفرد با آغاز جنگ راهی جبههها شد: «وقتی متوجه شدم [https://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%DA%86%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86 شهید دکتر چمران] بهعنوان نماینده رهبر انقلاب عازم جبهه شده و در اهواز فرماندهی جنگهای نامنظم را برعهده گرفته است، من هم با گذراندن یک دوره فشرده نظامی در اواسط مهر 1359 در همان اولین ماه آغاز دفاع مقدس راهی اهواز شدم.»<ref>رحمانیان، عبدالمجید (1381). خاطرههای معنوی، حماسههای ناگفته. تهران: امید آزادگان،ص.10.</ref> | |||
== دوران جنگ == | |||
ازجمله عملیاتهایی که ابوترابیفرد در ستاد جنگهای نامنظم در آن شرکت داشت، عملیات شناسایی و بازپسگیری روستای دُب حردان، شکست محاصره سوسنگرد و پاکسازی تپههای اللهاکبر از وجود دشمنان بعثی بود. آخرین عملیاتی که ابوترابیفرد در ستاد جنگهای نامنظم، برعهده گرفت، شناسایی تپههای رملی برای آزادسازی شهر بستان بود. در این عملیات، دشمن ابوترابیفرد و دو تن از همرزمانش را شناسایی میكند و ایشان را پس از جنگ و گریز به دام میاندازد و اسارت ایشان آغاز میشود. نیروهایی که از عقب شاهد درگیری و تعقیب و گریز ابوترابیفرد بودند، پنداشتند که او به شهادت رسیده است. دکتر چمران نیز در پاسخ به تماس تلفنی دکتر ابراهیم یزدی یادآور شده بود: «در شرایطی که او محاصره و گلولهباران شده بود 99 درصد شهید شده است.»<ref>یزدی، ابراهیم (1383). یاد[[نامه]] شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، چ سوم. تهران: قلم،ص.261.</ref> دو هفته بعد از این اتفاق، دکتر چمران در مقالهای در روزنامه کیهان خبر شهادت او را اعلام كرد. | |||
[https://fa.wikishia.net/view/%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%DA%86%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%86 دکتر چمران]، فرمانده جنگهای نامنظم، در نوشته خود راجع به رشادتهای ابوترابیفرد در روزنامه کیهان سهشنبه ۹ دی ۱۳۵۹ چنین نوشت: «من شهادت میدهم سید علیاکبر ابوترابیفرد با همه وجود در راه خدا و اعتلای اسلام و پیروزی انقلاب و شکست جبهه کفر تا آخرین رمق حیات خود جنگید تا در آغوش شهادت فرو رفت. من شهادت میدهم که اولین کسی بود که به همراه گروه چریکی خود وارد دب حردان معروف شد و ضربات سختی به دشمن زد که بالاخره او را وادار به عقبنشینی کرد. | |||
== دوران اسارت == | |||
ابوترابیفرد در نخستین روزهای پس از [[اسارت و اسیران|اسارت]]، لحظات سخت و وحشتناکی را سپری كرد. نیروهای بعثی، برای گرفتن اعتراف از او به شکنجههای دردناکی متوسل شدند و او را بارها تا پای چوبه دار بردند. پس از چند روز او را به زندان وزارت دفاع در بغداد منتقل كردند. در این هنگام رسانههای ایران، خبر شهادت ابوترابیفرد را اعلام کردند و همین امر موجب شناسایی وی ازطرف نیروهای دشمن شد: «مرا به زندانی که در نخلستانها قرار داشت بردند. دیگر خودم را آماده اعدام کرده بودم. تصمیم قطعی بر کشتن من داشتند. لذا مرا در وزارت دفاع از جمع جدا کردند و به یک پادگان نظامی که یک اسیر ایرانی هم در آنجا نبود بردند. دیدم اینجا آخر خط به معنای واقعی است.» <ref name=":0" /> | |||
نام ابوترابیفرد در 30 مهر 1360 با شماره اسارت 2514 در فهرست اسرای جنگی [[صلیب سرخ]] ثبت شد و در اوایل آذرماه همان سال، به [[اردوگاه الانبار]] منتقل شد. وی از زمان استقرار در اولین اردوگاه، تا روزهای پایانی اسارت، حفظ سلامت جسم و روح را مبنای گفتار و رفتار خود قرار داد و سایر اسیران ایرانی را به رعایت آن دعوت میكرد و ایشان را از تنشهایی که باعث تحمیل هزینههای روحی و جسمی از ناحیه دشمن میشود، برحذر میداشت: «شما موظفاید ازنظر روحی و جسمی خود و دیگران را تا سر حد امکان حفظ کنید و به میهن اسلامی برگردید. این عمل ممکن نیست مگر با حفظ موقعیتها و شناخت آنها<ref name=":0" />. | |||
ابوترابیفرد در 21 فروردین 1361 به [[اردوگاه موصل 1]] منتقل شد. این [[اردوگاه]] در زمان ورود او شرایط دشواری را میگذراند. مسئولین [[اردوگاه]] از اسیران خواسته بودند برایشان بلوکهای سیمانی درست کنند، اما اسیران به گمان آنکه این کار تقویت نیروهای دشمن است، از انجام آن سر باز زده و [[اعتصاب در اسارت|اعتصاب]] کرده بودند. نیروهای عراقی نیز برای شکستن [[اعتصاب در اسارت|اعتصاب]] آنها محدودیتهای مختلفی چون کم کردن [[جیره غذایی اسرا|جیره غذایی]]، کاهش زمان هواخوری و [[تنبیه در اسارت|تنبیه]] بدنی را در دستور کار خود قرار داده بودند. این در حالی بود که دودستگی میان اسیران شرایط را بیش از پیش بحرانی میكرد. | |||
ابوترابیفرد | ابوترابیفرد هنگام ورود به [[اردوگاه موصل 1]] با درک وضعیت ناگوار آن، ابتدا سعی کرد تا به [[اعتصاب در اسارت|اعتصاب]] [[اسیران جنگ|اسیران]] خاتمه دهد: «در [[اسارت و اسیران|اسارت]] همه ما مثل دوندههایی هستیم که باید با هم به آخر خط برسیم. اگر کسی عقب بیفتد و نفسش کم بیاید، شما نمیتوانید بگویید من میخواهم بروم. اگر او جا بماند، شما مقصرید که او نفس کم آورده، .... نباید اینطور باشد که در مقابل هم باشید، وانگهی این بلوکها جلو نمیرود. بلوک زدن یاری کردن ظالم نیست. اینها را برای ساختمانسازی میبرند... بهتر این است که ما بلوک بزنیم و درعینحال تبلیغمان را هم بکنیم.»<ref name=":0" /> | ||
پس از شکسته شدن اعتصاب، همبستگی میان [[اسیران جنگ|اسیران]] اولویت داشت. ازاینرو ابوترابیفرد، خود برای این مسئله پیشگام شد: «آقایان، من با آقایان آن آسایشگاه صحبت کردم. آنها هم ایرانیاند. این قاشق من است، هرکس میخواهد، غذایش را بردارد و ظهر با من بیاید. آنها اینطرف نمیآیند پس ما باید آنطرف برویم...» <ref name=":0" />. درحالیکه تدبیر ابوترابیفرد در حفظ آرامش و سلامت روحی و جسمی بین [[اسرا|اسرای ایرانی]] موثر واقع شد و آنان را از [[شکنجه در اسارت|شکنجههای دشمن]] دور میکرد، روحیه انقلابی و شجاعت فردی ایشان به اسیران امید میداد و هر گونه روحیه ذلت و تسلیمپذیری را منتفی میكرد. در همین [[اردوگاه]]، همزمان با حمله رژیم صهیونیستی به لبنان، در خرداد نامهای را بسیار قاطع در محکومیت آن رژیم و پیروی از امام امت نوشته و از اسیران همبند خواست در بالای نامههای خود آن را بنویسند و به نمایندگان [[صلیب سرخ]] برای ارسال به ایران تحویل دهند. | |||
در این [[نامه]] چنین آمده بود: «... پروردگارا چشم به راه هستیم تا به رهبری روح خدا، اسرائیل تبهکار را از تمامی سرزمینهای مسلمین بیرون رانده و عظمت مسلمین را به جهانیان بنمایانیم و برای اقتدار و سربلندی پرچم لاالهالاالله کسب انتصار بنماییم و آنان را به ذلت و خواری که همانا وعده الهی است بنشانیم. در این رابطه ما همگی اینجا وفادار و پایبند به تصمیمات امام امت و دولت هستیم و هر لحظه آماده جانبازی و شهادت در راه خدا هستیم و از شما نیز میخواهیم محکم و با وحدت هرچه بیشتر گوش به دستورات امام و دولت باشید.»<ref name=":1">علیدوست قزوینی، علی (1385). ابر فیاض. قم: عرش اندیشه،ص.79.</ref> . | |||
اگرچه ابوترابیفرد در بازگشت آرامش به [[اردوگاه موصل 1]] نقش بسزایی داشت، اما پس از گذشت سه ماه، او را بهسبب گزارش منفی یکی از افسران بعثی به زندان وزارت دفاع در بغداد فرستادند. اتفاقی که حاج محمد، فرمانده عراقی [[اردوگاه موصل 1]]، نیز به آن راضی نبود. انتقال او از [[اردوگاه موصل 1]] و همچنین سایر بدرفتاریهای مسئولین [[اردوگاه]] نظیر [[شکنجه]] و [[تنبیه در اسارت|تنبیه]] جانبازان، موجب اعتراضاتی در [[اردوگاه]] شد. اعتراضاتی که در چهارم مردادماه 1361 به تنش و درگیری کشیده شده و موجب شهادت دو تن از اسیران به نامهای محمد سوری و امیر بامیریزاده شد<ref name=":1" /> . | |||
نیز | ابوترابیفرد پس از دو ماه حبس در زندان وزارت دفاع، در 22 شهریور 1361، به [[اردوگاه موصل 3]] منتقل شد و به کمک سایر اسیران مجموعه برنامههایی را جهت بهوجود آوردن تشکیلاتی منظم، که سلامت روح و جسم [[اسرا]] را تأمین کند، تدارک دید. وی همچنان به اتخاذ مشی معتدل و ملایم، با نیروهای عراقی تأكید داشت و سایر اسیران را از انجام رفتارهای تحریکآمیز بر حذر میداشت. برگزاری کلاسهای مختلف و انجام فعالیتهای متنوع ورزشی از مسائلی بود که همواره مورد تأیید و تشویق ابوترابیفرد قرار میگرفت. او [[آموزش]] معارف قرآنی و نهجالبلاغه را برعهده داشت و در کلاس زبان انگلیسی نیز شرکت میکرد. وی ثواب عمل [[اسیران جنگ|اسیرانی]] را که به ساماندهی فعالیتهای ورزشی [[اردوگاه]] همت میگماردند، از [[نماز]] شب خود بیشتر میدانست. این مسائل باعث بهوجود آمدن محیطی سالم در [[اردوگاه]] شد و تعجب ناظران [[صلیب سرخ]] را برانگیخت. چراکه برخلاف اسیران جنگی کشورهای دیگر، تعداد کمی از اسرای ایرانی از مشکلات شدید روانی رنج میبردند. | ||
ابوترابیفرد در | ابوترابیفرد در مدت اسارت خود بارها به اردوگاههای مختلف منتقل شد و با صبر و استقامتی مثالزدنی، سعی در تلطیف شرایط برای همرزمان اسیرش داشت. اردوگاههای [[اردوگاه موصل 2]]، [[اردوگاه موصل 4]] قدیم، [[اردوگاه رمادی 3|رمادی 7]]، [[اردوگاه تکریت 5]]، [[اردوگاه تکریت 17]] و [[اردوگاه تکریت 19]] ازجمله اردوگاههایی بود كه وی بخشهای مختلف اسارتش را در آنها سپری كرد. این جابهجایی در [[اردوگاه|اردوگاه]]<nowiki/>ها نه به اراده ابوترابیفرد یا لطف فرماندهان عراقی بود بلکه لطف خداوند بر [[اسیران جنگ|اسیران ایرانی]] بود و اغلب توأم با [[شکنجه]] و اذیت ایشان اتفاق میافتاد. | ||
ابوترابیفرد در | با طولانی شدن جنگ، تأكید ابوترابیفرد بر حفظ روحیه [[اسیران جنگ|اسیران]] و ملایمت نسبت به کسانی که از شرایط خسته شدهاند، قرار گرفت: «افرادی که عقایدشان سست و ضعیف است، مبادا کسی با آنها برخورد تند كند. ما باید با تمام وجود در خدمت آنها باشیم، کمکشان کنیم و دستشان را بگیریم و امیدوارشان کنیم و با عمل خود آنها را نسبت به آینده خوشبین نماییم. ما باید با جان و دل به این افراد عشق بورزیم.»<ref name=":1" /> این بیان زمانی تأثیر بیشتری میگذاشت که [[اسیران جنگ|اسیران]] او را اولین عامل به حرفهایش مییافتند؛ آنچنان که میدیدند در کنار حسین احمدپور، اسیر مبتلا به سرطان، مینشیند و با او گفتوگو میکند و در فقدانش همچون پدری سوگواری میكند، تا ذوالفقار 25 ساله که در اوج ناامیدی در یکی از سلولهای انفرادی [[اردوگاه موصل 1]] دست به خودکشی میزند و ابوترابیفرد را در اندوهی بزرگ فرو میبرد و به سرزنش سایر همبندان خوشحال او وا میدارد. | ||
== پس از اسارت == | |||
با پایان یافتن جنگ و ملایمتر شدن رفتار نیروهای عراقی نسبت به [[اسرا]]، بارقههای امیدی از آزادی در میان آنان نمایان شده بود. در چنین وضعیتی، انتشار خبر [[رحلت امام خمینی]](ره) ضربه سنگینی به روحیه اسیران وارد کرد. ابوترابیفرد اگرچه از شنیدن این خبر بسیار ناراحت بود، اما با سخنانی سعی کرد از اندوه این اتفاق برای همراهانش بکاهد: «امام(ره) میفرمود: من هرگز شما فرزندانم را از یاد نخواهم برد. میدانست که شما را نخواهد دید. به دیگران وصیت میفرمود که اینها را به همان چشم نگاه کنید که من نگاه میکردم.»<ref>ابوترابی، سید علیاکبر (1375). از تربت کربلا، مجموعه سخنان علیاکبر ابوترابیفرد در اردوگاههای عراق؛ به کوشش دفتر ادبیات هنر و [[مقاومت]]. تهران: حوزه هنری،ص.505.</ref> | |||
ابوترابیفرد در فقدان امام، با ابراز شناخت، اطمینان و وفاداری به [https://fa.wikishia.net/w/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C_%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C آیتالله خامنهای]، جانشین امام، به [[اسیران جنگ|اسیران]] در بند امید میداد.تابستان 1369، مذاکره برای تبادل [[اسیران جنگ|اسیران]] میان دو کشور به نتیجه رسید و زمینه آزادی [[اسیران جنگ|اسیران]] فراهم شد. بدینترتیب سید علیاکبر ابوترابیفرد در 24 شهریور 1369 به کشور وارد شد و با استقبال گسترده مردم و مسئولان مواجه گشت. وی کمی پس از بازگشت به کشور، به سمت نماینده ولی فقیه در امور آزادگان منصوب شد و برای تأمین معیشت، سلامت و تحصیل آزادگان گامهای بلندی برداشت. او همچنین در انتخابات چهارم و پنجم مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و ازسوی مردم تهران، به نمایندگی انتخاب شد. ابوترابیفرد در دوران دهساله پس از آزادی و ازطریق مشارکت در مسئولیتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه تلاش کرد تا رفتاری سالم و زاهدانه نسبت به ثروت و قدرت ناشی از این امور به جامعه عرضه كند و بیشترین ارتباط مستقیم را با مردم و اقشار مختلف داشت و با طرح شعار محوری «[[پاک باش و خدمتگزار]]» خود را وقف دردمندان و نیازمندان جامعه کرد. | |||
=== | ابوترابیفرد در کنار مسئولیتهای نمایندگی و اجرایی که برعهده داشت، به فعالیتهای فرهنگی، مذهبی و ورزشی مبادرت میورزید و آن را در مسیر تعالی فردی مؤثر میپنداشت. وی همچنین برنامه سفر پیاده از تهران به مشهد را- باتوجه به تجربه پیادهروی نجف به كربلا در دوران اقامت در عراق- هر ساله در سالگرد ورود آزادگان به میهن انجام میداد؛ برنامهای که با استقبال فراوان آزادگان مواجه شد و تا آخرین سال زندگانیاش ادامه یافت. | ||
سرانجام در 12 خرداد 1379، ابوترابیفرد که به همراه پدر بزرگوارش قصد زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) را داشتند، در سانحه رانندگی جان خود را از دست دادند. اعلام خبر درگذشت ایشان، اندوه بسیاری از هموطنان، همشهریان و همرزمان ایشان را موجب شد. مراسم تشییع باشکوهی برای ایشان در تهران و قزوین برگزار شد و در نهایت پیکر این پدر و فرزند خستگیناپذیر در حرم امام رضا (ع) آرام گرفت. رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیام تسلیت خود به مناسبت ارتحال این فقید سعید چنین فرمودند: «... پس از سالها حضور در میدانهای مبارزه دشوار با نظام طاغوتی و پس از مشارکت شجاعانه در صحنههای جنگ تحمیلی، سالهای درازی محنت اسارت در دست دشمن نابهکار و فرومایه را چشیده و مبارزهای دشوارتر از گذشته را در [[اردوگاه|اردوگاه]]<nowiki/>هایی آغاز کرد که او در آنها همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید و چون ستارهای درخشان، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون [[ابر فیاض(کتاب)|ابری فیاض]]، امید و ایمان را بر آنان میبارید...» | |||
== نیز نگاه كنید به == | |||
* [[روحانیت]] | |||
* [[ابر فیاض(کتاب)]] | |||
* [[اردوگاه]] | |||
* [[رحلت امام خمینی]] | |||
* [[پاک باش و خدمتگزار]] | |||
== '''کتابشناسی''' == | |||
<references /> | <references /> | ||
== برای مطالعه بیشتر == | |||
رستمینسب، عباسعلی (1380). راستقامتان تاریخ. چ دوم. کرمان: دانشگاه شهید باهنر. | رستمینسب، عباسعلی (1380). راستقامتان تاریخ. چ دوم. کرمان: دانشگاه شهید باهنر. | ||
وحید امیرخانی | |||
[[en:Abu_Tarabi_Fard,_Seyyed_Ali_Akbar]] |
نسخهٔ کنونی تا ۳۱ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۰۷
روحانی و اسیر آزاده ایرانی ملقب به سید آزادگان.
سید علیاکبر ابوترابیفرد در 23 آبانماه 1318 در شهر قم دیده به جهان گشود. پدرش آیتالله سید عباس ابوترابیفرد، فرزند سید ابوتراب مجتهد، صاحب رساله عملیه و از مراجع تقلید قزوین و کلیددار آستان امامزاده حسین قزوین بود. مادرش دختر آیتالله سید محمدباقر علوی قزوینی از مراجع تقلید مدعو شیخ عبدالكریم حائری مؤسس حوزه علمیه در قم بود.
سید علیاکبر تا کلاس پنجم ابتدایی را در مدارس قم سپری کرد و کلاس ششم ابتدایی را در مدرسه مسعود قزوین به پایان رساند. در 1333، با تأسیس دبیرستان دین و دانش به دست آیتالله دکتر بهشتی در قم، تحصیلات متوسطه را در این مدرسه آغاز کرد و ادامه آن را در دبیرستان حکیم نظامی با اخذ دیپلم ریاضی پی گرفت.
با پایان یافتن دوره تحصیلات متوسطه با پیشنهادهایی نظیر ادامه تحصیل در دانشکده خلبانی یا اعزام به آلمان ازطرف دوستان و بستگان، مواجه شد، اما عدم رضایت باطنی پدر بر این امر و درخواستش از فرزند برای آشنایی با مقدمات ادبیات عرب و علوم اسلامی قبل از اتخاذ هر تصمیم، مسیر آینده او را بهکلی دگرگون کرد.
سید علیاکبر در بهار 1340 راهی مشهد شد و مقدمات علوم حوزوی را در محضر حاج شیخ علیاکبر الهی خراسانی و بهویژه در محضر حاج شیخ مجتبی قزوینی فرا گرفت. وی تا 1342 در مشهد و در مدرسه نواب تحصیل کرد و پس از آن، راهی قم شد. شرح لمعه، مکاسب و رسائل و کفایه را در محضر آیات شیخ علی پناه اشتهاردی، سید علی لنگرودی، شیخ علی مشکینی و حسین وحید خراسانی فرا گرفت. ورود او به قم مصادف با تنشها و درگیریهای بهار 1342 بود. او، که پیش از این سخنانی را درباره فعالیتهای سیاسی فدائیان اسلام و موافقان و مخالفان آن شنیده بود، در این برهه فرصت دیدن مبارزه سیاسی یک شخصیت دینی را در رفتار امام خمینی بهدست آورد؛ هنگامیكه در یکی از آغازین روزهای 1342 ایشان را مشاهده کرد که با تعدادی از همراهان در حال رفتن به مدرسه فیضیه بود و علیرغم دستور حکومتی قصد اقامه عزا برای شهدای آن را داشت: «حضرت امام با آن اراده قوی و خللناپذیر بهسمت فیضیه حرکت میفرمودند.
وقتی به صد متری نیروها رسیدیم، همه آنها گارد گرفتند. حدود پنجاه متری اینها که رسیدیم، گلنگدنها را کشیدند. شاید به سی متری که رسیدیم، به فرمان فرماندهشان نیروهای خط مقدم و خط دوم به زانو نشستند و نشانهروی کردند، کافی بود فرمان آتشی داده میشد، یک نفر از این جمع و حضرت امام زنده نمیماندند. ولی حضرت امام هیچ اعتنایی به این صحنه نکردند با همان اطمینان خاطر و آرامش، که ابتدا بهسمت فیضیه پیش میرفتند، به مسیر خود ادامه دادند. تقریباً به فاصله کمتر از هشت متری رسیده بودیم که فرماندهی به نیروها دستور داد که تیراندازی نکنند و راهرویی باز کنند.» [۱]ا
ین رویداد، تأثیر عمیقی بر ابوترابیفرد گذاشت و او را به شخصیت و راه امام خمینی علاقهمند كرد؛ همین مسئله باعث شد در زمان تبعید ایشان به ترکیه و سپس عراق، تصمیم به ادامه تحصیل در نجف بگیرد. سید علیاکبر در نجف، کفایهالاصول را در محضر آیتالله میرزا علی آقای غروی تبریزی به پایان رساند و در درس خارج فقه وی نیز حاضر شد. از دوره خارج فقه و اصول آیتالله وحید خراسانی در زمان اقامت در نجف بهره برد و ارتباط نزدیکی با ایشان داشت.
قبل از انقلاب اسلامی
امام خمینی یکی دیگر از مراجع تقلید مقیم نجف بود که ابوترابیفرد در درس ایشان حاضر میشد. علاوهبراین، ابوترابیفرد در نجف با برخی شاگردان عارف بزرگ سید علی قاضی نیز محشور بود و از معارف الهی بهرهمند گردید.ابوترابیفرد در 1346 در نخستین سفر خود به کشور، با دختر حاج علیاکبر محمدزاده (صدیقی)- نوه دختری حاج محمدصادق یزدی- ازدواج کرد. در مردادماه 1349 درحالیکه قصد انتقال تعدادی از اعلامیههای امام خمینی به مناسبت شهادت آیتالله محمدرضا سعیدی را داشت، به دست مأموران ساواک بازداشت شد و به تحمل 6 ماه حبس تأدیبی محکوم شد. این اتفاق همچنین باعث ممنوعیت بازگشت او به نجف شد.
ابوترابیفرد پس از آزادی از زندان، با سید علی اندرزگو آشنا شد. اندرزگو، روحانی مبارزی که در ترور حسنعلی منصور نیز نقش داشت، به مشی مسلحانه در مبارزه با رژیم پهلوی معتقد بود. وی پس از ترور منصور، سالها بهصورت مخفیانه و با هویتهای گوناگون، به تغذیه مالی و تسلیحاتی گروههای مخالف رژیم پرداخت.
پس از ضربه بزرگ ساواک به سازمان مجاهدین خلق در 1350 و تغییر ایدئولوژی این سازمان به مارکسیسم در 1354، اندرزگو در فهرست افراد تحتتعقیب ساواک و نیز افراد تصفیهشده مجاهدین قرار گرفت و عرصه فعالیت برای او بیش از پیش تنگ شد. ابوترابیفرد در چنین شرایطی، نقش واسطه میان اندرزگو و تأمینکنندگان مالی او را ایفا میکرد و به جذب نیروهای مسلمان جداشده از مجاهدین میپرداخت.
این ارتباط تا زمان شهادت اندرزگو در شهریور 1357 ادامه یافت. حمایت مالی از مبارزان و زندانیان سیاسی، سفر به فلسطین و لبنان، ارتباط وثیق با اعضای گروههای مبارز اسلامی مانند موتلفه و علمای مبارز و دیدار با تبعیدیها، برخی فعالیتهای ابوترابیفرد قبل از پیروزی انقلاب اسلامی است. ابوترابیفرد در ۱۳۵۶، زمانی که آیتالله خامنهای در ایرانشهر تبعید بود، بهاتفاق پدر و داییاش، سید علیاصغر علوی، به دیدار ایشان رفتند و دو روز میهمان ایشان و دیگر مبارزان بودند[۱].
پیروزی انقلاب اسلامی
با پیروزی انقلاب اسلامی، ابوترابیفرد مسئولیتهای متعددی از حفاظت مجموعه تاریخی سعدآباد تا کمیته انقلاب و امداد قزوین را عهدهدار شد. با برگزاری اولین دوره انتخابات شوراها در قزوین، او بیشترین رأی را بهدست آورد و به سِمَت ریاست شورای شهر برگزیده شد. وی در طول دوران مسئولیت خود، حل مشکلات اقشار مختلف مردم و اتخاذ مشی جذب در برخورد با گروههای فکری گوناگون را سرلوحه فعالیتهای خود كرد. ابوترابیفرد با آغاز جنگ راهی جبههها شد: «وقتی متوجه شدم شهید دکتر چمران بهعنوان نماینده رهبر انقلاب عازم جبهه شده و در اهواز فرماندهی جنگهای نامنظم را برعهده گرفته است، من هم با گذراندن یک دوره فشرده نظامی در اواسط مهر 1359 در همان اولین ماه آغاز دفاع مقدس راهی اهواز شدم.»[۲]
دوران جنگ
ازجمله عملیاتهایی که ابوترابیفرد در ستاد جنگهای نامنظم در آن شرکت داشت، عملیات شناسایی و بازپسگیری روستای دُب حردان، شکست محاصره سوسنگرد و پاکسازی تپههای اللهاکبر از وجود دشمنان بعثی بود. آخرین عملیاتی که ابوترابیفرد در ستاد جنگهای نامنظم، برعهده گرفت، شناسایی تپههای رملی برای آزادسازی شهر بستان بود. در این عملیات، دشمن ابوترابیفرد و دو تن از همرزمانش را شناسایی میكند و ایشان را پس از جنگ و گریز به دام میاندازد و اسارت ایشان آغاز میشود. نیروهایی که از عقب شاهد درگیری و تعقیب و گریز ابوترابیفرد بودند، پنداشتند که او به شهادت رسیده است. دکتر چمران نیز در پاسخ به تماس تلفنی دکتر ابراهیم یزدی یادآور شده بود: «در شرایطی که او محاصره و گلولهباران شده بود 99 درصد شهید شده است.»[۳] دو هفته بعد از این اتفاق، دکتر چمران در مقالهای در روزنامه کیهان خبر شهادت او را اعلام كرد.
دکتر چمران، فرمانده جنگهای نامنظم، در نوشته خود راجع به رشادتهای ابوترابیفرد در روزنامه کیهان سهشنبه ۹ دی ۱۳۵۹ چنین نوشت: «من شهادت میدهم سید علیاکبر ابوترابیفرد با همه وجود در راه خدا و اعتلای اسلام و پیروزی انقلاب و شکست جبهه کفر تا آخرین رمق حیات خود جنگید تا در آغوش شهادت فرو رفت. من شهادت میدهم که اولین کسی بود که به همراه گروه چریکی خود وارد دب حردان معروف شد و ضربات سختی به دشمن زد که بالاخره او را وادار به عقبنشینی کرد.
دوران اسارت
ابوترابیفرد در نخستین روزهای پس از اسارت، لحظات سخت و وحشتناکی را سپری كرد. نیروهای بعثی، برای گرفتن اعتراف از او به شکنجههای دردناکی متوسل شدند و او را بارها تا پای چوبه دار بردند. پس از چند روز او را به زندان وزارت دفاع در بغداد منتقل كردند. در این هنگام رسانههای ایران، خبر شهادت ابوترابیفرد را اعلام کردند و همین امر موجب شناسایی وی ازطرف نیروهای دشمن شد: «مرا به زندانی که در نخلستانها قرار داشت بردند. دیگر خودم را آماده اعدام کرده بودم. تصمیم قطعی بر کشتن من داشتند. لذا مرا در وزارت دفاع از جمع جدا کردند و به یک پادگان نظامی که یک اسیر ایرانی هم در آنجا نبود بردند. دیدم اینجا آخر خط به معنای واقعی است.» [۱]
نام ابوترابیفرد در 30 مهر 1360 با شماره اسارت 2514 در فهرست اسرای جنگی صلیب سرخ ثبت شد و در اوایل آذرماه همان سال، به اردوگاه الانبار منتقل شد. وی از زمان استقرار در اولین اردوگاه، تا روزهای پایانی اسارت، حفظ سلامت جسم و روح را مبنای گفتار و رفتار خود قرار داد و سایر اسیران ایرانی را به رعایت آن دعوت میكرد و ایشان را از تنشهایی که باعث تحمیل هزینههای روحی و جسمی از ناحیه دشمن میشود، برحذر میداشت: «شما موظفاید ازنظر روحی و جسمی خود و دیگران را تا سر حد امکان حفظ کنید و به میهن اسلامی برگردید. این عمل ممکن نیست مگر با حفظ موقعیتها و شناخت آنها[۱].
ابوترابیفرد در 21 فروردین 1361 به اردوگاه موصل 1 منتقل شد. این اردوگاه در زمان ورود او شرایط دشواری را میگذراند. مسئولین اردوگاه از اسیران خواسته بودند برایشان بلوکهای سیمانی درست کنند، اما اسیران به گمان آنکه این کار تقویت نیروهای دشمن است، از انجام آن سر باز زده و اعتصاب کرده بودند. نیروهای عراقی نیز برای شکستن اعتصاب آنها محدودیتهای مختلفی چون کم کردن جیره غذایی، کاهش زمان هواخوری و تنبیه بدنی را در دستور کار خود قرار داده بودند. این در حالی بود که دودستگی میان اسیران شرایط را بیش از پیش بحرانی میكرد.
ابوترابیفرد هنگام ورود به اردوگاه موصل 1 با درک وضعیت ناگوار آن، ابتدا سعی کرد تا به اعتصاب اسیران خاتمه دهد: «در اسارت همه ما مثل دوندههایی هستیم که باید با هم به آخر خط برسیم. اگر کسی عقب بیفتد و نفسش کم بیاید، شما نمیتوانید بگویید من میخواهم بروم. اگر او جا بماند، شما مقصرید که او نفس کم آورده، .... نباید اینطور باشد که در مقابل هم باشید، وانگهی این بلوکها جلو نمیرود. بلوک زدن یاری کردن ظالم نیست. اینها را برای ساختمانسازی میبرند... بهتر این است که ما بلوک بزنیم و درعینحال تبلیغمان را هم بکنیم.»[۱]
پس از شکسته شدن اعتصاب، همبستگی میان اسیران اولویت داشت. ازاینرو ابوترابیفرد، خود برای این مسئله پیشگام شد: «آقایان، من با آقایان آن آسایشگاه صحبت کردم. آنها هم ایرانیاند. این قاشق من است، هرکس میخواهد، غذایش را بردارد و ظهر با من بیاید. آنها اینطرف نمیآیند پس ما باید آنطرف برویم...» [۱]. درحالیکه تدبیر ابوترابیفرد در حفظ آرامش و سلامت روحی و جسمی بین اسرای ایرانی موثر واقع شد و آنان را از شکنجههای دشمن دور میکرد، روحیه انقلابی و شجاعت فردی ایشان به اسیران امید میداد و هر گونه روحیه ذلت و تسلیمپذیری را منتفی میكرد. در همین اردوگاه، همزمان با حمله رژیم صهیونیستی به لبنان، در خرداد نامهای را بسیار قاطع در محکومیت آن رژیم و پیروی از امام امت نوشته و از اسیران همبند خواست در بالای نامههای خود آن را بنویسند و به نمایندگان صلیب سرخ برای ارسال به ایران تحویل دهند.
در این نامه چنین آمده بود: «... پروردگارا چشم به راه هستیم تا به رهبری روح خدا، اسرائیل تبهکار را از تمامی سرزمینهای مسلمین بیرون رانده و عظمت مسلمین را به جهانیان بنمایانیم و برای اقتدار و سربلندی پرچم لاالهالاالله کسب انتصار بنماییم و آنان را به ذلت و خواری که همانا وعده الهی است بنشانیم. در این رابطه ما همگی اینجا وفادار و پایبند به تصمیمات امام امت و دولت هستیم و هر لحظه آماده جانبازی و شهادت در راه خدا هستیم و از شما نیز میخواهیم محکم و با وحدت هرچه بیشتر گوش به دستورات امام و دولت باشید.»[۴] .
اگرچه ابوترابیفرد در بازگشت آرامش به اردوگاه موصل 1 نقش بسزایی داشت، اما پس از گذشت سه ماه، او را بهسبب گزارش منفی یکی از افسران بعثی به زندان وزارت دفاع در بغداد فرستادند. اتفاقی که حاج محمد، فرمانده عراقی اردوگاه موصل 1، نیز به آن راضی نبود. انتقال او از اردوگاه موصل 1 و همچنین سایر بدرفتاریهای مسئولین اردوگاه نظیر شکنجه و تنبیه جانبازان، موجب اعتراضاتی در اردوگاه شد. اعتراضاتی که در چهارم مردادماه 1361 به تنش و درگیری کشیده شده و موجب شهادت دو تن از اسیران به نامهای محمد سوری و امیر بامیریزاده شد[۴] .
ابوترابیفرد پس از دو ماه حبس در زندان وزارت دفاع، در 22 شهریور 1361، به اردوگاه موصل 3 منتقل شد و به کمک سایر اسیران مجموعه برنامههایی را جهت بهوجود آوردن تشکیلاتی منظم، که سلامت روح و جسم اسرا را تأمین کند، تدارک دید. وی همچنان به اتخاذ مشی معتدل و ملایم، با نیروهای عراقی تأكید داشت و سایر اسیران را از انجام رفتارهای تحریکآمیز بر حذر میداشت. برگزاری کلاسهای مختلف و انجام فعالیتهای متنوع ورزشی از مسائلی بود که همواره مورد تأیید و تشویق ابوترابیفرد قرار میگرفت. او آموزش معارف قرآنی و نهجالبلاغه را برعهده داشت و در کلاس زبان انگلیسی نیز شرکت میکرد. وی ثواب عمل اسیرانی را که به ساماندهی فعالیتهای ورزشی اردوگاه همت میگماردند، از نماز شب خود بیشتر میدانست. این مسائل باعث بهوجود آمدن محیطی سالم در اردوگاه شد و تعجب ناظران صلیب سرخ را برانگیخت. چراکه برخلاف اسیران جنگی کشورهای دیگر، تعداد کمی از اسرای ایرانی از مشکلات شدید روانی رنج میبردند.
ابوترابیفرد در مدت اسارت خود بارها به اردوگاههای مختلف منتقل شد و با صبر و استقامتی مثالزدنی، سعی در تلطیف شرایط برای همرزمان اسیرش داشت. اردوگاههای اردوگاه موصل 2، اردوگاه موصل 4 قدیم، رمادی 7، اردوگاه تکریت 5، اردوگاه تکریت 17 و اردوگاه تکریت 19 ازجمله اردوگاههایی بود كه وی بخشهای مختلف اسارتش را در آنها سپری كرد. این جابهجایی در اردوگاهها نه به اراده ابوترابیفرد یا لطف فرماندهان عراقی بود بلکه لطف خداوند بر اسیران ایرانی بود و اغلب توأم با شکنجه و اذیت ایشان اتفاق میافتاد.
با طولانی شدن جنگ، تأكید ابوترابیفرد بر حفظ روحیه اسیران و ملایمت نسبت به کسانی که از شرایط خسته شدهاند، قرار گرفت: «افرادی که عقایدشان سست و ضعیف است، مبادا کسی با آنها برخورد تند كند. ما باید با تمام وجود در خدمت آنها باشیم، کمکشان کنیم و دستشان را بگیریم و امیدوارشان کنیم و با عمل خود آنها را نسبت به آینده خوشبین نماییم. ما باید با جان و دل به این افراد عشق بورزیم.»[۴] این بیان زمانی تأثیر بیشتری میگذاشت که اسیران او را اولین عامل به حرفهایش مییافتند؛ آنچنان که میدیدند در کنار حسین احمدپور، اسیر مبتلا به سرطان، مینشیند و با او گفتوگو میکند و در فقدانش همچون پدری سوگواری میكند، تا ذوالفقار 25 ساله که در اوج ناامیدی در یکی از سلولهای انفرادی اردوگاه موصل 1 دست به خودکشی میزند و ابوترابیفرد را در اندوهی بزرگ فرو میبرد و به سرزنش سایر همبندان خوشحال او وا میدارد.
پس از اسارت
با پایان یافتن جنگ و ملایمتر شدن رفتار نیروهای عراقی نسبت به اسرا، بارقههای امیدی از آزادی در میان آنان نمایان شده بود. در چنین وضعیتی، انتشار خبر رحلت امام خمینی(ره) ضربه سنگینی به روحیه اسیران وارد کرد. ابوترابیفرد اگرچه از شنیدن این خبر بسیار ناراحت بود، اما با سخنانی سعی کرد از اندوه این اتفاق برای همراهانش بکاهد: «امام(ره) میفرمود: من هرگز شما فرزندانم را از یاد نخواهم برد. میدانست که شما را نخواهد دید. به دیگران وصیت میفرمود که اینها را به همان چشم نگاه کنید که من نگاه میکردم.»[۵]
ابوترابیفرد در فقدان امام، با ابراز شناخت، اطمینان و وفاداری به آیتالله خامنهای، جانشین امام، به اسیران در بند امید میداد.تابستان 1369، مذاکره برای تبادل اسیران میان دو کشور به نتیجه رسید و زمینه آزادی اسیران فراهم شد. بدینترتیب سید علیاکبر ابوترابیفرد در 24 شهریور 1369 به کشور وارد شد و با استقبال گسترده مردم و مسئولان مواجه گشت. وی کمی پس از بازگشت به کشور، به سمت نماینده ولی فقیه در امور آزادگان منصوب شد و برای تأمین معیشت، سلامت و تحصیل آزادگان گامهای بلندی برداشت. او همچنین در انتخابات چهارم و پنجم مجلس شورای اسلامی شرکت کرد و ازسوی مردم تهران، به نمایندگی انتخاب شد. ابوترابیفرد در دوران دهساله پس از آزادی و ازطریق مشارکت در مسئولیتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه تلاش کرد تا رفتاری سالم و زاهدانه نسبت به ثروت و قدرت ناشی از این امور به جامعه عرضه كند و بیشترین ارتباط مستقیم را با مردم و اقشار مختلف داشت و با طرح شعار محوری «پاک باش و خدمتگزار» خود را وقف دردمندان و نیازمندان جامعه کرد.
ابوترابیفرد در کنار مسئولیتهای نمایندگی و اجرایی که برعهده داشت، به فعالیتهای فرهنگی، مذهبی و ورزشی مبادرت میورزید و آن را در مسیر تعالی فردی مؤثر میپنداشت. وی همچنین برنامه سفر پیاده از تهران به مشهد را- باتوجه به تجربه پیادهروی نجف به كربلا در دوران اقامت در عراق- هر ساله در سالگرد ورود آزادگان به میهن انجام میداد؛ برنامهای که با استقبال فراوان آزادگان مواجه شد و تا آخرین سال زندگانیاش ادامه یافت.
سرانجام در 12 خرداد 1379، ابوترابیفرد که به همراه پدر بزرگوارش قصد زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) را داشتند، در سانحه رانندگی جان خود را از دست دادند. اعلام خبر درگذشت ایشان، اندوه بسیاری از هموطنان، همشهریان و همرزمان ایشان را موجب شد. مراسم تشییع باشکوهی برای ایشان در تهران و قزوین برگزار شد و در نهایت پیکر این پدر و فرزند خستگیناپذیر در حرم امام رضا (ع) آرام گرفت. رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیام تسلیت خود به مناسبت ارتحال این فقید سعید چنین فرمودند: «... پس از سالها حضور در میدانهای مبارزه دشوار با نظام طاغوتی و پس از مشارکت شجاعانه در صحنههای جنگ تحمیلی، سالهای درازی محنت اسارت در دست دشمن نابهکار و فرومایه را چشیده و مبارزهای دشوارتر از گذشته را در اردوگاههایی آغاز کرد که او در آنها همچون خورشیدی بر دلهای اسیران مظلوم میتابید و چون ستارهای درخشان، هدف و راه را به آنان نشان میداد و چون ابری فیاض، امید و ایمان را بر آنان میبارید...»
نیز نگاه كنید به
کتابشناسی
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ قبادی، محمد (1388). پاسیاد پسر خاک. زندگی و زمانه حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی. تهران: سوره مهر،ص.230.
- ↑ رحمانیان، عبدالمجید (1381). خاطرههای معنوی، حماسههای ناگفته. تهران: امید آزادگان،ص.10.
- ↑ یزدی، ابراهیم (1383). یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، چ سوم. تهران: قلم،ص.261.
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ علیدوست قزوینی، علی (1385). ابر فیاض. قم: عرش اندیشه،ص.79.
- ↑ ابوترابی، سید علیاکبر (1375). از تربت کربلا، مجموعه سخنان علیاکبر ابوترابیفرد در اردوگاههای عراق؛ به کوشش دفتر ادبیات هنر و مقاومت. تهران: حوزه هنری،ص.505.
برای مطالعه بیشتر
رستمینسب، عباسعلی (1380). راستقامتان تاریخ. چ دوم. کرمان: دانشگاه شهید باهنر.
وحید امیرخانی