حسین پیراینده: تفاوت میان نسخهها
A-hamidian (بحث | مشارکتها) بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
اسیر ایرانی كه در درگیری با نیروهای بعثی در [[اردوگاه]] به شهادت رسید. | |||
=== | == تولد و پرورش == | ||
حسین پیراینده هفتم آذر 1337در | {{Infobox|title=حسین پیراینده|image=[[پرونده:300px-پیراینده.png]]|caption=اسیر ایرانی كه در درگیری با نیروهای بعثی در اردوگاه به شهادت رسید.|header1=مشخصات|label2=نام و نام خانوادگی|label3=تاریخ تولد|data2=حسین پیراینده|data3=7 آذر 1337|label4=تاریخ شهادت|data4=سال 1369}} | ||
حسین پیراینده هفتم آذر 1337در محله رباط کریم به دنیا آمد. | |||
فرزند هفتم [[خانواده]] بود و سه خواهر و چهار برادر داشت. پدرش محمد و مادرش اختر اورکوه نام داشتند؛ سه چهار ساله بود که به منطقه خزانه نقلمکان کردند و حسین دوره ابتدایی را در یکی از دبستانهای خزانه گذراند. دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر حمید واقع در سهراه فرحآباد (پیروزی کنونی) گذراند. مدرک دیپلمش را که گرفت، قصد رفتن به دانشگاه داشت، اما موقعیتش برای او فراهم نشد و دوره [[آموزش]] برق صنعتی را گذراند تا در این زمینه تخصص پیدا كند و مشغول کار شود. در آغاز روزهای جوانی بود که تظاهرات و قیام مردم علیه رژیم پهلوی شدت گرفت. او هم مانند بسیاری از انقلابیون، در تظاهرات و فعالیتهای پنهانی مسجد فاطمیه خزانه شرکت میکرد. | |||
== چگونگی [[اسارت و اسیران|اسارات]] == | |||
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با صدور فرمان حضرت امام(ره) مبنیبر تشکیل بسیج مستضعفین در تاریخ پنجم آذر 1358، به عضویت بسیج درآمد و مدتی بعد هم وارد کمیته انقلاب اسلامی در منطقه خزانه و نازیآباد شد. آن زمان فرمانده کمیته منطقه خزانه، حجتالاسلاموالمسلمین سید عبدالکریم مخبر بود كه در تاریخ بیستوپنجم دی 1360، شب اربعین، در مقابل خانهاش به دست یکی از اعضای گروهک [[منافقین]] ترور شد و به شهادت رسید. همراه با پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در مبارزه با اشرار، مفسدین و قاچاقچیها شرکت میکرد و بیشتر شبها را به مأموریتهای گشتزنی و ایست بازرسی مشغول بود. | |||
با آغاز [[جنگ تحمیلی عراق علیه ایران|جنگ تحمیلی]] در سیویکم شهریور 1359 و از همان روزهای اولیه جنگ، با عنوان بسیجی راهی جبهه شد. در عملیات متعددی شرکت داشت و در [https://fa.wikifeqh.ir/%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%A8%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3 عملیات بیتالمقدس]، آزادسازی خرمشهر، از ناحیه بینی مجروح شد. هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره به جبهه برگشت. سال 1362 نیز از بر اثر اصابت گلوله از ناحیه پهلو و بازو مجروح شد. ریهاش نیز صدمه دید و 12 روز در [[بیمارستان]] آیتالله بهشتی شیراز بستری بود. پدرش همان لحظه که از مجروحیت او اطلاع پیدا کرد، دچار سکته قلبی شد و شش ماه بعد دار فانی را وداع گفت. | |||
حسین در بسیاری از عملیات مختلف حضور پیدا کرد و جبهه رفتنهایش ادامه داشت. پس از [https://wikidefa.ir/?id=qi1onrgc عملیات کربلای 4]، با ناراحتی از شکستی که در عملیات اتفاق افتاده بود، به خانه برگشت. هنوز مرخصیاش تمام نشده بود که دوباره عزم رفتن کرد. برادرش او را از پایگاه جوادیه بدرقه کرد و حسین به قصد شرکت در [https://wikidefa.ir/?id=a2oat4o3 عملیات کربلای 5]، راهی منطقه شلمچه شد. | |||
حسین در | |||
== دوران [[اسارت و اسیران|اسارت]] == | |||
حسین در حین عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه و کانال پرورش ماهی به دست نیروهای بعثی عراقی اسیر شد. پس از بازجوییهای متعدد، ابتدا به [[اردوگاه تکریت 11|اردوگاه 11 تکریت]] منتقل شد که ازجمله [[اردوگاه|اردوگاه]]<nowiki/>های مفقودین بود و کمیته بینالمللی [[صلیب سرخ]] از وجود این [[اردوگاه]] اطلاعی نداشت. | |||
داخل هر آسایشگاه، [[عکس]] صدام در جهت قبله نصب شده بود. بهطوریکه در هنگام [[نماز|نماز خواندن]] ناخودآگاه چشم نمازگزار به آن عکس میافتاد. حسین تازه وارد آسایشگاه شده بود که عکس صدام را کَند و پاره کرد. بهعلت این حرکت، نیروهای بعثی چندبار او را [[شکنجه]] دادند، اما حسین دستبردار نبود و هربار که عکس را نصب میکردند، دوباره آن را پاره میکرد. | |||
حسین | یکی از روزها، سربازهای عراقی نوجوان بسیجیای را کتک میزدند. حسین جلو رفت و او را از دست سربازان نجات داد و بههمینعلت عراقیها شروع به زدن او کردند و گفتند باید به [https://fa.wikishia.net/view/%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%B1%D9%88%D8%AD%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D9%85%D9%88%D8%B3%D9%88%DB%8C_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C امام خمینی(ره)] توهین کند، اما حسین امتناع کرد. در این هنگام، افسر بعثی شروع به فحاشی به امام کرد. حسین که طاقت این وضع را نداشت، خود را از دست عراقیها رها ساخت و به افسر بعثی رساند و با ضربه مشت، فک او را شکست كه در نهایت بیهوش شد. پس از این اقدام، حسین را به [[اردوگاه بعقوبه|اردوگاه 18 بعقوبه]] منتقل کردند، که آن هم جزو [[اردوگاه]] مفقودین و مخصوص فعالان سیاسی بود. در آن [[اردوگاه]]، فضا برای هر [[اسیران جنگ|اسیر]] به اندازه چهار موزائیک بود و مجبور بودند نشسته بخوابند. با توجه به مجروحیتی که در گذشته از ناحیه کلیه داشت، این شرایط باعث شد یکی از کلیههایش از کار بیفتد<ref name=":0">پیراینده ، نوروز(1396).مصاحبه</ref>. | ||
حسین در روزهای آخر زندگیاش به نعمتالله دهقانیان، که همآسایشگاهی و دوستش بود، گفت: من طعم شیرین جهاد در راه خدا را چشیدهام، جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) را تجربه کرده و [[اسارت و اسیران|اسارت]] حضرت زینب(س) را لمس کردهام و ازطرفی مفقود هم بودهام. تنها چیزی که از خدا میخواهم تجربه کنم، شهادت است که امیدوارم این آخری هم قسمتم شود. <ref name=":1">آخرین حدیث عشق، شرحی بر زندگانی شهید حسین پیراینده، مجموعه فرهنگی- هنری بعثت، مدیریت مناطق 16 و 19.</ref> <ref name=":0" /> | |||
== نحوه شهادت == | |||
جمعۀ آخر 1368 بود كه [[اسرا|اسرای]] قسمت قلعه (قفس) با علی خدادادی، مسئول ایرانی قفس، درگیر شدند. علی خدادادی با نیروهای عراقی همكاری میكرد و حتی [[اسرا]] را كتك میزد. بهخاطر این درگیری، همگی از روز جمعه تا سه روز بعد از شروع سال نو 1369 در قفس زندانی شدند. وقتی در را به روی آنها باز کردند، همه را به قسمت ملحق بردند که دارای 9 اتاق بود و در هر اتاق صد نفر را جای دادند: «قرار بود جمعه 26 مرداد 1369 اولین روز تبادل اسرا باشد. خبر از تلویزیون بهطور مستقیم پخش شد. در این زمان، ازطرف کسانی که در [[اردوگاه]] نقش رهبری [[اسرا]] را ایفا میکردند، ازجمله حاجآقا باطنی، تصمیم گرفته شد درس عبرتی به چهارده نفر از [[اسرا|اسرای]] منافق بدهند. این افراد با نیروهای بعثی همکاری کرده و در طول مدت [[اسارت و اسیران|اسارت]]، دیگران را مورد [[شکنجه در اسارت|شکنجه]] و اذیتوآزار قرار داده بودند. اسرایی که از قبل تعیین شده بودند، حدود ساعت ده صبح وارد آسایشگاه 4 شدند و افراد مذکور در این آسایشگاه حضور داشتند. در این لحظه حسین بند کتانیاش را محکم بست و گفت: لحظه انتقام فرا رسید.»<ref name=":2">دواتگر،احمد(1396).مصاحبه.</ref> | |||
«پس از اعلام دستور حاجآقا باطنی، همگی به آن [[منافقین|منافقها]] حمله کردند و به قصد کشت آنها را زدند و گوشهایشان را بریدند و بعد هم در محوطه [[اردوگاه]] جمع شدند. عراقیها بهمنظور متفرق كردن [[اسرا]]، شروع به تیراندازی هوایی كردند. در این لحظه [[اسرا]] شعار اللهاکبر، الموت لصدام، الموت اسرائیل سر دادند و [[اسرا|اسرای]] سولهها هم با شنیدن صدای آنها شروع کردند به اللهاکبر گفتن. عراقیها نیروهای خود را به دور سیمخاردارها جمعآوری کردند و از [[اسرا]] خواستند منافقین را که مجروح شده بودند، به آنها تحویل بدهند و به داخل آسایشگاهها برگردند، اما [[اسرا]] از این اقدام خودداری کردند. یکی از فرماندهان [[اردوگاه]]، سروان عباس، دستور تیراندازی هوایی داد. درهمینحین، احمد، یکی از سربازان عراقی که ازطرف [[اسرا]] به احمد سوئیچ معروف شده بود، سر لوله اسلحهاش را بهسمت [[اسرا]] گرفت و شلیک کرد. دو تیر به سینۀ حسین پیراینده اصابت کرد و روی زانوی حاجآقا باطنی افتاد و به شهادت رسید.»پس از آن نگهبانان عراقی، پیکر شهید پیراینده را روی سیم خاردار انداختند و ساعاتی بعد، چندین افسر [[استخبارات]] به [[اردوگاه]] مراجعه کردند. از آن صحنه عکس گرفتند و پیکر شهید را با خودشان بردند. این صحنهسازی بدین جهت بود که اعلام کردند حسین پیراینده در حین [[فرار]] از [[اردوگاه]] ازسوی یكی از سربازان کشته شده است. <ref name=":2" /> | |||
== | == بازگشت پیکر شهید == | ||
«پس از 12 سال | «پس از 12 سال ازطریق [[بنیاد شهید و امور ایثارگران]] اطلاع داده که دولت عراق قصد دارد پیکر شهدا و [[اسرا|اسرای]] ایرانی را تحویل دهد. این خبر با مخالفت خانواده حسین مواجه شد؛ زیرا آنها بههیچقیمتی حاضر به نبش قبر نبودند. البته مدتی پیش از این اعلام، توسط عراقیها نبش قبر انجام شده بود. بهاینترتیب، پیكر شهید پیراینده بعد از 12 سال به میهن بازگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه 50 به خاک سپرده شد.» <ref name=":1" /><ref>مصاحبه با آزادگان: عبدالمجید رحمانیان، محسن مصلحی، حسین تبار، فریبرز نیکنام، حسینعلی مسروری، فریدون خدابندهلو، حسین عسگری، احمد برکتی، محمود هاشمزادگان، مرتضی بابکینژاد، مجید دیواندری، احد شریعتی، نورالله سیدآبادی، احمد باقرهیوردی، علیاصغر زعفرانیه، محمود گرشاسبی، حسین احمدی، قهرمان فاطی، یوسف بهاردوست، ناصر حاجی سفتجانی، رمضانعلی نامنی، غلامرضا نورینیا، فرشین آصفی، نعمتالله دهقانیان.</ref> | ||
=== | == نیز نگاه کنید به == | ||
* [[اردوگاه]] | |||
* [[اردوگاه تکریت 11]] | |||
* [[بنیاد شهید و امور ایثارگران]] | |||
* [[اسرا]] | |||
== '''کتابشناسی''' == | |||
<references /> | |||
== منابع برای مطالعه بیشتر == | |||
خاجی، علی (1391). شرح قفص، اردوگاههای اسیران. تهران: پیام آزادگان. | خاجی، علی (1391). شرح قفص، اردوگاههای اسیران. تهران: پیام آزادگان. | ||
'''حامد سعادتی بیشهسری''' | '''حامد سعادتی بیشهسری''' | ||
[[رده:اسارت و اسیران]] | |||
[[رده:اردوگاه]] | |||
[[رده:اردوگاه تکریت 11]] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۵
اسیر ایرانی كه در درگیری با نیروهای بعثی در اردوگاه به شهادت رسید.
تولد و پرورش
مشخصات | |
---|---|
نام و نام خانوادگی | حسین پیراینده |
تاریخ تولد | 7 آذر 1337 |
تاریخ شهادت | سال 1369 |
حسین پیراینده هفتم آذر 1337در محله رباط کریم به دنیا آمد.
فرزند هفتم خانواده بود و سه خواهر و چهار برادر داشت. پدرش محمد و مادرش اختر اورکوه نام داشتند؛ سه چهار ساله بود که به منطقه خزانه نقلمکان کردند و حسین دوره ابتدایی را در یکی از دبستانهای خزانه گذراند. دوره دبیرستان را در مدرسه دکتر حمید واقع در سهراه فرحآباد (پیروزی کنونی) گذراند. مدرک دیپلمش را که گرفت، قصد رفتن به دانشگاه داشت، اما موقعیتش برای او فراهم نشد و دوره آموزش برق صنعتی را گذراند تا در این زمینه تخصص پیدا كند و مشغول کار شود. در آغاز روزهای جوانی بود که تظاهرات و قیام مردم علیه رژیم پهلوی شدت گرفت. او هم مانند بسیاری از انقلابیون، در تظاهرات و فعالیتهای پنهانی مسجد فاطمیه خزانه شرکت میکرد.
چگونگی اسارات
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و همزمان با صدور فرمان حضرت امام(ره) مبنیبر تشکیل بسیج مستضعفین در تاریخ پنجم آذر 1358، به عضویت بسیج درآمد و مدتی بعد هم وارد کمیته انقلاب اسلامی در منطقه خزانه و نازیآباد شد. آن زمان فرمانده کمیته منطقه خزانه، حجتالاسلاموالمسلمین سید عبدالکریم مخبر بود كه در تاریخ بیستوپنجم دی 1360، شب اربعین، در مقابل خانهاش به دست یکی از اعضای گروهک منافقین ترور شد و به شهادت رسید. همراه با پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در مبارزه با اشرار، مفسدین و قاچاقچیها شرکت میکرد و بیشتر شبها را به مأموریتهای گشتزنی و ایست بازرسی مشغول بود.
با آغاز جنگ تحمیلی در سیویکم شهریور 1359 و از همان روزهای اولیه جنگ، با عنوان بسیجی راهی جبهه شد. در عملیات متعددی شرکت داشت و در عملیات بیتالمقدس، آزادسازی خرمشهر، از ناحیه بینی مجروح شد. هنوز بهبودی کامل نیافته بود که دوباره به جبهه برگشت. سال 1362 نیز از بر اثر اصابت گلوله از ناحیه پهلو و بازو مجروح شد. ریهاش نیز صدمه دید و 12 روز در بیمارستان آیتالله بهشتی شیراز بستری بود. پدرش همان لحظه که از مجروحیت او اطلاع پیدا کرد، دچار سکته قلبی شد و شش ماه بعد دار فانی را وداع گفت.
حسین در بسیاری از عملیات مختلف حضور پیدا کرد و جبهه رفتنهایش ادامه داشت. پس از عملیات کربلای 4، با ناراحتی از شکستی که در عملیات اتفاق افتاده بود، به خانه برگشت. هنوز مرخصیاش تمام نشده بود که دوباره عزم رفتن کرد. برادرش او را از پایگاه جوادیه بدرقه کرد و حسین به قصد شرکت در عملیات کربلای 5، راهی منطقه شلمچه شد.
دوران اسارت
حسین در حین عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه و کانال پرورش ماهی به دست نیروهای بعثی عراقی اسیر شد. پس از بازجوییهای متعدد، ابتدا به اردوگاه 11 تکریت منتقل شد که ازجمله اردوگاههای مفقودین بود و کمیته بینالمللی صلیب سرخ از وجود این اردوگاه اطلاعی نداشت.
داخل هر آسایشگاه، عکس صدام در جهت قبله نصب شده بود. بهطوریکه در هنگام نماز خواندن ناخودآگاه چشم نمازگزار به آن عکس میافتاد. حسین تازه وارد آسایشگاه شده بود که عکس صدام را کَند و پاره کرد. بهعلت این حرکت، نیروهای بعثی چندبار او را شکنجه دادند، اما حسین دستبردار نبود و هربار که عکس را نصب میکردند، دوباره آن را پاره میکرد.
یکی از روزها، سربازهای عراقی نوجوان بسیجیای را کتک میزدند. حسین جلو رفت و او را از دست سربازان نجات داد و بههمینعلت عراقیها شروع به زدن او کردند و گفتند باید به امام خمینی(ره) توهین کند، اما حسین امتناع کرد. در این هنگام، افسر بعثی شروع به فحاشی به امام کرد. حسین که طاقت این وضع را نداشت، خود را از دست عراقیها رها ساخت و به افسر بعثی رساند و با ضربه مشت، فک او را شکست كه در نهایت بیهوش شد. پس از این اقدام، حسین را به اردوگاه 18 بعقوبه منتقل کردند، که آن هم جزو اردوگاه مفقودین و مخصوص فعالان سیاسی بود. در آن اردوگاه، فضا برای هر اسیر به اندازه چهار موزائیک بود و مجبور بودند نشسته بخوابند. با توجه به مجروحیتی که در گذشته از ناحیه کلیه داشت، این شرایط باعث شد یکی از کلیههایش از کار بیفتد[۱].
حسین در روزهای آخر زندگیاش به نعمتالله دهقانیان، که همآسایشگاهی و دوستش بود، گفت: من طعم شیرین جهاد در راه خدا را چشیدهام، جانبازی حضرت ابوالفضل(ع) را تجربه کرده و اسارت حضرت زینب(س) را لمس کردهام و ازطرفی مفقود هم بودهام. تنها چیزی که از خدا میخواهم تجربه کنم، شهادت است که امیدوارم این آخری هم قسمتم شود. [۲] [۱]
نحوه شهادت
جمعۀ آخر 1368 بود كه اسرای قسمت قلعه (قفس) با علی خدادادی، مسئول ایرانی قفس، درگیر شدند. علی خدادادی با نیروهای عراقی همكاری میكرد و حتی اسرا را كتك میزد. بهخاطر این درگیری، همگی از روز جمعه تا سه روز بعد از شروع سال نو 1369 در قفس زندانی شدند. وقتی در را به روی آنها باز کردند، همه را به قسمت ملحق بردند که دارای 9 اتاق بود و در هر اتاق صد نفر را جای دادند: «قرار بود جمعه 26 مرداد 1369 اولین روز تبادل اسرا باشد. خبر از تلویزیون بهطور مستقیم پخش شد. در این زمان، ازطرف کسانی که در اردوگاه نقش رهبری اسرا را ایفا میکردند، ازجمله حاجآقا باطنی، تصمیم گرفته شد درس عبرتی به چهارده نفر از اسرای منافق بدهند. این افراد با نیروهای بعثی همکاری کرده و در طول مدت اسارت، دیگران را مورد شکنجه و اذیتوآزار قرار داده بودند. اسرایی که از قبل تعیین شده بودند، حدود ساعت ده صبح وارد آسایشگاه 4 شدند و افراد مذکور در این آسایشگاه حضور داشتند. در این لحظه حسین بند کتانیاش را محکم بست و گفت: لحظه انتقام فرا رسید.»[۳]
«پس از اعلام دستور حاجآقا باطنی، همگی به آن منافقها حمله کردند و به قصد کشت آنها را زدند و گوشهایشان را بریدند و بعد هم در محوطه اردوگاه جمع شدند. عراقیها بهمنظور متفرق كردن اسرا، شروع به تیراندازی هوایی كردند. در این لحظه اسرا شعار اللهاکبر، الموت لصدام، الموت اسرائیل سر دادند و اسرای سولهها هم با شنیدن صدای آنها شروع کردند به اللهاکبر گفتن. عراقیها نیروهای خود را به دور سیمخاردارها جمعآوری کردند و از اسرا خواستند منافقین را که مجروح شده بودند، به آنها تحویل بدهند و به داخل آسایشگاهها برگردند، اما اسرا از این اقدام خودداری کردند. یکی از فرماندهان اردوگاه، سروان عباس، دستور تیراندازی هوایی داد. درهمینحین، احمد، یکی از سربازان عراقی که ازطرف اسرا به احمد سوئیچ معروف شده بود، سر لوله اسلحهاش را بهسمت اسرا گرفت و شلیک کرد. دو تیر به سینۀ حسین پیراینده اصابت کرد و روی زانوی حاجآقا باطنی افتاد و به شهادت رسید.»پس از آن نگهبانان عراقی، پیکر شهید پیراینده را روی سیم خاردار انداختند و ساعاتی بعد، چندین افسر استخبارات به اردوگاه مراجعه کردند. از آن صحنه عکس گرفتند و پیکر شهید را با خودشان بردند. این صحنهسازی بدین جهت بود که اعلام کردند حسین پیراینده در حین فرار از اردوگاه ازسوی یكی از سربازان کشته شده است. [۳]
بازگشت پیکر شهید
«پس از 12 سال ازطریق بنیاد شهید و امور ایثارگران اطلاع داده که دولت عراق قصد دارد پیکر شهدا و اسرای ایرانی را تحویل دهد. این خبر با مخالفت خانواده حسین مواجه شد؛ زیرا آنها بههیچقیمتی حاضر به نبش قبر نبودند. البته مدتی پیش از این اعلام، توسط عراقیها نبش قبر انجام شده بود. بهاینترتیب، پیكر شهید پیراینده بعد از 12 سال به میهن بازگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه 50 به خاک سپرده شد.» [۲][۴]
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ ۱٫۰ ۱٫۱ پیراینده ، نوروز(1396).مصاحبه
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ آخرین حدیث عشق، شرحی بر زندگانی شهید حسین پیراینده، مجموعه فرهنگی- هنری بعثت، مدیریت مناطق 16 و 19.
- ↑ ۳٫۰ ۳٫۱ دواتگر،احمد(1396).مصاحبه.
- ↑ مصاحبه با آزادگان: عبدالمجید رحمانیان، محسن مصلحی، حسین تبار، فریبرز نیکنام، حسینعلی مسروری، فریدون خدابندهلو، حسین عسگری، احمد برکتی، محمود هاشمزادگان، مرتضی بابکینژاد، مجید دیواندری، احد شریعتی، نورالله سیدآبادی، احمد باقرهیوردی، علیاصغر زعفرانیه، محمود گرشاسبی، حسین احمدی، قهرمان فاطی، یوسف بهاردوست، ناصر حاجی سفتجانی، رمضانعلی نامنی، غلامرضا نورینیا، فرشین آصفی، نعمتالله دهقانیان.
منابع برای مطالعه بیشتر
خاجی، علی (1391). شرح قفص، اردوگاههای اسیران. تهران: پیام آزادگان.
حامد سعادتی بیشهسری