آتش‌سوزی انبار اردوگاه موصل 2: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی آزادگان
(صفحه‌ای تازه حاوی «دوران اسارت اسیران ایرانی در اردوگاه‌های رژیم بعثی عراق مشحون از حوادث و رخدادهایی قابل تأمل است. این حوادث گاه بر اثر دخالت اسیران ایرانی و گاه رأساً ازسوی خود افسران و سربازان عراقی اتفاق می‌افتاد و تبعاتی را برای هر دو طرف در پی داشت. یکی...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
دوران اسارت اسیران ایرانی در اردوگاه‌های رژیم بعثی عراق مشحون از حوادث و رخدادهایی قابل تأمل است. این حوادث گاه بر اثر دخالت اسیران ایرانی و گاه رأساً ازسوی خود افسران و سربازان عراقی اتفاق می‌افتاد و تبعاتی را برای هر دو طرف در پی داشت.
دوران [[اسارت و اسیران|اسارت]] [[اسیران جنگ|اسیران]] ایرانی در اردوگاه‌های رژیم بعثی عراق مشحون از حوادث و رخدادهایی قابل تأمل است. این حوادث گاه بر اثر دخالت [[اسیران جنگ|اسیران]] ایرانی و گاه رأساً ازسوی خود افسران و سربازان عراقی اتفاق می‌افتاد و تبعاتی را برای هر دو طرف در پی داشت.


یکی از این رخدادها آتش‌سوزی انبار در اردوگاه موصل 2 (موصل 1 قدیم) در 15 اردیبهشت 1361 است. اردوگاه موصل انبارهايي در گوشه‌های خود داشت که در آن وسايل مختلفي مثل سلاح، فانسقه، لباس و آرم نظامي، راديو و چيزهاي ديگر نگهداری می‌شد. عراقی‌ها از اين انبارها حفاظت درست و دقيقي نمي‌کردند: «از اين انبارها حفاظت دقيقي نمي‌شد و با بي‌احتياطي کامل درهايش را باز گذاشته بودند. فقط مقداري پليت جلوي انبارها ريخته بودند و با مقداري سيم‌خاردار مثلاً برايش حصاري درست کرده بودند، اما قابل دسترس و ورود بود.»<ref name=":0">عبدالحسینی، سهیلا (1396). ''[[خداحافظ آقای رئیس(کتاب)|خداحافظ آقای رئیس]]''. خاطرات علی علیدوست قزوینی. تهران: [https://www.mfpa.ir پیام آزادگان]،</ref>
یکی از این رخدادها '''آتش‌سوزی انبار''' در [[اردوگاه موصل 2]] (موصل 1 قدیم) در '''15 اردیبهشت 1361''' است. اردوگاه موصل انبارهایی در گوشه‌های خود داشت که در آن وسایل مختلفی مثل سلاح، فانسقه، لباس و آرم نظامی، رادیو و چیزهای دیگر نگهداری می‌شد. عراقی‌ها از این انبارها حفاظت درست و دقیقی نمی‌کردند:<blockquote>«از این انبارها حفاظت دقیقی نمی‌شد و با بی‌احتیاطی کامل درهایش را باز گذاشته بودند. فقط مقداری پلیت جلوی انبارها ریخته بودند و با مقداری سیم‌خاردار مثلاً برایش حصاری درست کرده بودند، اما قابل دسترس و ورود بود.»<ref name=":0">عبدالحسینی، سهیلا (1396). ''[[خداحافظ آقای رئیس(کتاب)|خداحافظ آقای رئیس]]''. خاطرات علی علیدوست قزوینی. تهران: [https://www.mfpa.ir پیام آزادگان]،</ref></blockquote>[[اسیران جنگ|اسیران]] ایرانی به‌راحتی راه ورود به یکی از این انبارها را پیدا می‌کنند و وسایل مورد نیاز خود را برمی‌دارند. در روایت‌های مختلفی که از [[اسیران جنگ|اسیران]] ایرانی نقل شده است، وسایلی نظیر [[رادیو]]، انواع لباس و درجه‌های نظامی، اسلحه کلاشینکف و کلت، نارنجک و فشنگ- که فکر می‌کردند در آینده به درد می‌خورد- بیرون می‌آورند و در جاهای مختلف اردوگاه پنهان می‌کنند.


اسیران ایرانی به‌راحتی راه ورود به یکی از این انبارها را پیدا می‌کنند و وسایل مورد نیاز خود را برمی‌دارند. در روایت‌های مختلفی که از اسیران ایرانی نقل شده است، وسایلی نظیر رادیو، انواع لباس و درجه‌های نظامی، اسلحة کلاشینکف و کلت، نارنجک و فشنگ- که فکر می‌کردند در آینده به درد می‌خورد- بیرون می‌آورند و در جاهای مختلف اردوگاه پنهان می‌کنند.
در اثر غفلت اسیرانی که به انبار رفت‌وآمد می‌کنند، انبار آتش می‌گیرد، دود فضای [[اردوگاه]] را انباشته می‌کند و صدای انفجار و ترکیدن از داخل انبار به گوش می‌رسد.[1]


در اثر غفلت اسیرانی که به انبار رفت‌وآمد می‌کنند، انبار آتش می‌گیرد، دود فضای اردوگاه را انباشته می‌کند و صداي انفجار و ترکيدن از داخل انبار به گوش مي‌رسد.[1] سربازان عراقی‌ها نمی‌توانند به‌تنهایی آتش را خاموش کنند، لذا از کمک اسیران هم استفاده می‌کنند. «عده‌اي از بچه‌هاي ما و عده‌اي از سربازها و گروهبان‌هاي عراقي به داخل انبار ريختند، ولي قبل از اينکه کسي اقدام به خاموش کردن آتش بکند، همه در حال برداشتن وسايلي براي خودشان بودند. وقتي بچه‌هاي ما مي‌ديدند اينها خودشان با سرعت مشغول دزدي هستند، آنها هم شروع کردند به برداشتن لوازم آنجا.»<ref name=":0" />
سربازان عراقی‌ها نمی‌توانند به‌تنهایی آتش را خاموش کنند، لذا از کمک [[اسیران جنگ|اسیران]] هم استفاده می‌کنند. <blockquote>«عده‌ای از بچه‌های ما و عده‌ای از سربازها و گروهبان‌های عراقی به داخل انبار ریختند، ولی قبل از اینکه کسی اقدام به خاموش کردن آتش بکند، همه در حال برداشتن وسایلی برای خودشان بودند. وقتی بچه‌های ما می‌دیدند اینها خودشان با سرعت مشغول دزدی هستند، آنها هم شروع کردند به برداشتن لوازم آنجا.»<ref name=":0" /></blockquote>آزاده رحمان صمصامی نیز روایت می‌کند: <blockquote>«عراقی‌ها همین که متوجه آتش‌سوزی شدند، گروه‌گروه‌ آمدند تا آتش را خاموش کنند. وقتی دیدند نمی‌توانند، از ایرانی‌ها کمک خواستند. وقتی [[اسیران جنگ|اسیران]] وارد انبار شدند، توی آن شلوغی و آتش و دود، باز هم دست‌بردار نبودند و سعی کردند هر چیز به‌درد‌بخوری که پیدا کنند بیرون بیاورند. برای ترساندن عراقی‌ها و بیرون کردنشان، چند نفر رفتند سراغ طبل‌های بزرگ و محکم بر آنها می‌کوبیدند. عراقی‌ها فکر می‌کردند صدای انفجار است. از ترس بیرون می‌رفتند. توی فاصله رفت‌وبرگشتشان، ایرانی‌ها بخش دیگری از وسایل کم‌حجم و به‌دردبخور را بیرون می‌آوردند و پنهان می‌کردند.»<ref>خاطرات آزاده بیژن کیانی (زیر چاپ)</ref></blockquote>بعد از این ماجرا، عراقی‌ها جلوی انبار را دیوار دو متری می‌کشند، گرچه انبار باز هم قابل دسترس [[اسیران جنگ|اسیران]] است.


آزاده رحمان صمصامی نیز روایت می‌کند: «عراقی‌ها همین که متوجه آتش‌سوزی شدند، گروه‌گروه‌ آمدند تا آتش را خاموش کنند. وقتی دیدند نمی‌توانند، از ایرانی‌ها کمک خواستند. وقتی اسیران وارد انبار شدند، توی آن شلوغی و آتش و دود، باز هم دست‌بردار نبودند و سعی کردند هر چیز به‌درد‌بخوری که پیدا کنند بیرون بیاورند. برای ترساندن عراقی‌ها و بیرون کردنشان، چند نفر رفتند سراغ طبل‌های بزرگ و محکم بر آنها می‌کوبیدند. عراقی‌ها فکر می‌کردند صدای انفجار است. از ترس بیرون می‌رفتند. توی فاصله رفت‌وبرگشتشان، ایرانی‌ها بخش دیگری از وسایل کم‌حجم و به‌دردبخور را بیرون می‌آوردند و پنهان می‌کردند.»<ref>خاطرات آزاده بیژن کیانی (زیر چاپ)</ref>
در روزهای آخر سال 1361، [[فرار]] دو [[اسیران جنگ|اسیر]] اوضاع اردوگاه را دگرگون می‌کند. فرمانده و کارکنان قبلی که روادارانه [[اردوگاه]] را مدیریت می‌کردند عوض شدند و گروه جدیدی مسئولیت [[اردوگاه]] را برعهده می‌گیرند.<blockquote>«بعد از فرار این دو نفر، با ورود پرسنل جدید، قوانین خشکی بر اردوگاه حاکم شد. روزی سه تا چهار بار [[آمار]] می‌گرفتند و هربار مدتی طول می‌کشید تا افراد جمع و تکمیل شوند. مسئول و معاون اتاق‌ها به‌شدت کتک خوردند. تعدادی از افراد مظنون و مشکوک هم دستگیر شدند. بعضی‌ها را همان‌جا [[شکنجه]] دادند و بعضی‌ها را به بغداد فرستادند.»<ref name=":0" /></blockquote>[[فرار ناموفق در اسارت|فرار ناموفق]] یکی دیگر از [[اسیران جنگ|اسیران]] موجب تشدید برخورد عراقی‌ها می‌شود:<blockquote>«پس از آن، حکومت نظامی اعلام کردند. اطلاعیه‌ای را برایمان خواندند به این مضمون که ما دیگر آن رفتار سابق را با شما نخواهیم داشت. [[نماز]] جماعت تعطیل، دعاهای دسته‌جمعی تعطیل، اجتماعات تعطیل و خلاصه کلی موارد ممنوع برایمان خواندند... از فردای آن روز هم بر[[نامه]] کتک زدن‌های مفصلی را شروع کردند. روزهای سختی را می‌گذراندیم. همه تحت فشار بودند؛ حزب‌اللهی و غیرحزب‌اللهی همه را آزار می‌دادند. همه بچه‌ها از کاری که آن دو نفر کرده بودند ناراحت بودند و به آنها بد و بیراه می‌گفتند. [[فرار]] آنها تمام افراد [[اردوگاه]] را به دردسر عجیبی انداخته بود.<ref name=":0" /></blockquote>عراقی‌ها، علاوه‌بر این برخوردهای خشن، پنجره‌های آسایشگاه‌ها <sup>(دوازده پنجره رو به حیاط و دوازده پنجره دیگر رو به بیرون محوطه اردوگاه و بیابان)</sup> را مسدود می‌کنند. یکی از چهار [[اسیران جنگ|اسیر]] ایرانی که کار مسدودسازی پنجره‌ها را انجام می‌دهد متوجه اسیری <sup>(به نام احمد کاشی معروف به عطوفی)</sup> می‌شود که نارنجکی را از داخل پنجره آسایشگاه 6 برمی‌دارد و بلافاصله این موضوع را به عراقی‌ها گزارش می‌دهد. این نارنجک از همان وسایلی است که در ماجرای آتش‌سوزی انبار بیرون آورده شده و داخل پنجره جاسازی شده بود. عراقی‌ها بلافاصله [[ارشد اردوگاه|ارشد]] آسایشگاه 6 <sup>(صفر پیرمرادیان)</sup> و دو نفر دیگر <sup>(غلام قاسمی و محمدرضا فرج‌پور)</sup> می‌برند و آنها را [[تنبیه در اسارت|تنبیه]] می‌کنند تا اعتراف کنند این نارنجک یا سلاح و مهمات دیگر را کجا پنهان کرده‌اند. این در حالی است که آنها بی‌گناه بودند. <blockquote>«بعد از آن همه شکنجه به این نتیجه رسیدند که اینها واقعاً چیزی نمی‌دانند. آن خبرچین لعنت‌الله‌علیه را خواسته بودند و به او گفته بودند اینها تا حد مرگ کتک خورده‌اند، ولی به چیزی اعتراف نکرده‌اند. اگر معلوم بشود که این موضوع دروغ است و این افراد آسیب ببینند، تو مقصر شناخته می‌شوی و باید [[تنبیه در اسارت|تنبیه]] بشوی. آن خبرچین، بعد از دیدن این افراد، گفته بود من دیدم احمد کاشی نارنجک را از پنجره برداشت. شما یک هفته است که به اشتباه اینها را می‌زنید!»<ref name=":0" /></blockquote>این سه نفر را با حال زار آزاد می‌کنند، اما احمد کاشی را به اتفاق دو نفر دیگر <sup>(امیر جعفری معروف به «امیر آفتابه» و آقای فلاح)</sup> بازداشت می‌کنند و از میان آن سه فقط احمد کاشی را نگه می‌دارند. یک شبانه‌روز او را به‌شدت [[تنبیه در اسارت|تنبیه]] می‌کنند، ولی او اعتراف نمی‌کند. تا اینکه خبرچین را با او روبه‌رو می‌کنند و احمد کاشی ناچار می‌شود اعتراف کند.


بعد از اين ماجرا، عراقی‌ها جلوي انبار را ديوار دو متري می‌کشند، گرچه انبار باز هم قابل دسترس اسیران است.
با اعتراف کاشی، عراقی‌ها به دنبال بقیه سلاح‌ها و مهمات و دیگر افراد همدست او در قضیه آتش زدن انبار می‌افتند و به نام [[یعقوب(خلیل) فاتحی آقبلاغ|خلیل فاتح <sup>(نک فاتح، خلیل)</sup>]] و چند نفر دیگر و حتی سی چهل نفر از اسیرانی می‌رسند که به [[اردوگاه موصل 3]] منتقل شده بودند. پای افسرانی از [[استخبارات]] به [[اردوگاه]] باز می‌شود و [[شکنجه|شکنجه‌]]<nowiki/>ها به نهایت شدت خود می‌رسد. [[شکنجه|شکنجه‌]]<nowiki/>ها آن‌چنان سنگین و طاقت‌فرساست که خلیل فاتح برای نجات جان بقیه، مسئولیت دستبرد به انبار را یک‌تنه برعهده می‌گیرد. عراقی‌ها مهماتی را که در باغچه جاسازی شده می‌یابند و از [[یعقوب(خلیل) فاتحی آقبلاغ|فاتح]] می‌خواهند عوامل همدست خود را معرفی کند که او منکر همکاری دیگران می‌شود: <blockquote>«بیشتر افرادی که گرفتار شده بودند تقریباً تکلیفشان معلوم شد. احمد کاشی <sup>(عطوفی)</sup> و علی حسن‌جمالی را برگرداندند. از [[اردوگاه موصل 3|اردوگاه موصل3]] مروتی را، بعد از آنکه به‌شدت کتک زده بودند، برگردانده بودند. طوری او را زده بودند که از پا افتاده بود و قادر به حرکت نبود. دستش هم شکسته بود و مدت‌ها با عصا راه می‌رفت. احمد روزبهانی را هم به‌شدت کتک زده بودند. برای قدرت، محمد نیازی، و شخص دیگری به نام اسماعیل که شش تا گلوله مشقی از او گرفته بودند حکم زندان بریدند و از [[اردوگاه]] ما بردند. تنها فرد باقی‌مانده [[یعقوب(خلیل) فاتحی آقبلاغ|یعقوب <sup>[خلیل فاتح]</sup>]] بود که هنوز وضعیتش مشخص نشده بود. البته برای او حکمی در نظر گرفته بودند ولی هنوز به جای دیگری فرستاده نشده بود.»<ref name=":0" /></blockquote>به‌این‌ترتیب، بقیه را پایین ‌می‌آورند و [[یعقوب(خلیل) فاتحی آقبلاغ|خلیل فاتح]] تنها می‌ماند. چند شبانه‌روز [[شکنجه در اسارت|شکنجه‌]] می‌شود تا در بیست‌ویکم اردیبهشت ۱۳۶۲ به شهادت می‌رسد.<ref>[[دانشنامه آزادگان]] (1399). تهران: [https://www.mfpa.ir پیام آزادگان]،</ref>   
 
در روزهای آخر سال 1361، [[فرار]] دو اسیر اوضاع اردوگاه را دگرگون می‌کند. فرمانده و کارکنان قبلی که روادارانه اردوگاه را مدیریت می‌کردند عوض شدند و گروه جدیدی مسئولیت اردوگاه را برعهده می‌گیرند. «بعد از فرار اين دو نفر، با ورود پرسنل جديد، قوانين خشکي بر اردوگاه حاکم شد. روزي سه تا چهار بار [[آمار]] مي‌گرفتند و هربار مدتي طول مي‌کشيد تا افراد جمع و تکميل شوند. مسئول و معاون اتاق‌ها به‌شدت کتک خوردند. تعدادي از افراد مظنون و مشکوک هم دستگير شدند. بعضي‌ها را همان‌جا [[شکنجه]] دادند و بعضي‌ها را به بغداد فرستادند.»<ref name=":0" />
 
فرار ناموفق یکی دیگر از اسیران موجب تشدید برخورد عراقی‌ها می‌شود: «پس از آن، حکومت نظامي اعلام کردند. اطلاعيه‌اي را برايمان خواندند به اين مضمون که ما ديگر آن رفتار سابق را با شما نخواهيم داشت. [[نماز]] جماعت تعطيل، دعاهاي دسته‌جمعي تعطيل، اجتماعات تعطيل و خلاصه کلي موارد ممنوع برايمان خواندند... از فرداي آن روز هم برنامة کتک زدن‌هاي مفصلي را شروع کردند. روزهاي سختي را مي‌گذرانديم. همه تحت فشار بودند؛ حزب‌اللهي و غيرحزب‌اللهي همه را آزار مي‌دادند. همة بچه‌ها از کاري که آن دو نفر کرده بودند ناراحت بودند و به آنها بد و بيراه مي‌گفتند. فرار آنها تمام افراد اردوگاه را به دردسر عجيبي انداخته بود.<ref name=":0" />
 
عراقی‌ها، علاوه‌بر این برخوردهای خشن، پنجره‌های آسایشگاه‌ها (دوازده پنجره رو به حياط و دوازده پنجرة ديگر رو به بيرون محوطة اردوگاه و بيابان) را مسدود می‌کنند. یکی از چهار اسیر ایرانی که کار مسدودسازی پنجره‌ها را انجام می‌دهد متوجه اسیری (به نام احمد کاشي معروف به عطوفي) می‌شود که نارنجکی را از داخل پنجرة آسایشگاه 6 برمی‌دارد و بلافاصله این موضوع را به عراقی‌ها گزارش می‌دهد. این نارنجک از همان وسایلی است که در ماجرای آتش‌سوزی انبار بیرون آورده شده و داخل پنجره جاسازي شده بود. عراقی‌ها بلافاصله ارشد آسایشگاه 6 (صفر پيرمراديان) و دو نفر دیگر (غلام قاسمي و محمدرضا فرج‌پور) می‌برند و آنها را تنبیه می‌کنند تا اعتراف کنند این نارنجک یا سلاح و مهمات دیگر را کجا پنهان کرده‌اند. این در حالی است که آنها بی‌گناه بودند.
 
«بعد از آن همه شکنجه به اين نتيجه رسيدند که اينها واقعاً چيزي نمي‌دانند. آن خبرچين لعنت‌الله‌عليه را خواسته بودند و به او گفته بودند اينها تا حد مرگ کتک خورده‌اند، ولي به چيزي اعتراف نکرده‌اند. اگر معلوم بشود که اين موضوع دروغ است و اين افراد آسيب ببينند، تو مقصر شناخته مي‌شوي و بايد تنبيه بشوي. آن خبرچين، بعد از ديدن اين افراد، گفته بود من ديدم احمد کاشي نارنجک را از پنجره برداشت. شما يک هفته است که به اشتباه اينها را مي‌زنيد!»<ref name=":0" />
 
اين سه نفر را با حال زار آزاد می‌کنند، اما احمد کاشي را به اتفاق دو نفر دیگر (امير جعفري معروف به «امير آفتابه» و آقاي فلاح) بازداشت می‌کنند و از میان آن سه فقط احمد کاشي را نگه می‌دارند. يک شبانه‌روز او را به‌شدت تنبیه می‌کنند، ولي او اعتراف نمی‌کند. تا اینکه خبرچين را با او روبه‌رو می‌کنند و احمد کاشي ناچار می‌شود اعتراف کند.
 
با اعتراف کاشی، عراقي‌ها به دنبال بقية سلاح‌ها و مهمات و ديگر افراد همدست او در قضية آتش زدن انبار می‌افتند و به نام خليل فاتح (نک فاتح، خلیل) و چند نفر ديگر و حتی سی چهل نفر از اسیرانی می‌رسند که به [[اردوگاه موصل 3]] منتقل شده بودند. پای افسرانی از [[استخبارات]] به اردوگاه باز می‌شود و شکنجه‌ها به نهایت شدت خود می‌رسد. شکنجه‌ها آن‌چنان سنگین و طاقت‌فرساست که خلیل فاتح برای نجات جان بقیه، مسئولیت دستبرد به انبار را یک‌تنه برعهده می‌گیرد. عراقی‌ها مهماتي را که در باغچه جاسازي شده می‌یابند و از فاتح می‌خواهند عوامل همدست خود را معرفی کند که او منکر همکاری دیگران می‌شود: «بيشتر افرادي که گرفتار شده بودند تقريباً تکليفشان معلوم شد. احمد کاشي (عطوفي) و علي حسن‌جمالي را برگرداندند. از اردوگاه موصل3 مروتي را، بعد از آنکه به‌شدت کتک زده بودند، برگردانده بودند. طوري او را زده بودند که از پا افتاده بود و قادر به حرکت نبود. دستش هم شکسته بود و مدت‌ها با عصا راه مي‌رفت. احمد روزبهاني را هم به‌شدت کتک زده بودند. براي قدرت، محمد نيازي، و شخص ديگري به نام اسماعيل که شش تا گلولة مشقي از او گرفته بودند حکم زندان بريدند و از اردوگاه ما بردند. تنها فرد باقي‌مانده يعقوب [خلیل فاتح] بود که هنوز وضعيتش مشخص نشده بود. البته براي او حکمي در نظر گرفته بودند ولي هنوز به جاي ديگري فرستاده نشده بود.»<ref name=":0" />
 
به‌این‌ترتیب، بقیه را پایین ‌می‌آورند و خلیل فاتح تنها می‌ماند. چند شبانه‌روز شکنجه‌ می‌شود تا در بیست‌ویکم اردیبهشت ۱۳۶۲ به شهادت می‌رسد.<ref>[[دانشنامه آزادگان]] (1399). تهران: [https://www.mfpa.ir پیام آزادگان]،</ref>   


== پاورقی ==
== پاورقی ==
<small>[1]. با وجود تلاش نگارنده و مراجعه به منابع مختلف، علت دقیق آتش‌سوزی انبار مشخص نشد. امید است شاهدان عینی حادثه پس از مطالعة مقاله، اطلاعات تکمیلی خود را به مؤسسة پیام آزادگان منتقل نمایند. نویسنده</small>  
<small>[1]. با وجود تلاش نگارنده و مراجعه به منابع مختلف، علت دقیق آتش‌سوزی انبار مشخص نشد. امید است شاهدان عینی حادثه پس از مطالعه مقاله، اطلاعات تکمیلی خود را به مؤسسه [https://www.mfpa.ir پیام آزادگان] منتقل نمایند. نویسنده</small>  


== نیز نگاه کنید به ==
== نیز نگاه کنید به ==
خط ۳۳: خط ۱۹:
* [[اردوگاه موصل 2]]
* [[اردوگاه موصل 2]]
* [[وقایع مهم اردوگاه موصل 2]]
* [[وقایع مهم اردوگاه موصل 2]]
* [[استخبارات]]
* [[یعقوب(خلیل) فاتحی آقبلاغ]]


== '''کتابشناسی''' ==
== '''کتابشناسی''' ==
<references />
[[رده:اسارت و اسیران]]
[[رده:اسرا]]
[[رده:اسرای اردوگاه موصل 2]]
[[رده:اردوگاه]]
[[رده:اردوگاه موصل 2]]
[[رده:وقایع مهم اردوگاه موصل 2]]
[[رده:استخبارات]]
[[رده:تنبیه در اسارت]]
[[رده:شکنجه در اسارت]]
[[رده:اردوگاه موصل 3]]
[[رده:فرار]]
[[رده:فرار موفق در اسارت]]
[[رده:فرار ناموفق در اسارت]]

نسخهٔ ‏۱۷ مهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۸:۵۹

دوران اسارت اسیران ایرانی در اردوگاه‌های رژیم بعثی عراق مشحون از حوادث و رخدادهایی قابل تأمل است. این حوادث گاه بر اثر دخالت اسیران ایرانی و گاه رأساً ازسوی خود افسران و سربازان عراقی اتفاق می‌افتاد و تبعاتی را برای هر دو طرف در پی داشت.

یکی از این رخدادها آتش‌سوزی انبار در اردوگاه موصل 2 (موصل 1 قدیم) در 15 اردیبهشت 1361 است. اردوگاه موصل انبارهایی در گوشه‌های خود داشت که در آن وسایل مختلفی مثل سلاح، فانسقه، لباس و آرم نظامی، رادیو و چیزهای دیگر نگهداری می‌شد. عراقی‌ها از این انبارها حفاظت درست و دقیقی نمی‌کردند:

«از این انبارها حفاظت دقیقی نمی‌شد و با بی‌احتیاطی کامل درهایش را باز گذاشته بودند. فقط مقداری پلیت جلوی انبارها ریخته بودند و با مقداری سیم‌خاردار مثلاً برایش حصاری درست کرده بودند، اما قابل دسترس و ورود بود.»[۱]

اسیران ایرانی به‌راحتی راه ورود به یکی از این انبارها را پیدا می‌کنند و وسایل مورد نیاز خود را برمی‌دارند. در روایت‌های مختلفی که از اسیران ایرانی نقل شده است، وسایلی نظیر رادیو، انواع لباس و درجه‌های نظامی، اسلحه کلاشینکف و کلت، نارنجک و فشنگ- که فکر می‌کردند در آینده به درد می‌خورد- بیرون می‌آورند و در جاهای مختلف اردوگاه پنهان می‌کنند.

در اثر غفلت اسیرانی که به انبار رفت‌وآمد می‌کنند، انبار آتش می‌گیرد، دود فضای اردوگاه را انباشته می‌کند و صدای انفجار و ترکیدن از داخل انبار به گوش می‌رسد.[1]

سربازان عراقی‌ها نمی‌توانند به‌تنهایی آتش را خاموش کنند، لذا از کمک اسیران هم استفاده می‌کنند.

«عده‌ای از بچه‌های ما و عده‌ای از سربازها و گروهبان‌های عراقی به داخل انبار ریختند، ولی قبل از اینکه کسی اقدام به خاموش کردن آتش بکند، همه در حال برداشتن وسایلی برای خودشان بودند. وقتی بچه‌های ما می‌دیدند اینها خودشان با سرعت مشغول دزدی هستند، آنها هم شروع کردند به برداشتن لوازم آنجا.»[۱]

آزاده رحمان صمصامی نیز روایت می‌کند:

«عراقی‌ها همین که متوجه آتش‌سوزی شدند، گروه‌گروه‌ آمدند تا آتش را خاموش کنند. وقتی دیدند نمی‌توانند، از ایرانی‌ها کمک خواستند. وقتی اسیران وارد انبار شدند، توی آن شلوغی و آتش و دود، باز هم دست‌بردار نبودند و سعی کردند هر چیز به‌درد‌بخوری که پیدا کنند بیرون بیاورند. برای ترساندن عراقی‌ها و بیرون کردنشان، چند نفر رفتند سراغ طبل‌های بزرگ و محکم بر آنها می‌کوبیدند. عراقی‌ها فکر می‌کردند صدای انفجار است. از ترس بیرون می‌رفتند. توی فاصله رفت‌وبرگشتشان، ایرانی‌ها بخش دیگری از وسایل کم‌حجم و به‌دردبخور را بیرون می‌آوردند و پنهان می‌کردند.»[۲]

بعد از این ماجرا، عراقی‌ها جلوی انبار را دیوار دو متری می‌کشند، گرچه انبار باز هم قابل دسترس اسیران است. در روزهای آخر سال 1361، فرار دو اسیر اوضاع اردوگاه را دگرگون می‌کند. فرمانده و کارکنان قبلی که روادارانه اردوگاه را مدیریت می‌کردند عوض شدند و گروه جدیدی مسئولیت اردوگاه را برعهده می‌گیرند.

«بعد از فرار این دو نفر، با ورود پرسنل جدید، قوانین خشکی بر اردوگاه حاکم شد. روزی سه تا چهار بار آمار می‌گرفتند و هربار مدتی طول می‌کشید تا افراد جمع و تکمیل شوند. مسئول و معاون اتاق‌ها به‌شدت کتک خوردند. تعدادی از افراد مظنون و مشکوک هم دستگیر شدند. بعضی‌ها را همان‌جا شکنجه دادند و بعضی‌ها را به بغداد فرستادند.»[۱]

فرار ناموفق یکی دیگر از اسیران موجب تشدید برخورد عراقی‌ها می‌شود:

«پس از آن، حکومت نظامی اعلام کردند. اطلاعیه‌ای را برایمان خواندند به این مضمون که ما دیگر آن رفتار سابق را با شما نخواهیم داشت. نماز جماعت تعطیل، دعاهای دسته‌جمعی تعطیل، اجتماعات تعطیل و خلاصه کلی موارد ممنوع برایمان خواندند... از فردای آن روز هم برنامه کتک زدن‌های مفصلی را شروع کردند. روزهای سختی را می‌گذراندیم. همه تحت فشار بودند؛ حزب‌اللهی و غیرحزب‌اللهی همه را آزار می‌دادند. همه بچه‌ها از کاری که آن دو نفر کرده بودند ناراحت بودند و به آنها بد و بیراه می‌گفتند. فرار آنها تمام افراد اردوگاه را به دردسر عجیبی انداخته بود.[۱]

عراقی‌ها، علاوه‌بر این برخوردهای خشن، پنجره‌های آسایشگاه‌ها (دوازده پنجره رو به حیاط و دوازده پنجره دیگر رو به بیرون محوطه اردوگاه و بیابان) را مسدود می‌کنند. یکی از چهار اسیر ایرانی که کار مسدودسازی پنجره‌ها را انجام می‌دهد متوجه اسیری (به نام احمد کاشی معروف به عطوفی) می‌شود که نارنجکی را از داخل پنجره آسایشگاه 6 برمی‌دارد و بلافاصله این موضوع را به عراقی‌ها گزارش می‌دهد. این نارنجک از همان وسایلی است که در ماجرای آتش‌سوزی انبار بیرون آورده شده و داخل پنجره جاسازی شده بود. عراقی‌ها بلافاصله ارشد آسایشگاه 6 (صفر پیرمرادیان) و دو نفر دیگر (غلام قاسمی و محمدرضا فرج‌پور) می‌برند و آنها را تنبیه می‌کنند تا اعتراف کنند این نارنجک یا سلاح و مهمات دیگر را کجا پنهان کرده‌اند. این در حالی است که آنها بی‌گناه بودند.

«بعد از آن همه شکنجه به این نتیجه رسیدند که اینها واقعاً چیزی نمی‌دانند. آن خبرچین لعنت‌الله‌علیه را خواسته بودند و به او گفته بودند اینها تا حد مرگ کتک خورده‌اند، ولی به چیزی اعتراف نکرده‌اند. اگر معلوم بشود که این موضوع دروغ است و این افراد آسیب ببینند، تو مقصر شناخته می‌شوی و باید تنبیه بشوی. آن خبرچین، بعد از دیدن این افراد، گفته بود من دیدم احمد کاشی نارنجک را از پنجره برداشت. شما یک هفته است که به اشتباه اینها را می‌زنید!»[۱]

این سه نفر را با حال زار آزاد می‌کنند، اما احمد کاشی را به اتفاق دو نفر دیگر (امیر جعفری معروف به «امیر آفتابه» و آقای فلاح) بازداشت می‌کنند و از میان آن سه فقط احمد کاشی را نگه می‌دارند. یک شبانه‌روز او را به‌شدت تنبیه می‌کنند، ولی او اعتراف نمی‌کند. تا اینکه خبرچین را با او روبه‌رو می‌کنند و احمد کاشی ناچار می‌شود اعتراف کند. با اعتراف کاشی، عراقی‌ها به دنبال بقیه سلاح‌ها و مهمات و دیگر افراد همدست او در قضیه آتش زدن انبار می‌افتند و به نام خلیل فاتح (نک فاتح، خلیل) و چند نفر دیگر و حتی سی چهل نفر از اسیرانی می‌رسند که به اردوگاه موصل 3 منتقل شده بودند. پای افسرانی از استخبارات به اردوگاه باز می‌شود و شکنجه‌ها به نهایت شدت خود می‌رسد. شکنجه‌ها آن‌چنان سنگین و طاقت‌فرساست که خلیل فاتح برای نجات جان بقیه، مسئولیت دستبرد به انبار را یک‌تنه برعهده می‌گیرد. عراقی‌ها مهماتی را که در باغچه جاسازی شده می‌یابند و از فاتح می‌خواهند عوامل همدست خود را معرفی کند که او منکر همکاری دیگران می‌شود:

«بیشتر افرادی که گرفتار شده بودند تقریباً تکلیفشان معلوم شد. احمد کاشی (عطوفی) و علی حسن‌جمالی را برگرداندند. از اردوگاه موصل3 مروتی را، بعد از آنکه به‌شدت کتک زده بودند، برگردانده بودند. طوری او را زده بودند که از پا افتاده بود و قادر به حرکت نبود. دستش هم شکسته بود و مدت‌ها با عصا راه می‌رفت. احمد روزبهانی را هم به‌شدت کتک زده بودند. برای قدرت، محمد نیازی، و شخص دیگری به نام اسماعیل که شش تا گلوله مشقی از او گرفته بودند حکم زندان بریدند و از اردوگاه ما بردند. تنها فرد باقی‌مانده یعقوب [خلیل فاتح] بود که هنوز وضعیتش مشخص نشده بود. البته برای او حکمی در نظر گرفته بودند ولی هنوز به جای دیگری فرستاده نشده بود.»[۱]

به‌این‌ترتیب، بقیه را پایین ‌می‌آورند و خلیل فاتح تنها می‌ماند. چند شبانه‌روز شکنجه‌ می‌شود تا در بیست‌ویکم اردیبهشت ۱۳۶۲ به شهادت می‌رسد.[۳] 

پاورقی

[1]. با وجود تلاش نگارنده و مراجعه به منابع مختلف، علت دقیق آتش‌سوزی انبار مشخص نشد. امید است شاهدان عینی حادثه پس از مطالعه مقاله، اطلاعات تکمیلی خود را به مؤسسه پیام آزادگان منتقل نمایند. نویسنده

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ عبدالحسینی، سهیلا (1396). خداحافظ آقای رئیس. خاطرات علی علیدوست قزوینی. تهران: پیام آزادگان،
  2. خاطرات آزاده بیژن کیانی (زیر چاپ)
  3. دانشنامه آزادگان (1399). تهران: پیام آزادگان،