آتش‌سوزی انبار اردوگاه موصل 2

از ویکی آزادگان
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ مهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۹:۰۸ توسط Marjan-khanlari (بحث | مشارکت‌ها) (←‏کتابشناسی)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

دوران اسارت اسیران ایرانی در اردوگاه‌های رژیم بعثی عراق مشحون از حوادث و رخدادهایی قابل تأمل است. این حوادث گاه بر اثر دخالت اسیران ایرانی و گاه رأساً ازسوی خود افسران و سربازان عراقی اتفاق می‌افتاد و تبعاتی را برای هر دو طرف در پی داشت.

یکی از این رخدادها آتش‌سوزی انبار در اردوگاه موصل 2 (موصل 1 قدیم) در 15 اردیبهشت 1361 است. اردوگاه موصل انبارهایی در گوشه‌های خود داشت که در آن وسایل مختلفی مثل سلاح، فانسقه، لباس و آرم نظامی، رادیو و چیزهای دیگر نگهداری می‌شد. عراقی‌ها از این انبارها حفاظت درست و دقیقی نمی‌کردند:

«از این انبارها حفاظت دقیقی نمی‌شد و با بی‌احتیاطی کامل درهایش را باز گذاشته بودند. فقط مقداری پلیت جلوی انبارها ریخته بودند و با مقداری سیم‌خاردار مثلاً برایش حصاری درست کرده بودند، اما قابل دسترس و ورود بود.»[۱]

اسیران ایرانی به‌راحتی راه ورود به یکی از این انبارها را پیدا می‌کنند و وسایل مورد نیاز خود را برمی‌دارند. در روایت‌های مختلفی که از اسیران ایرانی نقل شده است، وسایلی نظیر رادیو، انواع لباس و درجه‌های نظامی، اسلحه کلاشینکف و کلت، نارنجک و فشنگ- که فکر می‌کردند در آینده به درد می‌خورد- بیرون می‌آورند و در جاهای مختلف اردوگاه پنهان می‌کنند.

در اثر غفلت اسیرانی که به انبار رفت‌وآمد می‌کنند، انبار آتش می‌گیرد، دود فضای اردوگاه را انباشته می‌کند و صدای انفجار و ترکیدن از داخل انبار به گوش می‌رسد.[1]

سربازان عراقی‌ها نمی‌توانند به‌تنهایی آتش را خاموش کنند، لذا از کمک اسیران هم استفاده می‌کنند.

«عده‌ای از بچه‌های ما و عده‌ای از سربازها و گروهبان‌های عراقی به داخل انبار ریختند، ولی قبل از اینکه کسی اقدام به خاموش کردن آتش بکند، همه در حال برداشتن وسایلی برای خودشان بودند. وقتی بچه‌های ما می‌دیدند اینها خودشان با سرعت مشغول دزدی هستند، آنها هم شروع کردند به برداشتن لوازم آنجا.»[۱]

آزاده رحمان صمصامی نیز روایت می‌کند:

«عراقی‌ها همین که متوجه آتش‌سوزی شدند، گروه‌گروه‌ آمدند تا آتش را خاموش کنند. وقتی دیدند نمی‌توانند، از ایرانی‌ها کمک خواستند. وقتی اسیران وارد انبار شدند، توی آن شلوغی و آتش و دود، باز هم دست‌بردار نبودند و سعی کردند هر چیز به‌درد‌بخوری که پیدا کنند بیرون بیاورند. برای ترساندن عراقی‌ها و بیرون کردنشان، چند نفر رفتند سراغ طبل‌های بزرگ و محکم بر آنها می‌کوبیدند. عراقی‌ها فکر می‌کردند صدای انفجار است. از ترس بیرون می‌رفتند. توی فاصله رفت‌وبرگشتشان، ایرانی‌ها بخش دیگری از وسایل کم‌حجم و به‌دردبخور را بیرون می‌آوردند و پنهان می‌کردند.»[۲]

بعد از این ماجرا، عراقی‌ها جلوی انبار را دیوار دو متری می‌کشند، گرچه انبار باز هم قابل دسترس اسیران است. در روزهای آخر سال 1361، فرار دو اسیر اوضاع اردوگاه را دگرگون می‌کند. فرمانده و کارکنان قبلی که روادارانه اردوگاه را مدیریت می‌کردند عوض شدند و گروه جدیدی مسئولیت اردوگاه را برعهده می‌گیرند.

«بعد از فرار این دو نفر، با ورود پرسنل جدید، قوانین خشکی بر اردوگاه حاکم شد. روزی سه تا چهار بار آمار می‌گرفتند و هربار مدتی طول می‌کشید تا افراد جمع و تکمیل شوند. مسئول و معاون اتاق‌ها به‌شدت کتک خوردند. تعدادی از افراد مظنون و مشکوک هم دستگیر شدند. بعضی‌ها را همان‌جا شکنجه دادند و بعضی‌ها را به بغداد فرستادند.»[۱]

فرار ناموفق یکی دیگر از اسیران موجب تشدید برخورد عراقی‌ها می‌شود:

«پس از آن، حکومت نظامی اعلام کردند. اطلاعیه‌ای را برایمان خواندند به این مضمون که ما دیگر آن رفتار سابق را با شما نخواهیم داشت. نماز جماعت تعطیل، دعاهای دسته‌جمعی تعطیل، اجتماعات تعطیل و خلاصه کلی موارد ممنوع برایمان خواندند... از فردای آن روز هم برنامه کتک زدن‌های مفصلی را شروع کردند. روزهای سختی را می‌گذراندیم. همه تحت فشار بودند؛ حزب‌اللهی و غیرحزب‌اللهی همه را آزار می‌دادند. همه بچه‌ها از کاری که آن دو نفر کرده بودند ناراحت بودند و به آنها بد و بیراه می‌گفتند. فرار آنها تمام افراد اردوگاه را به دردسر عجیبی انداخته بود.[۱]

عراقی‌ها، علاوه‌بر این برخوردهای خشن، پنجره‌های آسایشگاه‌ها (دوازده پنجره رو به حیاط و دوازده پنجره دیگر رو به بیرون محوطه اردوگاه و بیابان) را مسدود می‌کنند. یکی از چهار اسیر ایرانی که کار مسدودسازی پنجره‌ها را انجام می‌دهد متوجه اسیری (به نام احمد کاشی معروف به عطوفی) می‌شود که نارنجکی را از داخل پنجره آسایشگاه 6 برمی‌دارد و بلافاصله این موضوع را به عراقی‌ها گزارش می‌دهد. این نارنجک از همان وسایلی است که در ماجرای آتش‌سوزی انبار بیرون آورده شده و داخل پنجره جاسازی شده بود. عراقی‌ها بلافاصله ارشد آسایشگاه 6 (صفر پیرمرادیان) و دو نفر دیگر (غلام قاسمی و محمدرضا فرج‌پور) می‌برند و آنها را تنبیه می‌کنند تا اعتراف کنند این نارنجک یا سلاح و مهمات دیگر را کجا پنهان کرده‌اند. این در حالی است که آنها بی‌گناه بودند.

«بعد از آن همه شکنجه به این نتیجه رسیدند که اینها واقعاً چیزی نمی‌دانند. آن خبرچین لعنت‌الله‌علیه را خواسته بودند و به او گفته بودند اینها تا حد مرگ کتک خورده‌اند، ولی به چیزی اعتراف نکرده‌اند. اگر معلوم بشود که این موضوع دروغ است و این افراد آسیب ببینند، تو مقصر شناخته می‌شوی و باید تنبیه بشوی. آن خبرچین، بعد از دیدن این افراد، گفته بود من دیدم احمد کاشی نارنجک را از پنجره برداشت. شما یک هفته است که به اشتباه اینها را می‌زنید!»[۱]

این سه نفر را با حال زار آزاد می‌کنند، اما احمد کاشی را به اتفاق دو نفر دیگر (امیر جعفری معروف به «امیر آفتابه» و آقای فلاح) بازداشت می‌کنند و از میان آن سه فقط احمد کاشی را نگه می‌دارند. یک شبانه‌روز او را به‌شدت تنبیه می‌کنند، ولی او اعتراف نمی‌کند. تا اینکه خبرچین را با او روبه‌رو می‌کنند و احمد کاشی ناچار می‌شود اعتراف کند. با اعتراف کاشی، عراقی‌ها به دنبال بقیه سلاح‌ها و مهمات و دیگر افراد همدست او در قضیه آتش زدن انبار می‌افتند و به نام خلیل فاتح (نک فاتح، خلیل) و چند نفر دیگر و حتی سی چهل نفر از اسیرانی می‌رسند که به اردوگاه موصل 3 منتقل شده بودند. پای افسرانی از استخبارات به اردوگاه باز می‌شود و شکنجه‌ها به نهایت شدت خود می‌رسد. شکنجه‌ها آن‌چنان سنگین و طاقت‌فرساست که خلیل فاتح برای نجات جان بقیه، مسئولیت دستبرد به انبار را یک‌تنه برعهده می‌گیرد. عراقی‌ها مهماتی را که در باغچه جاسازی شده می‌یابند و از فاتح می‌خواهند عوامل همدست خود را معرفی کند که او منکر همکاری دیگران می‌شود:

«بیشتر افرادی که گرفتار شده بودند تقریباً تکلیفشان معلوم شد. احمد کاشی (عطوفی) و علی حسن‌جمالی را برگرداندند. از اردوگاه موصل3 مروتی را، بعد از آنکه به‌شدت کتک زده بودند، برگردانده بودند. طوری او را زده بودند که از پا افتاده بود و قادر به حرکت نبود. دستش هم شکسته بود و مدت‌ها با عصا راه می‌رفت. احمد روزبهانی را هم به‌شدت کتک زده بودند. برای قدرت، محمد نیازی، و شخص دیگری به نام اسماعیل که شش تا گلوله مشقی از او گرفته بودند حکم زندان بریدند و از اردوگاه ما بردند. تنها فرد باقی‌مانده یعقوب [خلیل فاتح] بود که هنوز وضعیتش مشخص نشده بود. البته برای او حکمی در نظر گرفته بودند ولی هنوز به جای دیگری فرستاده نشده بود.»[۱]

به‌این‌ترتیب، بقیه را پایین ‌می‌آورند و خلیل فاتح تنها می‌ماند. چند شبانه‌روز شکنجه‌ می‌شود تا در بیست‌ویکم اردیبهشت ۱۳۶۲ به شهادت می‌رسد.[۳] 

پاورقی

[1]. با وجود تلاش نگارنده و مراجعه به منابع مختلف، علت دقیق آتش‌سوزی انبار مشخص نشد. امید است شاهدان عینی حادثه پس از مطالعه مقاله، اطلاعات تکمیلی خود را به مؤسسه پیام آزادگان منتقل نمایند. نویسنده

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ ۱٫۵ عبدالحسینی، سهیلا (1396). خداحافظ آقای رئیس. خاطرات علی علیدوست قزوینی. تهران: پیام آزادگان،
  2. خاطرات آزاده بیژن کیانی (زیر چاپ)
  3. دانشنامه آزادگان (1399). تهران: پیام آزادگان،

مسعود امیرخانی